17-03-2013، 16:12
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-05-2013، 14:46، توسط ashkyakhee.)
بهت (2)
سرد و مواج میگذرم از میان کوچه ها .
از میان رهگذران بی خیال.
خندهایشان عزابم میدهد.
امتداد نگاه هایشان را میپایم - خوش بودنشان مرا له میکند.
با این همه غصه و اندوه در وجودم ؛اما نمی توانم زبان بگشایم.
آرام آرام در این کوچه های تاریک میگردم تا بی هیچ غوغایی به فکر فرو روم.
حتی کفشهایم نیز مرا مسخره میکنند- این همه راه چرا ؟ این همه دل آزردگی به سبب چه؟
تنها همراهم قصه های تلخ وجودم است.
تنها رویاهای ذهنم.
دیگر نیست در قلبم؛نه احساس گرمی،نه عشقی و نه امیدی به آینده.
دیگر در جانم نه شور و هیجانی و نه اندیشه ای برای فردا.
رهگذر کوچه های تنگ و سردم.
همه جارا سکوت و سیاهی فراگرفته.
ازخدا نیز دلسرد شده ام- امید به خدا از کفم رفته.
ای کاش این روزهارا پایانی باشد.
نوشته شده توسط اشک یخی
ساعت 1:03 بامداد
1388/06/22
لطفا اگه از مطلب خوشتون اومد سپاس و نظر یادتون نره
سرد و مواج میگذرم از میان کوچه ها .
از میان رهگذران بی خیال.
خندهایشان عزابم میدهد.
امتداد نگاه هایشان را میپایم - خوش بودنشان مرا له میکند.
با این همه غصه و اندوه در وجودم ؛اما نمی توانم زبان بگشایم.
آرام آرام در این کوچه های تاریک میگردم تا بی هیچ غوغایی به فکر فرو روم.
حتی کفشهایم نیز مرا مسخره میکنند- این همه راه چرا ؟ این همه دل آزردگی به سبب چه؟
تنها همراهم قصه های تلخ وجودم است.
تنها رویاهای ذهنم.
دیگر نیست در قلبم؛نه احساس گرمی،نه عشقی و نه امیدی به آینده.
دیگر در جانم نه شور و هیجانی و نه اندیشه ای برای فردا.
رهگذر کوچه های تنگ و سردم.
همه جارا سکوت و سیاهی فراگرفته.
ازخدا نیز دلسرد شده ام- امید به خدا از کفم رفته.
ای کاش این روزهارا پایانی باشد.
نوشته شده توسط اشک یخی
ساعت 1:03 بامداد
1388/06/22
لطفا اگه از مطلب خوشتون اومد سپاس و نظر یادتون نره