04-02-2013، 16:58
سر كلاس ادبيات معلم گفت :
فعل رفتن رو صرف كن .
گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت
ساكت مي شوم ، مي خندم ، ولي خنده ام تلخ مي شود ...
معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شاديم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد ...
رفت ...رفت ...رفت
و من مي خندم و مي گويم :
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است ...
كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم ...
فعل رفتن رو صرف كن .
گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت
ساكت مي شوم ، مي خندم ، ولي خنده ام تلخ مي شود ...
معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شاديم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد ...
رفت ...رفت ...رفت
و من مي خندم و مي گويم :
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است ...
كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم ...