با سلام ...
در این قسمت حکایت ها و داستان هاتون رو در قالب شعر به اشتراک بزارید ! (:
از گذاشتن مطالب طنز جداً خود داری کنید و فقط از مطالب عآرفانه و فلسفی استفاده کنید!
بحث های بیخود نکنید و مشاعره نکنید..!
"هدف ما زنده نگه داشتن ادبیات کهن است!"
"داستان التماس کردن همراه عیسی به او"
گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوانها دید در گودی عمیق
گفت ای روح الله آن نام سنی
که بدان تو مرده را زنده کنی
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
گفت خاموش که این کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش چالاکتر
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
خود گرفتی این عصا در دست راست
دست را دستان موسی از کجاست؟
گفت اگر من نیستم اسرار خوان
هم تو بر خوان نام را بر استخوان
گفت عیسی یا رب این اسرار چیست؟
میل این ابله در این گفتار چیست؟
چون غم خود نیست این بیمار را
چون غم جان نیست این مردار را
مرده ی خود را رها کرده است او
مرده ی بیگانه را جوید رفو
چون که عیسی دید که آن ابله رفیق
جز که استیزه نمی داند طریق
خواند عیسی نام حق بر استخوان
از برای التماس آن جوان
حکم یزدان از پی آن خام مرد
صورت آن استخوان را زنده کرد
از میان بر جست یک شیر سیاه
پنجه برزد کرد نقشش را تباه
کله اش برکند و مغزش ریخت زود
همچو جوزی که اندر او مغزی نبود
گفت عیسی چون شتابش کوفتی
گفت زان رو که تو زو آشوفتی
گفت عیسی چون نخوردی خون مرد
گفت در قسمت نبودم رزق خورد
ای بسا کس همچو آن شیر ژیان
صید خود ناخورده رفته از جهان
منبع: (( مثنوی مولانا: دفتر دوم))
این مثل بشنو که شب دزد عنیذ
در بن دیوار حفره می برید
نیم بیداری که او رنجور بود
طق طق آهسته اش را می شنود
رفت بر بام و فرو آویخت سر
گفت اورا: در چه کاری ای پدر
خیر باشد نیمه شب چه می کنی؟
تو کیی؟گفت:دهل زن ای سنی
در چه کاری؟گفت: می کوبم دهل
گفت: کو بانگ دهل ای بوسبل
گفت: فردا بشنوی این بانگ را
نعره ی یاحسرتا یا ویلنا
من چو رفتم بشنوی تو بانگ دهل
آن زمان واقف شوی بر جزء کل
منبع: ((مثنوی مولانا: دفتر سوم))
در این قسمت حکایت ها و داستان هاتون رو در قالب شعر به اشتراک بزارید ! (:
از گذاشتن مطالب طنز جداً خود داری کنید و فقط از مطالب عآرفانه و فلسفی استفاده کنید!
بحث های بیخود نکنید و مشاعره نکنید..!
"هدف ما زنده نگه داشتن ادبیات کهن است!"
"داستان التماس کردن همراه عیسی به او"
گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوانها دید در گودی عمیق
گفت ای روح الله آن نام سنی
که بدان تو مرده را زنده کنی
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
گفت خاموش که این کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش چالاکتر
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
خود گرفتی این عصا در دست راست
دست را دستان موسی از کجاست؟
گفت اگر من نیستم اسرار خوان
هم تو بر خوان نام را بر استخوان
گفت عیسی یا رب این اسرار چیست؟
میل این ابله در این گفتار چیست؟
چون غم خود نیست این بیمار را
چون غم جان نیست این مردار را
مرده ی خود را رها کرده است او
مرده ی بیگانه را جوید رفو
چون که عیسی دید که آن ابله رفیق
جز که استیزه نمی داند طریق
خواند عیسی نام حق بر استخوان
از برای التماس آن جوان
حکم یزدان از پی آن خام مرد
صورت آن استخوان را زنده کرد
از میان بر جست یک شیر سیاه
پنجه برزد کرد نقشش را تباه
کله اش برکند و مغزش ریخت زود
همچو جوزی که اندر او مغزی نبود
گفت عیسی چون شتابش کوفتی
گفت زان رو که تو زو آشوفتی
گفت عیسی چون نخوردی خون مرد
گفت در قسمت نبودم رزق خورد
ای بسا کس همچو آن شیر ژیان
صید خود ناخورده رفته از جهان
منبع: (( مثنوی مولانا: دفتر دوم))
این مثل بشنو که شب دزد عنیذ
در بن دیوار حفره می برید
نیم بیداری که او رنجور بود
طق طق آهسته اش را می شنود
رفت بر بام و فرو آویخت سر
گفت اورا: در چه کاری ای پدر
خیر باشد نیمه شب چه می کنی؟
تو کیی؟گفت:دهل زن ای سنی
در چه کاری؟گفت: می کوبم دهل
گفت: کو بانگ دهل ای بوسبل
گفت: فردا بشنوی این بانگ را
نعره ی یاحسرتا یا ویلنا
من چو رفتم بشنوی تو بانگ دهل
آن زمان واقف شوی بر جزء کل
منبع: ((مثنوی مولانا: دفتر سوم))