شده ام یک چرک نویس...فقط چرک نویسشان شده ام...
خط خطیم می کنند...خطم می کشند...می نویسند و می نویسند و بی محابا می نویسند رویم...
اخرش چه زیبا مچاله می شوم...فقط ارزش مچاله شدن دارم...
می کشندو می کشند و نقشه ها می کشند روی تنم...روحم...
و اخر سر چه ساده نقش بر اب میشوم...
قلم نتراشیده و ضمخت می خزد روی احساسم...منطقم...و چه بی رحمانه مسیرم می دهند...
قلم مو می چرخد و می چرخد و رنگ می زند...افکارم...اندیشه ام...
و دست اخر قوطی رنگ است که به من پاشیده می شود...
و ارایش رنگ هایم از هم می پاشد...
چرک نویسم...چرک رویم می نویسند...هر چه می خواهند می نویسند...
و من چه صادقانه نقش می پذیرم...و او...و انها هم...چه خالصانه به ابم می دهند...
من خوب مچاله می شوم...
کسی هم از این فرصت نمی گذرد...خووووب مچاله ام می کنند...
چرک نویسم...بیا و تو هم بنویس...
لگد به بخت خود مزن...بیا تو هم قلمم بکش...
این اب از سر ما گذشته...دگر فرقی نمی کند...بیا و تو هم مچاله ام کن...بیا...
چرک نویسم...چرک رویم می نویسند...مرا فقط ارزوی پاک بودن بود...
کاش یک صفحه ی سپید بودم...
و چند کلمه ی همیشگی...ویک نقاشی دائمی...بر تنم می نشست...
کاش یک امضا مرا همیشگی می کرد...کاش.....