06-08-2013، 22:21
چشم هايم را برهم ميگذارم و تو را به ياد مي آورم
خنده هايت،بوسه هايت،اشك هايت،
بر جان دلواپس و بي قرارم خنجر ميزنند،
كاش ميدانستي
در آن هنگامه كه تو نيستي،حتّي نَفَس كشيدن دشوار است.
نميخواهم تا نيامده اي،چشم هايم را بگشايم،
ميخواهم با صدايِ تو،چشم هايم را بگشايم
و چشمانِ مهربانِ تو را ببينم
گرماي آغوشت را حس كنم و دستِ مهربانت را لمس كنم،
فقط بخاطر عشق توست كه چشمهايم را ميگشايم
مرا به پنجره ي بودنمان ببر
و مزرعه ي عشق را با همه ي وسعتش به من نشان بده.
خنده هايت،بوسه هايت،اشك هايت،
بر جان دلواپس و بي قرارم خنجر ميزنند،
كاش ميدانستي
در آن هنگامه كه تو نيستي،حتّي نَفَس كشيدن دشوار است.
نميخواهم تا نيامده اي،چشم هايم را بگشايم،
ميخواهم با صدايِ تو،چشم هايم را بگشايم
و چشمانِ مهربانِ تو را ببينم
گرماي آغوشت را حس كنم و دستِ مهربانت را لمس كنم،
فقط بخاطر عشق توست كه چشمهايم را ميگشايم
مرا به پنجره ي بودنمان ببر
و مزرعه ي عشق را با همه ي وسعتش به من نشان بده.