چشم هایم را بر هم میگذارم و تو را به یاد می آورم
خنده هایت،بوسه هایت،اشک هایت،
بر جان دلواپس و بیقرارم خنجر میزنند،
کاش میدانستی
در آن هنگامه که تو نیستی،حتی نفس کشیدن دشوار است.
نمیخواهم تا نیامده ای،چشم هایم را بگشایم،
میخواهم با صدای تو،چشمهایم را بگشایم
و چشمان مهربان تو را ببینم
گرمای آغوشت را حس کنم و دست مهربانت را لمس کنم،
فقط بخاطر عشق توست که چشم هایم را میگشایم
مرا به پشت پنجره ی بودنمان ببر
و مزرعه ی عشق را با همه وسعتش به من نشان بده.
خنده هایت،بوسه هایت،اشک هایت،
بر جان دلواپس و بیقرارم خنجر میزنند،
کاش میدانستی
در آن هنگامه که تو نیستی،حتی نفس کشیدن دشوار است.
نمیخواهم تا نیامده ای،چشم هایم را بگشایم،
میخواهم با صدای تو،چشمهایم را بگشایم
و چشمان مهربان تو را ببینم
گرمای آغوشت را حس کنم و دست مهربانت را لمس کنم،
فقط بخاطر عشق توست که چشم هایم را میگشایم
مرا به پشت پنجره ی بودنمان ببر
و مزرعه ی عشق را با همه وسعتش به من نشان بده.