27-12-2012، 13:25
خدا مشتی خاک را برگرفت . می خواست لیلی را بسازد ،
ازخود در او دمید . و لیلی پیش از آنکه باخبر شود ، عاشق شد .
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد . لیلی باید عاشق باشد .
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود .
لیلی نام تمام دختران زمین است ، نام دیگر انسان .
خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید .
آزمونتان تنها همین است : عشق . و هر که عاشق تر آمد ،
نزدیک تر است . پس نزدیکتر آیید ، نزدیکتر .
عشق ، کمند من است . کمندی که شما را پیش می آورد . کمندم را بگیرید .
ولیلی کمند خدا را گرفت .
خدا گفت : عشق ، فرصت گفتگو است . گفتگو بامن .
بامن گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد .
خدا گفت : عشق ، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند .
ولیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
ازخود در او دمید . و لیلی پیش از آنکه باخبر شود ، عاشق شد .
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد . لیلی باید عاشق باشد .
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود .
لیلی نام تمام دختران زمین است ، نام دیگر انسان .
خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید .
آزمونتان تنها همین است : عشق . و هر که عاشق تر آمد ،
نزدیک تر است . پس نزدیکتر آیید ، نزدیکتر .
عشق ، کمند من است . کمندی که شما را پیش می آورد . کمندم را بگیرید .
ولیلی کمند خدا را گرفت .
خدا گفت : عشق ، فرصت گفتگو است . گفتگو بامن .
بامن گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد .
خدا گفت : عشق ، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند .
ولیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.