28-03-2012، 20:55
خدایا هر وقت می خواهم با تو حرف بزنم دهانم از حیرت باز می ماند و فکر می کنم کنار هزاران خورشید ایستاده ام و هر خورشیدی صدها بار بزرگتر از خورشید حقیری است که در اسمان نشسته است. خدایا نمی دانم تو را با چه نامی صدا کنم. هیچ نامی عظمت تورا در خود ندارد.هر کلمه هر نام فقط ذره ای ناچیز از جبروت بی انتهای توست. خدایا تو ابتدا نداری.تو در هیچ روزی نمی گنجی.نه شنبه می تواند میزبان تو بیشد نه جمعه.تو از روز ازل بوده ای وبرای افرینه های خود غزل سروده ای.تو مرا از همان روز می شناسی و میدانی که چگونه ام و در دلم چه می گذرد. خدایا تو چقدر خوبی خوب تر از باران هایی که از اسمان به زمین کوچ می کنند.خوبتر از هوا که اگر نباشد هیچ حرفی در خلا اغاز نمی شود.خوبتر از بهار که اگر نیاید لب غنچه ها به خنده باز نمی شود. خدایا ای بهترین اشنا از تو به کدام غریبی بناه ببرم؟!فقط اغوش بی انتهای تو می تواند بی هیچ منتی مرا گرم کند.فقط دستهای تو می توانند ابرهای بداخلاق و عقیم را از اسمان دلم بردارند و به جای ان افتابی زیبا بگذارند. خدایا بی تو نمی توان از عشق گفت.بی تو عاشق نمی توان بود.بی تو نمی توان خواند.بی تو نمی توان ماند.بی تو گلها رنگ و بویی ندارند و چشمها و ستاره ها سویی ندارند.خدایا جاده ها اگر به دیدار تو بیایند خطی زیبا بر دفتر هستی اند و گرنه به درها ختم مس شوند و خالی از خوشه های انگور و مستی اند.