23-12-2012، 22:58
مثنوی بازتو و درد دل خونی من
پاک شرمنده ام ای باعث مجنونی من
شوق یک چلچله پرواز مرا خواهد کشت
مثنوی ناز مکن، ناز مرا خواهد کشت
نرسیده به خدا جرم مرا جار زدند
دو درخت آن طرف باغ مرا دار زدند
دو درخت آن طرف سایه دلتنگی من
گریه میکرد کسی درحرم سنگی من
دلم ازخویش فراری ست، قفس بفرستید
دوستان پنجره باز است ، نفس بفرستید
مردم گم شده درخویش تکانی بخورید
از سر سفره ی ایمان زده نانی بخورید
سر بی درد به دیوار بلا باید زد
خویش را در نفس درد صدا باید زد
دو سه روزیست که ایمان مرا دزدیدند
سفره باز است ولی نان مرا دزدیدند
پاک شرمنده ام ای باعث مجنونی من
شوق یک چلچله پرواز مرا خواهد کشت
مثنوی ناز مکن، ناز مرا خواهد کشت
نرسیده به خدا جرم مرا جار زدند
دو درخت آن طرف باغ مرا دار زدند
دو درخت آن طرف سایه دلتنگی من
گریه میکرد کسی درحرم سنگی من
دلم ازخویش فراری ست، قفس بفرستید
دوستان پنجره باز است ، نفس بفرستید
مردم گم شده درخویش تکانی بخورید
از سر سفره ی ایمان زده نانی بخورید
سر بی درد به دیوار بلا باید زد
خویش را در نفس درد صدا باید زد
دو سه روزیست که ایمان مرا دزدیدند
سفره باز است ولی نان مرا دزدیدند