غروب است ... يک غروب پاييزی !
غروبی که يادآور آن روزهاست ...
به کوچه ی خاطره که می رسم ... کمی مکث ميکنم ... بر می گردم و کوچه را نگاه مي کنم ...
چشمهايم را می بندم ... تا نبينم ديگر نيستی ... ديگر منتظر ... تکيه به ديوار زده ابتدای کوچه را با بی تابی نظاره گر نيستی تا من از راه برسم !!!!
چشمهايم را می بندم تا نبينم دستان ديگری را در دست داری و لبخندت را ديگر به صورت من نمی پاشی !!!
اينجا من هستم و تنهايی و غم و پاييز !!!
اين روز های کشنده پاييز را بی تو چه کنم ؟
خاطرات قدم زدن در کوچه باغ نارنجی رنگ را چه کنم ؟
حس خواستنت را چه کنم ؟
نداشتنت را چه کنم ؟ ..............................................................................................................
دلم را ...................چه کنم !!!!!.. ...
غروبی که يادآور آن روزهاست ...
به کوچه ی خاطره که می رسم ... کمی مکث ميکنم ... بر می گردم و کوچه را نگاه مي کنم ...
چشمهايم را می بندم ... تا نبينم ديگر نيستی ... ديگر منتظر ... تکيه به ديوار زده ابتدای کوچه را با بی تابی نظاره گر نيستی تا من از راه برسم !!!!
چشمهايم را می بندم تا نبينم دستان ديگری را در دست داری و لبخندت را ديگر به صورت من نمی پاشی !!!
اينجا من هستم و تنهايی و غم و پاييز !!!
اين روز های کشنده پاييز را بی تو چه کنم ؟
خاطرات قدم زدن در کوچه باغ نارنجی رنگ را چه کنم ؟
حس خواستنت را چه کنم ؟
نداشتنت را چه کنم ؟ ..............................................................................................................
دلم را ...................چه کنم !!!!!.. ...