اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانThe Best Days {قسمت2‏}‏

#1
سلام
این قسمت2داستانThe Best Daysهستش

جیکوب باتمام وجودزدروترمزوگفت :چی؟؟
اندریا که هی داشت به خودشولوسیافحش میدادگفت :ببین جیکوب میدونم که واسه عشق وعاشقی وواردیه رابطه عاشقانه شدن برام زوده وهنوزبچم ولی....
چیکوب پریدوسط حرف اندریاوگفت :بچه !!!؟؟سرکارخانم 18سالته هابچه کجابود!!میخوام بدونم کدوم کوراسکل عقب افتاده ای عاشق توشده....اصاشمارشوبده
:واسه چی میخوای؟؟
:میخوام تابدبخت نشده ازگمراهی واشتباه درش بیارم....خخخخخخ
اندریاکه حرصش گرفته بود دندوناشوبهم میمالیدگفت جججــــکـکککـــوب
جیکوب دوباره پاشوفشاردادروگازوماشین دوباره حرکت کرد......پرسید :اسمش چیه ؟؟
:کی
:پسره دیه
:اول توبگو
همین که جیکوب خواس بگه.....اندریاپریدوسط حرفشوگفت :بگودیگه
:بذار؛اهههههه پارسال که سال چارمی بودیم،وسطای ترم لوسیاباحالت ژولیده ساده اومدمدرسه ماولی خیلی دوس داشتنی بود
نمیدونم چراولی ازهمون اول ازش خوشم اومدبرام متفاوت بود؛حدودا3ماه ازدوستیمون گذشت وواقعاداشت باروح وروانم بازی میکرد
توجشن هالوین خعلی جذاب شده بود،یه لباس سفیدپوشیده بودموقع رقص به چشاش زل زده بودموباخودم گفام یااره یاسیلی
دلموزدم به دریاوبردمش تومکان رقص خصوصی و......
چی ؟؟چی ؟؟راستی این جواب سوالم نبود
چی چی ؟؟بقیش هم شخصیه وهم سانسوره
:خب تهش چی شد؟؟
جیکوب ماشینوتوپارکینگ کنارمدرسه پارک کردوگفت :تهش؟؟
اندریاکه متوجه سوتی خودش شدگفت:حااتواقعادوسش داری؟؟؟
:اره....معلوم نی؟؟!!
اندریادرماشینوواکردکه در ره که جیکوب دستشوکشیدوگفت :کجا؟؟
:مدرسه
:اسمش
:کی؟؟
:اسکله دیگه؟؟
اهااان....ببین جیکوب،خیلی مهربونه ودوس داشتنی بت قول میدم ازش خوشت بیاد
:اهههههه اسمش؟؟؟!!!
:باشه باشههه....اسمش....اسمش....ااااسسسممممششش....اسمش جناب سرکاریه
بعدازاینکه اینوگفت مث بادازماشین پیاده شدوگوشی جیکوبوانداخت توبغاشودر رفت
جیکوب که وحشت کرده بود باخودش میگفت :جناب سرکاری؟؟این دیگه چیه؟؟
بعدکه اومدتوباغ دادزد :اندریا
وقتی جیکوب شنیدکه صدای لوسیامیادوهی میگه :جیکوب....جیکوب....بیشترترسیدونمیدونست چه اتفاقی افتاده که نیگابه گوشیش کردوفهمیدکه بله همش .......
نظرتون چیه؟؟
قسمت 3روبذارم؟؟
راستی اگه قسمت 3روبذارم توقسمت رمان میزارم
اگه سپاس ندادید ندادید دیگه ولی نظروبذارید
ممنون وامیدوارم خوشتون اومده باشه
لاولی
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥BAILANDO♥ ، sev sevil ، ~Шоиďєгfůι G!яl~ ، عطرینا ، ماهومیز
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستانThe Best Days {قسمت2‏}‏ - مگان - 22-12-2014، 21:39


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان