15-12-2016، 18:23
(آخرین ویرایش در این ارسال: 15-12-2016، 18:52، توسط Creative girl.)
[size=xx-large]ژاله
الان با بچه ها به آخرین بنگاه رفتیم و تونستیم یه خونه مبله نزدیک خونه رادوین اینا گیر بیاریم
کلید خونه رو گرفتم و وسیله هامون رو توش گذاشتیم و به سمت دانشگاه رادوین حرکت کردیم صبح ساعت 10 اومد دانشگاه و ساعت 1 ظهر برگشت بعد ساعت 5:30 رفت باشگاه و ساعت 8 رضایت داد و اومد بیرون بعد رفت خونه یکی دیگه که وقتی اومد همراه یک پسره بود با هم رفتن خونه رادوین خلاسه شبم من و مژده و مژگان شیفتی بیدار بودیم . نزدیک 4 صبح که نوبت مژگان بود مارو بیدار کرد و خیلی نامحسوس دنبال اونا راه افتادیم که برگشتن همون خونه و دوتا پسر دیگه رو برداشتن با خودشون بردن به خارج از شهر ما هم که دوزاریمون افتاد که متوجه شدن دنبالشونیم قبل از اینکه این اوشگولا ( ببخشیداا) بخوان کاری کنن ماشین و انداختیم توجاده فرعی که از اونجا جاده اصلی مشخص بود دنبالشون کردیم تا اینکه یه جا وایستادن که یه ماشین روبه روشون بود همزمان با پیاده شدن رادوین اینا اون ماشین با چهار تا سرنشین دختر پیاده شدن بعد از دو ساعت وخورده ای هر دو گروه سوار ماشیناشون شدن و رفتن ما هم همچنان در پی پسرا بودیم صبح ساعت 6 رسیدیم خونه که همه با هم ولو شدیم رو مبل هیچ کس نای حرف زدن نداشت تا اینکه گفتم : به همون چیزی که من فکر می کنم فکر می کنید که مژده احمق (ببخشیداا) گفت : آره ، اول یه صبحونه عالی بعدشم یه خواب روی قالییی ههههههه کلاً آدم مریض تو دنیا زیاده یکیش خوده مژده جان .
_ آورین حالا که تو گفتی بپر برو صبحونه روآماده کن ما هم میریم بنزین بزنیم و از این کارا دیگه
مژده : هوی یه وخت خفه نشی خودتو تو کار غرق می کنی .
_ دروغ نمی گم که می خوای برنامه هاشون از دستمون در بره !
در اینجا مژگان جان دخالت کرد : فکر کنم گرسنگی و خواب بهتون فشار آورده نکنه هدفمون یادتون رفته . ها؟
مژده
_ راست میگه ما واسه یکسری کار مهم اومدیم اینجا .
مژگان : وای بچه ها بجنبین به ترتیب بریزین تو حموم من لباساتون و انتخاب می کنم و صبحونه رو حلضر می کنم فقط کاراتون بیش تر از 7:30 طول نکشه
با این حرفه مژگان ، ژاله همچین چپید تو حموم و در و از تو قفل کرد که گفتم الان آخرین قطرات آب و می خواد استفاده کنه می ترسه یکی دیگه صاحبش بشه رو کردم
مژگان : مژده بگیر دو دقیقه بکپ بعدش بپر تو حموم مژده هم که از خدا خواسته روی همون کاناپه خوابش برد منم صبحونه خوردم لباس بچه هارو گذاشتم رو مبل دونفره بعدش
ژاله رو صدا زدمکه دیدم خانوم یک ساعته اومده بیرون گرفته خوابیده ، بیدارش کردم گفتم صبحونه بخوره منم طبق عادتم یه حموم 10 دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون چونموهام سه سانتیه سریع دوش می گیرم مانتو شال رنگارنگم و پوشیدم مژده رو هم بیدار کردم بره حموم خودمم رفتم نزدیک ترین پمپ بنزین که ماشینمون از گرسنگی در بیاد به بچه ها هم خبر دادم که راس ساعت 7:30 دم در خونه ام اونا هم بچه های حرف گوش کن حاضر و آماده . جلو پاشون زدم رو ترمز که ریختن تو ماشین البته شارژ شارژ وقتی رسیدیم به انتهای کوچه رادوین اینا که به یه کوچه دگه وصل بود وایسادم به مژده گفتم : هوی مژده ،
خانومی که تو خونه خوابیدی بیا بشین پشت فرمون می خوام تجدید قوا کنم اونم بی چون و چرا قبول کرد وقتی نشستم صندلی عقب بیهوش شدم
ژاله
وقتی مژده و مژگان داشتن جاشونو عوض می کردن دیدم سه نفر پشته پرده ی خونه رادوین اینا وایسادن و دارن به ما اشاره می زنن جوری که من از سایه هاشون فهمیدم پسر بودن بازم خدارو شکر این دو تا تنبل تو ماشین عقب جلو شدن وگرنه ...
مژده که جاشو میزون کرد گفتم پوشیه و چادر و وسایل گریم مثل همیشه زیر صندلی هاست ؟ اول با تعجب نگام کرد بعد گفت آره چطور ؟
[/b][/size]
الان با بچه ها به آخرین بنگاه رفتیم و تونستیم یه خونه مبله نزدیک خونه رادوین اینا گیر بیاریم
کلید خونه رو گرفتم و وسیله هامون رو توش گذاشتیم و به سمت دانشگاه رادوین حرکت کردیم صبح ساعت 10 اومد دانشگاه و ساعت 1 ظهر برگشت بعد ساعت 5:30 رفت باشگاه و ساعت 8 رضایت داد و اومد بیرون بعد رفت خونه یکی دیگه که وقتی اومد همراه یک پسره بود با هم رفتن خونه رادوین خلاسه شبم من و مژده و مژگان شیفتی بیدار بودیم . نزدیک 4 صبح که نوبت مژگان بود مارو بیدار کرد و خیلی نامحسوس دنبال اونا راه افتادیم که برگشتن همون خونه و دوتا پسر دیگه رو برداشتن با خودشون بردن به خارج از شهر ما هم که دوزاریمون افتاد که متوجه شدن دنبالشونیم قبل از اینکه این اوشگولا ( ببخشیداا) بخوان کاری کنن ماشین و انداختیم توجاده فرعی که از اونجا جاده اصلی مشخص بود دنبالشون کردیم تا اینکه یه جا وایستادن که یه ماشین روبه روشون بود همزمان با پیاده شدن رادوین اینا اون ماشین با چهار تا سرنشین دختر پیاده شدن بعد از دو ساعت وخورده ای هر دو گروه سوار ماشیناشون شدن و رفتن ما هم همچنان در پی پسرا بودیم صبح ساعت 6 رسیدیم خونه که همه با هم ولو شدیم رو مبل هیچ کس نای حرف زدن نداشت تا اینکه گفتم : به همون چیزی که من فکر می کنم فکر می کنید که مژده احمق (ببخشیداا) گفت : آره ، اول یه صبحونه عالی بعدشم یه خواب روی قالییی ههههههه کلاً آدم مریض تو دنیا زیاده یکیش خوده مژده جان .
_ آورین حالا که تو گفتی بپر برو صبحونه روآماده کن ما هم میریم بنزین بزنیم و از این کارا دیگه
مژده : هوی یه وخت خفه نشی خودتو تو کار غرق می کنی .
_ دروغ نمی گم که می خوای برنامه هاشون از دستمون در بره !
در اینجا مژگان جان دخالت کرد : فکر کنم گرسنگی و خواب بهتون فشار آورده نکنه هدفمون یادتون رفته . ها؟
مژده
_ راست میگه ما واسه یکسری کار مهم اومدیم اینجا .
مژگان : وای بچه ها بجنبین به ترتیب بریزین تو حموم من لباساتون و انتخاب می کنم و صبحونه رو حلضر می کنم فقط کاراتون بیش تر از 7:30 طول نکشه
با این حرفه مژگان ، ژاله همچین چپید تو حموم و در و از تو قفل کرد که گفتم الان آخرین قطرات آب و می خواد استفاده کنه می ترسه یکی دیگه صاحبش بشه رو کردم
مژگان : مژده بگیر دو دقیقه بکپ بعدش بپر تو حموم مژده هم که از خدا خواسته روی همون کاناپه خوابش برد منم صبحونه خوردم لباس بچه هارو گذاشتم رو مبل دونفره بعدش
ژاله رو صدا زدمکه دیدم خانوم یک ساعته اومده بیرون گرفته خوابیده ، بیدارش کردم گفتم صبحونه بخوره منم طبق عادتم یه حموم 10 دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون چونموهام سه سانتیه سریع دوش می گیرم مانتو شال رنگارنگم و پوشیدم مژده رو هم بیدار کردم بره حموم خودمم رفتم نزدیک ترین پمپ بنزین که ماشینمون از گرسنگی در بیاد به بچه ها هم خبر دادم که راس ساعت 7:30 دم در خونه ام اونا هم بچه های حرف گوش کن حاضر و آماده . جلو پاشون زدم رو ترمز که ریختن تو ماشین البته شارژ شارژ وقتی رسیدیم به انتهای کوچه رادوین اینا که به یه کوچه دگه وصل بود وایسادم به مژده گفتم : هوی مژده ،
خانومی که تو خونه خوابیدی بیا بشین پشت فرمون می خوام تجدید قوا کنم اونم بی چون و چرا قبول کرد وقتی نشستم صندلی عقب بیهوش شدم
ژاله
وقتی مژده و مژگان داشتن جاشونو عوض می کردن دیدم سه نفر پشته پرده ی خونه رادوین اینا وایسادن و دارن به ما اشاره می زنن جوری که من از سایه هاشون فهمیدم پسر بودن بازم خدارو شکر این دو تا تنبل تو ماشین عقب جلو شدن وگرنه ...
مژده که جاشو میزون کرد گفتم پوشیه و چادر و وسایل گریم مثل همیشه زیر صندلی هاست ؟ اول با تعجب نگام کرد بعد گفت آره چطور ؟
[/b][/size]