07-08-2013، 16:03
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلی نشست
گفت : یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
بی وضو در کوچه لیلی نشست
گفت : یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی