04-08-2013، 20:32
باران میبارید …
از درزهای کفش کهنه کودکی سردی باران را …
از درزهای کفش کهنه کودکی سردی باران را …
وقتی که از کنار نانوایی رد میشد …
از نگاه ناتوان برای خرید نان داغ..
از نگاه ناتوان برای خرید نان داغ..
عشق را دیدم که در چشمانش به مروارید شبیه تر بود !!!
خدایا به آسمانت چیزی بگو !
خدایا به آسمانت چیزی بگو !