20-12-2012، 12:39
دیریست که دیگرپاییز با مهر نمی آید
دیریست که صدای خش خش برگهای پاییزی مرا به وجد نمی آورد
دیریست که:
شمعدانی های باغچه کوچکم بوی همیشگی را ندارند
دیریست که رویاهای زیبای جوانیم را در دور دستها گم کرده ام
دیگر پرواز قاصدک ها،نجوای پاک باران
،آوای دلنشین کبوتر ها پشت پنجره اتاقم
در یک صبح پاییزی
مرا به آرامش فرا نمی خواند
وسکوت نیمه شب در خلوت دلتنگی هایم همیشگی شده
دیگر ابرهای آسمان مرا به وجد نمی آورد
وبرای این همه دلتنگی دیگر ماًوایی ندارم
اما............
راست می گفت سهراب:
زندگي بايد کرد!گاه با يک گل سرخ،
گاه با يک دل تنگ،گاه بايد روييد در پي اين باران،
گاه بايد خنديد بر غمي بي پايان
دیریست که صدای خش خش برگهای پاییزی مرا به وجد نمی آورد
دیریست که:
شمعدانی های باغچه کوچکم بوی همیشگی را ندارند
دیریست که رویاهای زیبای جوانیم را در دور دستها گم کرده ام
دیگر پرواز قاصدک ها،نجوای پاک باران
،آوای دلنشین کبوتر ها پشت پنجره اتاقم
در یک صبح پاییزی
مرا به آرامش فرا نمی خواند
وسکوت نیمه شب در خلوت دلتنگی هایم همیشگی شده
دیگر ابرهای آسمان مرا به وجد نمی آورد
وبرای این همه دلتنگی دیگر ماًوایی ندارم
اما............
راست می گفت سهراب:
زندگي بايد کرد!گاه با يک گل سرخ،
گاه با يک دل تنگ،گاه بايد روييد در پي اين باران،
گاه بايد خنديد بر غمي بي پايان