امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جملات قهوه و کافه

#4
عصرِ یک روز ابری

جیرجیر لنگه های نیمه بازِ در

تاب آرام صندلی بر روی ایوان

عینک پنسی

گربه ی پیر

میل و شال گردن های نیم بافت

پیرزن با بغض تنهایی

چشم انتظار لحظه ی رفتن !

"از راه رسید ارابه ای... "

اما
زیر شلاقِ نگاهِ زن

کودک همسایه را "مرگ " در آغوشِ سرد خود گرفت و رفت . . .

------------------
" شیرین رحیمی "
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جملات قهوه و کافه - Miss.saly - 26-03-2018، 11:34


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان