امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 2.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دلنوشته هایی عمیق و تکان دهنده

#54
آسمان نیم ابری و هوا نیم سرد کرده بود. مثل همیشه هنوز خورشید از افق سر بر نیاورده به راه افتادم. کوه ها در تاریک و روشنای بامداد هییبتی ترسناک تر از همیشه داشتند. من بودم و خودم که هر روز از میان روزنه دره، پیاده چوبدستی در دست، پیچ و خم های فرسوده و یادگار سیلاب های دیرین را پشت سر می گذاشتم و در هر قدم خیال و خاطرات گذشته با امواجی از شادی هاو حسرت ها و غم ها بر من هجوم می آورد. گاهی قدم ها به سستی می گرایید و بیشتر که توجه می کردم خاری پایم را خلیده بود. چرخش باد در میان گون ها گاهی توهم مار های زنگی صحرا را به سر می انداخت. آخرین ستاره های درخشان سحری آرام آرام صحنه آسمان را برای وزش صبح صادق جارو می زدند.تک درختان بلوط دامنه، شب را آرام زیر پرتو فانوش شیطان برکه به سر برده بودند و اکنون برای در آغوش گرفتن خورشید لحظه شماری می کردند. صبح غریبی بود. همه مژده ی خبری را که در راه است داشند اما در من هراس گنگی موج می زد.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: دلنوشته هایی عمیق و تکان دهنده - Actinium - 27-04-2013، 21:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ☕یک فنحان چای و عاشقانه هایی ناتمام!☕
  متن هایی که شاید حرف دل خیلی از انسان هاست
  عاشقانه هایی از اعماق وجود...-(بخون-نمی ضرری!!!)
Heart جمله هایی عاشقانه
  دل نوشته های عمیق و تکان دهنده بسیار ناب و عاشقانه
  ♣ دلنوشته های من♣(سری دوم)
Heart عاشقانه هایی برای تو...+عکس
  نکته هایی برای عشاق
  دلنوشته های احساسی و عاشقانه جدید
  سری جدید دلنوشته های عاشقانه و دلنشین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان