باز تنهایم ...
آه خدای بیداری های همیشگی...
باز تنهایم
باز می لرزد پای دل
باز لرزان است دست احساس
باز خواب آلودست کودک اشتیاق ...
باز کفشهای آهنین اراده ام تسلیم زنگار خستگی هاست
باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ...
باز من ماندم و راهی بی عبور
چگونه قدم بگذارم بر تکه های شکسته ی دلم ...!
باز تنهایم
باز می لرزد پای دل
باز لرزان است دست احساس
باز خواب آلودست کودک اشتیاق ...
باز کفشهای آهنین اراده ام تسلیم زنگار خستگی هاست
باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ...
باز من ماندم و راهی بی عبور
چگونه قدم بگذارم بر تکه های شکسته ی دلم ...!
گله ای نیست ...،من مقصرم ...
وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست
وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست . . .
وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست . . .