هر کسی را نه بدان گونه که « هست »، احساس
می کنند بدان گونه که « احساسش » می کنند ، هست.
نمی دونم که کدوم دل منو از یاد تو برد
خاطرات خوبمون و به تن قصه سپرد
نمی دونم باکدوم حرف از من آزرده شدی
با کدوم باد خزونی سرد وپژمرده شدی
که من از فاصله ها دلتنگم
تو با من دورنگی من یکرنگم
که من از دوری تو می میرم
روزوشب با عشق تو درگیرم
بارقیبم که نشستی حرفی از من نزنی
حرمت عشق و نگهدار دل من رو نشکنی
می کنند بدان گونه که « احساسش » می کنند ، هست.
نمی دونم که کدوم دل منو از یاد تو برد
خاطرات خوبمون و به تن قصه سپرد
نمی دونم باکدوم حرف از من آزرده شدی
با کدوم باد خزونی سرد وپژمرده شدی
که من از فاصله ها دلتنگم
تو با من دورنگی من یکرنگم
که من از دوری تو می میرم
روزوشب با عشق تو درگیرم
بارقیبم که نشستی حرفی از من نزنی
حرمت عشق و نگهدار دل من رو نشکنی