امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خسته شدم ازت

#2
پوفی کشیدم و از ساندویچی بیرون زدم.حتی قبول نمیکردن ازمایشی کار کنم.به سمت تلفن عمومی رفتم و زنگ زدم بهش.

ارش+الو

_الو و درد الو و زهر مار چسوی بی رحم.

از اونور صدای خندشو شنیدم.

ارش+چی شده همباز عین سگ پاچه منو میگیری؟

_سگ سگ شناسه بخاطر همین گاز میگیره‌.اخه بیشعور من که کار میخوام پیدا کنم تو چرا نمیزاری؟تو چرا نمیزاری؟بیام جیگرتو در بیارم؟

ارش+خب بابا دوست داشتم این کارو کردم.

_مرضو دوست داشتی.من مثل تو ثروت ندارم که بلند شم بگم وای من ثروت دارم من گ.و.ه دارم که بشینم تو خونه.

ارش+باشه بابا میسپارم بیای توی شرکتم پیش خودم.

_میرم گ.و.ه شوری ولی نمیام پیش تو.

و تلفن رو عصبی سر جاش گذاشتم.د.ی.و.ث عوضی.یه دسته گل گرفته شد سمتم.عصبی با صورت قرمز زل زدم به چشمای پسره.

پسر+اینو اقا ارش فرستادن براتون.

دسته گل رو گرفتم و با یه حرکت کوبوندم توی سرش.پشت سرهم میکوبوندم توی سرش و فحشش میدادم.گل آش ولاش شده رو گرفتم سمتش.

_بیا اینم گل.

و با پام زدم توی جای حساسش.از درد خم شد.

پسر+خانوم به من چه اخه چرا منو میزنی؟

_یکبار دیگه ببینم گل اوردی برام میکشمت فهمیدی؟

پسر+باشه بابا زنیکه شلیطه.

موهاشو گرفتم و محکم کشیدم.

_شلیطه خواهرته اشغال.

و موهاشو ول کردم.با اعصاب داغون به سمت خونه خودم رفتم.

(ارش)

گوشیم زنگ خورد.ساسان بود.

ساسان+اقا به قرآن اومدم دسته گل رو بهش بدم اولا که بیست بار زد توی سرم به اونجامم زد.

زدم زیر خنده.

_میدونستم عصبی میشه.

ساسان+بعدم پرید موهامو کشید.اقا میشه من نبرم دیگه براش.

_باشه میسپارم یوسف ببره.

ساسان+اقا قربون دستت اون فقط چارشو میکنه.البته فکر نکنم به اون بپره با این هیکلی که داره.

_یه دسته گل جدید بگیر بده یوسف ببره.

ساسان+چشم

گوشی رو قطع کردم.خندم گرفته بود.دختره لجباز.با من هی لج میکنه.

(آناهید)

نشسته بودم که زنگ خونه خورد.بلند شدم و درو باز کردم.از کفشای گرون قیمتش شروع کردم رسیدم به شلوار مشکیش و پیراهن سفید یه دسته گل.گردنمو بردم بالاتر خورد شد گردنم.

_د مرد حسابی یکم خم شو ببینم اون چهرتو انگار نردبونی هستیا.

خم شد.با دیدن اخماش وحشت کردم‌.

_البته نه شما خیلی خوش قد و خوش هیکل هستید.بخاطر این گفتم حالا نردبون که چیز بدی نیست.این دسته گل برای منه؟

پسر+اره

_وای مرسی حتما از کسی که فرستاده از جانب من یکی بزنیدش.

اخماش بیشتر تو هم رفت.

_یعنی منظورم این بود تشکر کنید.

سرشو تکون داد و رفت.از ترس درو سریع بستم.تلفن زنگ خورد.

_بله

آرش+دیدم اصلا پاچه نگرفتی.

_این نردبونو فرستادی دم خونه من انتظار نداری که بلند شم موهاشو بکشم؟با یه فوت میفرستم هوا.ولی تو رو اگه ببینم میکشمت.

ارش+میدونم عزیزم خیلی دلت برام تنگ شده.

_دلم برای ممد مفنگی تنگ میشه برای تو نمیشه.

ارش+اخه من نمیدونم تو برای چی با من مشکل داری؟

_زیادی هیزی قدتم کوتاهه خوشم نمیاد.از اون چشمای عسلیت هم خوشم نمیاد زیادی روشنه.ابروهاتم خیلی تمیز برداشتی حسودیم میاد.

خندید.

ارش+میخوای دفعه بعد تو رو ببرم ابروهاتو برداری؟

_عسلم من از اون پولا ندارم.جای ما همین پایین شره خودمونه.

ارش+عزیزم باید بگی شهر نه شر.

_حالا به تو ربطی نداره.

ارش+انگار دلت برای لب هام تنگ شده اینطور زبون درازی میکنیا.

_گفتم که ممد مفنگی بهتره توئه.

ارش+خیلی لبام طرفدار دارن ها.

_خب به استغفرالله باعث میشی من فحش بدم ها.

ارش+خب بابا شام پیشتم.

_بهتره شام بخوری بعد بیای.

ارش+نه میام.

قطع کرد بعد از ده دقیقه رسید.چای جلوش گذاشتم و رفتم تخم مرغ سرخ کردم.اومد داخل اشپزخونه.با دیدن تخم مرغ چشماش گرد شد.

ارش+چیز دیگه نیست؟

پوفی کشیدم.

_بهت گفتم شام بخور بیا.بخاطر همین بود چون شما ژیگولا عادتتون نیست صبح ظهر و شب تخم مرغ بخورید.

ارش+باشه پس نمیخورم.

_نخور.

و خودم تخم مرغ رو تا تهش خوردم.زیر لب گفت:نگاش کن عین نخورده ها میخوره.

بغضم گرفت.با یه حرکت تخم مرغو ریختم توی سطل اشغال.

_ببین اقا پسر من پولدار نیستم.من مثل شماها پول ندارم برم خارج درس بخونم باید عین سگ شب و روز درس بخونم برم دانشگاه دولتی.همین تخم مرغی که خجالت میکشی بخوری منو ساناز براش عرق ریختیم.توی این مملکت همینم داشته باشی غنیمته برات.من پولدار نیستم من گوشی اپل ندارم من خونم توی خیابون فرشته و جردن و اینا نیست.پایین شهر زندگی میکنم.من 20 سالمه ولی کار میکنم.تو چی؟تو فکر کردی دخترا برای چی دور و برتن؟فکر کردی چون جذابی میان دور و برت؟نه عزیزم چون پولداری.

به سمت کیسه پس اندازم رفتم.

_ما داخل این کیسه 300 تومن پس انداز داریم.

به سمت کیف پولش رفتم و بازش کردم.شمردم 800 تومن پول داخلش بود.پوزخند زدم‌.

_تو پول روزانت نزدیک یک میلیونه ما پنج تومن.اون ساندویچی ای که داخل کار میکردم یک ساعت راه بود تا بهش برسم با پای پیاده.اون خونه ای که میرفتم خدمتکاری سه ساعت راه تا برسم اونم بازم با پایه پیاده.دغدغه من اینه.دغدغه من اینه خانواده آدم نداشتم.خانواده من تشکیل میشد از داداش و بابای مفنگی و یه ننه ه.ر.ز.ه. فکر کردی من زندگیم خوش بود؟یا الان هست؟من این تخم مرغو با اشتها میخورم.اره من نخوردم.

در یخچالو باز کردم.یه شونه تخم مرغ داخلش بود و دوتا گوجه گندیده.

_این دو تا گوجه رو میبینی؟منو ساناز این گوجه ها رو میخوریم به مسمویت بعدش می ارزه.وقتی ساناز بیماری قلبی داره پول ندارم دارو براش بخرم.پول ندارم وقتی تب میکنم برای خودم دارو بخرم.

بهش نگاه کردم.ناباور مات مونده بود.

_اینا رو نگفتم ترحم کنی.الانم ازینجا برو.خوب فهمیدی که من وصله تنه جنابعالی نیستم حتی اگه خیال ه.م.خ.و.ا.ب شدن با منو داشتی.

از خونه بیرون رفت.با گریه وسط خونه نشستم.

(دو روز بعد)

توی خونه تاجیک بازم مشغول به کار شدم.ارش دیگه برام گل نمیفرستاد و بهم کاری نداشت.منم خدا رو شکر الان دو جا کار میکردم ولی به حضوراش عادت کرده بودم ولی حیف.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
خسته شدم ازت - Meli34 - 06-08-2018، 4:08
RE: خسته شدم ازت - Meli34 - 07-08-2018، 3:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان زیبا و پر رمز و راز هشت نفر جهنمی:پارت دو:قدر این خسته به شمشیر تو تغدیر نبود.

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان