25-04-2013، 8:07
سلام بچه هااسمم رهاست
تبریززندگی میکردیم توشهرغربت کله فامیل تهران بودن تعطیلیامیومدیم تهران .غربت برام خییلی
سخت بودآخرهای خردادبودامتحانام تموم شدداییم وخانوادش اومده بودن تبریزوقتی می خواستن
برگردن تهران باهاشون برگشتم همش خونه داییم بودم مامانم ایناهفته دیگه میومدن تهران
دوروزاولی که خونه داییم اینابودم شبابادخترداییم درخونه اسکیت بازی میکردیم شب دوم بعدازبازی
بازنداییم اینارفتیم خونه مامان بزرگم داشتم درخونه دوچرخه بازی میکردم که یک موتوری
جلودوچرخم پارک کردپسره اولی فامیل بودولی دومی غریبه باسعیدپسرفامیلمون سلام علیک کردم
علی پسره دومی ازموتورپیاده شدورفت ته کوچه سعیدگفت رهایه نفرازت خوشش اومده
ومیخوادباهات دوست بشه قبول کردم وشمارمادادم تاحالاباهیچ پسری دوست نشده بودم بعدگفت
که همسایه ی داییم ایناهستن خییلی رابطمون صمیمی بودحسه عجیبی نسبت بهش داشتم وقت
این رسیدکه بریم تبریز عاشقه علی شده بودم وقتی میرفتیم اشک میریختم ومیدونستم دلتگه علی
میشم سه روزبعدمامانم فهمیدش که باعلی دوستم مایه خانواده ی پولداربودیم وعلی اینایه خانواده
ی فقیرمیدونستم رسیدن به علی رویاست بامامانم صحبت کردم مامانم گفتش که نه اونابه
دردمانمیخورن اصلافکرشم نکن گوشیماگرفتن علی زنگ زدبه مامانم گفت منامیخوادوتوراخداقبول
کنین باهم باشیم خوشبختش میکنم مامانم گفت نه علی نه.ازکیوسک تلفن باعلی تماس میرگرفتم
بعدازیک ماه مامانم فهمیددیگه نمیزاشت ازخونه برم بیرون رفتیم تهران علی برام گوشی آوردبعداز
2ماه دوباره لورفتم من وعلی واقعاعاشقه همدیگه بودیم زنگ زدم به علی گفتم من تهرانم
بیاپارسایی اومدش اونجانیم ساعت باهم بودیم تااینکه مامورنیروی انتظامی اومدسراغمون
وماراگرفتن وبه زورازهم جداشدیم 13ماه ازاین موضوع میگذره ولی هم من هم علی هنوزعاشقیم
تبریززندگی میکردیم توشهرغربت کله فامیل تهران بودن تعطیلیامیومدیم تهران .غربت برام خییلی
سخت بودآخرهای خردادبودامتحانام تموم شدداییم وخانوادش اومده بودن تبریزوقتی می خواستن
برگردن تهران باهاشون برگشتم همش خونه داییم بودم مامانم ایناهفته دیگه میومدن تهران
دوروزاولی که خونه داییم اینابودم شبابادخترداییم درخونه اسکیت بازی میکردیم شب دوم بعدازبازی
بازنداییم اینارفتیم خونه مامان بزرگم داشتم درخونه دوچرخه بازی میکردم که یک موتوری
جلودوچرخم پارک کردپسره اولی فامیل بودولی دومی غریبه باسعیدپسرفامیلمون سلام علیک کردم
علی پسره دومی ازموتورپیاده شدورفت ته کوچه سعیدگفت رهایه نفرازت خوشش اومده
ومیخوادباهات دوست بشه قبول کردم وشمارمادادم تاحالاباهیچ پسری دوست نشده بودم بعدگفت
که همسایه ی داییم ایناهستن خییلی رابطمون صمیمی بودحسه عجیبی نسبت بهش داشتم وقت
این رسیدکه بریم تبریز عاشقه علی شده بودم وقتی میرفتیم اشک میریختم ومیدونستم دلتگه علی
میشم سه روزبعدمامانم فهمیدش که باعلی دوستم مایه خانواده ی پولداربودیم وعلی اینایه خانواده
ی فقیرمیدونستم رسیدن به علی رویاست بامامانم صحبت کردم مامانم گفتش که نه اونابه
دردمانمیخورن اصلافکرشم نکن گوشیماگرفتن علی زنگ زدبه مامانم گفت منامیخوادوتوراخداقبول
کنین باهم باشیم خوشبختش میکنم مامانم گفت نه علی نه.ازکیوسک تلفن باعلی تماس میرگرفتم
بعدازیک ماه مامانم فهمیددیگه نمیزاشت ازخونه برم بیرون رفتیم تهران علی برام گوشی آوردبعداز
2ماه دوباره لورفتم من وعلی واقعاعاشقه همدیگه بودیم زنگ زدم به علی گفتم من تهرانم
بیاپارسایی اومدش اونجانیم ساعت باهم بودیم تااینکه مامورنیروی انتظامی اومدسراغمون
وماراگرفتن وبه زورازهم جداشدیم 13ماه ازاین موضوع میگذره ولی هم من هم علی هنوزعاشقیم