اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نیمه ترسناک خیلی قشنگه جونه تو بیا تو ناز نکن

#1
سلام بچه ها میخوام براتون یه رمان نیمه ترسناک بزارم امیدوارم خوشتون بیاد حتما نظر بدین که بازم رمان بزارم ولی سری بعد شاید عاشقانه گذاشتم..

راستی خودمم دارم یه رمان مینویسم بعدا اگه شد اونم براتون میزارم ولی اینی که الان میزارم و خودم ننوشتم ولی ده دفعه کم کمش خوندم. برای این که خسته نشین هر دفعه چند صفحه بیشتر نمیزارم.TongueTongue راستی اسم رمانش نفرین یک جسده.
نویسندشم دل آرا دشت بهشتهTongueTongueTongueTongue

دوستتون دارم . نظر بدین.Big GrinBig Grin




فصل اول:
اگه زورم میرسید دست می انداختم گردن استاد وخفه اش میکردم.ساعت سه بعد از ظهر به
خاطر این کچل،موندم دانشگاه ودارم شُر شر عرق میریزم.مابقی کلاسها از هفته پیش تموم شده
بود اما این آقا میخواست نونش حلال باشه وبه زور بره تو بهشت.ترانه با آرنج به بازوم زد.با حرص
نگاهش کردم:دستمو شکوندی! چته؟
انگشت اشاره اشو جلوی صورتش چرخوند:همه چیم میزونه؟
آره خبر مرگت
ترانه یه دختر لاغر 19 ساله یعنی همسن خودم.سفید پوست با چشمهای سبز ودرشت وموهای
فر)البته موقت(خرمایی.فوق العاده شیک پوش وخوش آرایش.با اینکه قدش از من بلندتر بود وبه
یک متر وهفتاد میرسید بازم همیشه کفش های پاشنه بلند میپوشیدو با این کارش قدش از من
که همیشه اسپورت پام میکردم یه سروگردن میزد بالا. با 05 % پسرهای دانشگاه رفیق بود.البته
دله نبودا !! بر اساس منفعتش رفیق میشد.من نمیدونم وقتی استاد یه مرد کچل وخپله.دانشجوها
هم همه دخترن واسه چی هر دقیقه از من میپرسه میزونه یا نه!
با دلخوری گفت: مگه نگفتی میزونم!
از فکر بیرون اومدم:چرا گفتم.چطور؟
با لبخند لوسی گفت: پس واسه چی زوم کردی روم؟
چشمهامو خمار کردم وبا عشوه گفتم: میخوام بخورمت هلو
خودشو بیشتر لوس کرد وبا لحن حاوی اعتمادبه نفس گفت:از همون اولش هم معلوم بود بهم نظر
داری..
ابروهامو تو هم کردم:خفه شو بابا. نِی قلیون.
خودم خنده ام گرفت با این لفظ حسابی زدم تو بُرجَکش.احساس کردم کلاس ساکت شده به
استاد نگاه کردم که با غضب به ما دوتا زُل زده بود.تا دید دارم نگاهش میکنم گفت: ان شاء الله تموم شد دیگه؟!
همه دخترا به سمت ما برگشتن.بدون حرفی فقط نگاه کردم.ترانه پیش دستی کرد:ببخشید استاد ادامه بدید.
سری از روی تاسف تکون داد ودوباره شروع کرد به سخنرانی.
بالاخره یه ربع به پنج از بس التماس کردیم رضایت داد که بریم.به محض خروج راهمو به سمت
راه پله کج کردم،ترانه دستمو گرفت:کجا عطیقه؟
عطیقه خودتی.یعنی چی کجا،خب بریم دیگه!
دستشو به سمت صورتش گرفت وگفت:با این قیافه؟
منظورش این بود که بریم سرویس بهداشتی تا خانوم تجدید آرایش کنن.با خواهش گفتم:به خدا
خوشکلی ترانه.همه چیت خوبه.
چشماشو که مثل چشای گربه بود نازک کرد:خواهش مهناز جونم.قول میدم یکی دودقیقه بیشتر
طول نکشه.
ودستمو گرفت وبه سمت سرویس بهداشتی کشوند.من هم با غرغر گفتم:آره جون عمه ات!کمتر
از یه ساعت شد اسممو عوض میکنم.
دروباز کرد ودوتایی با هم وارد شدیم.ماشالله مثل اینکه یه وعده کلاس هم اینجا برگزار
میشد.انگار همه بچه ها به خاطر اومدن به اینجا داشتن یه ساعت التماس استادو میکردن. ترانه
خندید وگفت:حالا میخوای اسمتو چی بذاری؟
چی؟ -
کیفشو به دستم داد:حواست کجاست؟میگم اگه زودتر از یه ساعت آماده بشم اسمتو چی
میذاری؟!
درحالی که نگاهم به دخترهای دیگه بود:میزارم سپهر رسولی.
با صدای بلند خندید وگفت:خیلی باحال میشه معلومه بهش فکرمیکنیا نه!
قیافه امو ترش میکنم واُغ میزنم.باز میخنده وکیف لوازم آرایشش رو درمیاره.
سپهر رسولی ... بی خیال ارزش توضیح دادن هم نداره. پَد پنککم رو در میارم وفقط زیر چشامو
میکشم و رژم رو تجدید میکنم. میشینم روی نیمکت ومنتظر عروس خانوم میشم.ابتدا دور
چشمشو تمیز کرد وبعد مشغول کشیدن خط چشم ومداد مشکی ونقره ای و همه مُخَلفاتِ ممکن
که به چشم مربوطه.چه اعصابی داره این! حالا واجب بود حرف هم بزنه: کیوان میگه رنگ روشن
بهم نمیاد.راست میگه؟
دستمو روی صورتم گذاشته بودم واز بین انگشت شصت واشاره ام نگاهش میکردم.با علامت سر
حرف کیوانِ دیلاق رو تایید کردم.نگاهشو ازم گرفت:هردوتون غلط کردین.حسودیتون میشه
پسرها به من نگاه کنن.
پشت چشمشو کشید وبعد نوبت دنباله اش بود.ادامه داد: میگم به نظر تو با فرشید برم مهمونی
کلاسم بیشتر حفظ میشه یا کیوان؟
با اینکه فرشید خوش تیپ تر بود اما از لج ترانه گفتم: کیوان.
خاک تو سر سلیقه ات مهناز. حیف فرشید نیس؟ -
یهو جیغ کشید.کُفری گفتم:چی شد؟
با لوس بازی دستمالی برداشت: یکی نشدن.تابه تا شد.)روشو به طرفم کرد(نه؟!
تابلو دنباله های خط چشمش تابه تا بود اما حوصله ام سررفته بود گفتم:نه خوبه.
چشماشو گرد کرد یه نگاه به آینه انداخت ودوباره به من: مگه چشمای تو کجه دختر؟! به این
ضایعی!
وشروع کرد به پاک کردن.با کلافگی گفتم:ترانه من ساعت هفت بلیط دارم.توروخدا زود تر.
اوووه.حالا کو تا هفت؟ -
باید برم خوابگاه وسایلامو جمع کنم یا نه؟ -
امروز تو چته؟ بی حوصله ایا! -
سرمو به طرف راست خم کردمو دستمو تکیه گاهش: اصلاً دوست ندارم تنها سوار اتوبوس
شم.وقتی نسرین هم باشه بیشتر حال میده.
روشو به سمتم کرد:خوب شد؟
آره بابا خوبه. -
جواب داد: بی خیال.نشستی بلوتوثتو روشن کن تا خونه حالشو ببر.
خم شد ورژ گونه اش رو برداشت.جواب دادم:که فیلمهای مبتذل بگیرم!
چشماشو تنگ کرد:آخ بمیرم که تو چقدر هم از این دست فیلمها بدت میاد!!
دوتایی باهم خندیدیم.
پرسیدم: راستی مهمونی کجا قراره بری؟!
لبخند زد وگوشه چشمی نگاه کرد:دیدم نپرسیدی شک کردم.آخه مهناز وبی تفاوتی!!!
ادامه داد: شاهین پسرخاله ام از لندن اومده.میخواد مهمونی بده اونم فقط به دوستاش من رو هم
دعوت کرده وگفته با "بوی فِرندَم" برم)زیر لب گفت( بد بخت خارج ندیده.
این بچه اصلاً واسش فرقی نمیکرد،حتی غیبت فک وفامیلاشم میگفت.جواب دادم: چشمتون
روشن! تو ترم تابستون برمیداری؟
فوراً جواب داد: نه بابا حوصله داری! تو این وحش گرما کی اعصاب درس وکلاس داره!
حالا نوبت موهاش بود که مرتبشون کنه.پرسید:توچی؟
بذار ببینم این ترم چه میکنم.ترم پیشو که گند زدم. -
ساعت پنج وربع شده بود یعنی ما نیم ساعت بود که اینجا بودیم.دستشویی هی پر وخالی می شد
اما ترانه همچنان پای ثابت آینه بود.با عصبانیت گفتم:ترانه بس کن دیگه!
دویید به سمت کیفش: ببخشد ببخشید.رژمو بزنم بریم.
رژ لبش رو هم زد ودوتایی خارج شدیم.کیفشو رو دستش جابجا کرد: خب خانوم رسولی برنامه
چیه؟
با عصبانیت گفتم:رسولی وزهرمار! بار آخرت باشه ها.
با صدای بلند خندید. کامیار که از بچه های ترم بالایی بود وبرحسب اتفاق ترانه جان با ایشون هم
رفاقت کوتاه مدتی رو پشت سر گذاشته بودن. با صدای کشداری رو به ترانه گفت:جوووون!
بدون اینکه بهش توجهی کنیم از کنارش رد شدیم.با کنایه گفتم:چی شد!!! سرد برخورد کردی؟


خب بچه ها امشب تا اینجا بسه بقیش برای فردا.Big GrinBig GrinBig Grin
نظر یادتون نره هاااااااااااااا
پاسخ
 سپاس شده توسط maryamB ، یاسمن144 ، rezaak ، یه دختر ، ♪♥raha♥♪ ، saba3 ، شکوفه2 ، L²evi ، اگوری پگوری ، سایه22 ، *ARTEMIS * ، Roxanna ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، عاغامحمدپارسا:الکی ، آویـــســا ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، R@H@ joon
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان نیمه ترسناک خیلی قشنگه جونه تو بیا تو ناز نکن - پری خانم - 15-06-2014، 22:25

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان