امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز ღღبا من قدم بزنღღ

#2
‫بعد زیر لب با حالت غر زدن گفت:‬
‫- هنوز نمیدونه وقتی میخواد بیاداینجور جاها باید چه لباسی بپوشه!‬

‫از کارش خوشم اومد ولی وقتی دیدم خودش یه تیشرت بیشتر تنش نیست دلم سوخت! واسه‬ ‫همین گفتم:‬

‫- اخه خودت ...‬

‫نذاشت حرفمو بزنم جدی گفت:‬

‫- من سردم نیست!‬

‫به درک! منم زیر دلمو کم کردم که نسوزه! لیاقت نداره که! با خیاله راحت سیوشرتو دور خودم‬ ‫گرفتم غیر از گرمای خوبی که داشت بوی خوبیم میداد! یه دفعه یه چیز محکم خورد به ساق پام‬ ‫که تا اومدم بگم اخ فهمیدم کار این پشست! داشت نگام میکردو ریز ریز میخندید!‬

‫بهش نگاه کردم و اروم گفتم:‬

‫- دارم برات پشه!‬

‫***‬

‫اخ جاتون خالی اشه چه چسبید! تو اون هوای سرد ، اش داغ ، سیوشرته گرم و خوشبو ...‬

‫سپهر- خب دیگه بریم ...‬

‫کیوان- بریم ..‬

‫ما هم که کلا اونجا بوقیم دور از جون شما! خلاصه دیگه چاره ای نبود دنبالشون رفتیم!‬

‫اینبار این شقایق پشه صفت دست این نامزده بی جنبشو گرفتو جلو جلو را افتاد! منم که دیگه‬ ‫خودتون بهتر میدونین کنار اقا کیوان مثل دوتا جغد عاشق در حال قدم زدن بودم! خندم گرفته بود‬ ‫همچین را میرفت تو اون هوای سرد که انگار نه انگار یه تیشرت بیشتر تنش نیست! گفتم شاید‬ ‫روش نمیشه بگه واسه همین خودم پا گذاشتم وسط!‬

‫- هی اقاهه؟!‬

‫سرشو اوورد بالا زل زد تو چشام! (این یعنی بگو چه مرگته؟)‬

‫- سیوشرتتو نمیخوای؟‬

‫خیلی خشک گفت:‬

‫- نه لازم ندارم!‬

‫- مطمئن؟‬

‫خندید و گفت:‬

‫- شک داری؟‬

‫- نه سگ دارم البته از نوع عروسکیش!‬

‫زد زیر خنده!‬

‫کیوان- بجای اینجا باید میبردمت دکتر!‬

‫- خوبه ولی قبلش یه توکه پا خودت برو! بیشتر از من واجبه! ثوابم داره!‬

‫- ببین کی گفتم این زبونت یه روز کار دستت میده!‬

‫بعد ایفونشو از تو جیبش در اووردو بعد از چند لحظه یکی از اهنگای مورد عالقم شروع کرد به‬ ‫خوندن!‬

‫(اهنگ مهران اتش: با من قدم بزن! اگه گوش ندادین که نصفه‬

‫عمرتون فنا شده! )‬

‫با من قدم بزن حالا که با منی‬

‫حالا که بغضی ام , حالا که سهممی‬

‫با من قدم بزن می لرزه دست و پام‬

‫بی تو کجا برم , بی تو کجا بیام‬

‫دست منو بگیر , کنار من بشین‬

‫من عاشق تو ام حالا منو ببین‬

‫حال منو ببین‬

‫از دلهره نگو , از خستگی پُرم‬

‫بی تو می شینمو و روزا رو میشمورم‬

‫(من عاشقه این اهنگ بودم واسه همین با کیوان هم صدا شدم)‬

‫هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار‬

‫بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار‬

‫تو با منی هنوز , عطر تو با منه‬

‫فردا داره به ما لبخند میزنه‬

‫هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار‬

‫بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار‬

‫تو با منی هنوز , عطر تو با منه‬

‫فردا داره به ما لبخند میزنه‬

‫بی تو برای من فردا پر از غمه‬

‫بی تو هوا پسه , دنیا جهنمه‬

‫دست منو بگیر , تو اوج اضطراب‬

‫بازم منو ببر , با بوسه ای بخواب‬

‫با من قدم بزن تو این پیاده رو‬

‫من عاشقت شدم از پیش من نرو‬

‫هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار‬

‫بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار‬

‫تو با منی هنوز , عطر تو با منه‬

‫فردا داره به ما لبخند میزنه‬

‫چه هوای قشنگی شده بود با یه رد و برق ترسناک بارون شروع کرد نم نم باریدن‬

‫هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار‬

‫بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار‬

‫تو با منی هنوز , عطر تو با منه‬

‫فردا داره به ما لبخند میزنه‬

‫هر جا بری میام , دل گرم و بی قرار‬

‫بی من سفر نرو , تنهام دیگه نذار‬

‫تو با منی هنوز , عطر تو با منه‬

‫فردا داره به ما لبخند میزنه‬

‫***‬

‫همون راهی که رفته بودیمو برگشتیم! پام داشت فلج میشد! ولی خب بعد از چند وقت یه پیاده‬ ‫روی‬

‫توپل کردم!‬

‫- هی شادی؟‬

‫اه اگه این پشه گذاشت یکم با خودم خلوت کنم! خواستم یکم اذیتش کنم واسه همین گفتم:‬

‫- جونم عزیزم؟‬

‫فک شقایق اوفتاد کف زمین!‬

‫- با منی؟!‬

‫- معلومه عسلم!‬

‫- شادی حالت خوبم؟‬

‫- اره عشقم وقتی با توام از همیشه بهترم!‬

‫- نه تو حالت خوب نیست! تو هیچ وقت با من اینجوری حرف نمیزنی! یه چیز خورده به سرت!‬

‫شدم همون شادی و گفتم:‬

‫- ببین تقصیر خودته پشه جنبه نداری باهات خوب باشم!‬

‫- تو نمیخواد با من خوب باشی خل و چلتو بیشتر دوست دارم!‬

‫- جدی؟! دوست داری؟‬

‫لبخند زد و با مزه گفت:‬

‫- اره!‬

‫- پس سس بزن!‬

‫- مرض! برو گمشو توهم! هیچ وقت ادم نمیشی!‬

‫***‬

‫کیوان - ساعت هشت بدو باید بریم!‬

‫- یعنی چی؟ زوده ما تازه میخوایم بریم شام بخوریم! من نمیام!‬

‫خونسرد گفت:‬

‫- اوکی تصمیم با خودته! من دارم میرم!‬

‫داشت میرفت که داد زدم:‬

‫- هی کیوون خان!‬

‫برگشتو با تعجب بهم نگاه کرد! تازه فهمیدم چی گفتم!‬

‫- با من بودی؟‬

‫مونده بودم چی بگم! از یه طرف دلم میخواست بخندم از یه طرف چون احساس کردم حرفی که‬ ‫زدم درست نبود بازم دلم میخواست بخندم!‬

‫- چیزه! اخه من ... نمیشه یه ساعت دیگه بمونیم!‬

‫کیوان اینبار جدی گفت:‬

‫- نه من باید برم جایی!‬

‫دیدم نه جدی جدی کیوون جون قصد رفتن داره این شده که بنده هم بعد از خدافظی با پشه و‬ ‫نامزده عزیزش راهی شدم!‬

‫***‬

‫سرشو انداخته بود پایینو تند تند میرفت! عصابم خط خطی شده بود! من نمیتونستم به سرعت اون‬ ‫راه برم! واسه همین گفتم:‬

‫- هی اقاهه!؟‬

‫برگشتو گفت:‬

‫- چته؟‬

‫مرتیکه گلابی همچین بزنم واق واق کنه ها!‬

‫- تو مسابقه ی دو میدانی که نیستی انقدر تند میری!‬

‫با انگشتش به صفحه ساعت خوشگلش اشاره کرد و گفت:‬

‫- دیرم شده میفهمی؟‬

‫- نه فقط تو میفهمی! خب به من چه! میخواستی قرار نذاری!‬

‫- روی تو رو سنگه پا قزوینم نداره!‬

‫- معلومه! نبایدم داشته باشه چون من نه سنگم نه قزوینی! من شادیم بچه کفه تهران!‬

‫- بابا مخمو خوردی! یکم کمتر فک بزن باور کن استخون فک شکستنیه!‬

‫- پس اروم برو تا منم کمتر حرف بزنم!‬

‫سرعتشو کم کرد اینبار هر دوتامون کنار هم به سمت پایین میرفتیم.‬

‫***‬

‫دوباره تو ماشین مثل اومدنه فقط صدای موزیک بینمون بود! تا اینکه گوشیه کیوون زنگ خورد!‬

‫- جونم مامان؟‬

‫- ...‬

‫- ما داریم میام خونه!‬

‫- ...‬

‫- چی؟ برای چی رفتید اونجا؟‬

‫- ...‬

‫- خب کی برمیگردید؟‬

‫- ...‬

‫- صنم که خونس؟‬

‫- ...‬

‫- اون دیگه کجا رفته؟‬

‫- ...‬

‫- خب من با این چی کار کنم؟‬

‫بیشعور! با منه؟ ( این) عمه ناکامته!‬

‫- من ساعت 20 باید برم!‬

‫- ...‬

‫- نه مامان نمیتونم کنسلش کنم!‬

‫- ...‬

‫- نه نمیتونم گفتم که مهمه!‬

‫- ...‬

‫- مامان غر نزن! به من مربوط نیست!‬

‫با عصبانیت تماسو قطع کرد! گوشیشو پرت کرد رو کیلومتر شمار!‬

‫- اتفاقی افتاده؟‬

‫وحشتناک بهم نگاه کردو گفت:‬

‫- اره از حضور شما!‬

‫- چی؟‬

‫توجهی به سوالم نکردو کلافه پرسید:‬

‫- تو که از تنهایی نمیترسی؟‬

‫مثل سگ! یادمه تا 00 سالگی با مامانم میخوابیدم! ( مدیونید پشت سرم حرف بزنید! من که‬ ‫راضی نیستم!)‬

‫بیچاره مامانم! دلم براش میسوخت! از دوازده سالگی به بعدم به شرط اینکه مامان بابام بیان اتاق‬ ‫بغلی‬

‫اتاق من راضی شدم تنها بخوابم!‬

‫کیوان - هوی با توام!‬

‫- هوی تو کلاهت!‬

‫- نه بابا به من این چیزا نمیاد!‬

‫- خب پس مشکلی نیست! مامان اینا امشب کاری واسشون پیش اومد دم دمای صبح میان‬

‫خونه! صنمم نیست تو هم که نمیترسی! منم باید برم جایی احتماال همون صبح میام!‬

‫جوون؟! نه تو رو خدا من تو اون عمارت تنها چی کار کنم؟! وای مامان جون! چه غلطی کردما!‬

‫کاش لال میشدم همچین چیزی نمیگفتم! شادی ... شادی! ایشاال جوش بزنی دختر! انقدر چاخان‬ ‫نکنی!‬

‫وای خدا حالا چه شکلی خاک بریزم رو سرم طبیعی به نظر بیاد؟!‬

‫کنار خونشون نگه داشت پیاده شد که منم باهاش اومدم پایین! در و باز کرد رفتیم تو به محض‬ ‫این که وارد عمارت شدیم سریع رفت تو اتاقش!‬

‫رفت خودشو خوشگل کنه دیگه! بیا! حالا من باید بشینم اینجا تنهایی از ترس دق کنم! اینجام که‬ ‫شبا ... بعله!‬

‫همینجوری مثل مترسکا همونجا واستاده بودمو دیوارایه قشنگو نظاره میکردم! یه دفعه صدای بهم‬ ‫خوردن در اتاقش اومد بعدشم با سرعت از پله ها پایین اومد اما نمیدونم چرا عطرش زود تر از‬ ‫خودش رسید!‬

‫شاید سر راه تاکسی گرفته! تیپو برم! نمیشه مثل ادم بره بیرون!‬

‫- خب دیگه من دارم میرم‬

‫خواستم ذایه نشم خیلی شیطانی گفتم:‬

‫- یعنی تو نمیترسی منو با خونتون اونم این خونه تنها بذاریو بری؟ممکنه وقتی برگشتی جابه جایی‬ ‫های قول اسا صورت گرفته باشه!‬

‫خندید و گفت:‬

‫- نه خیالت تخت این خونه همه جاش دوربین مدار بسته داره!‬

‫- کاری نداره خرجش یه صندلیه! بعدا سیماشو در میارم استراحت کنن!‬

‫پوزخند زد و گفت:‬

‫- تو با یه گوشی ساده بعید میدونم بتونی کار کنی چه برسه به این دوربینا که کوچولو هایی مثل تو‬ ‫هنوز تو زندگیشون این چیزا رو ندیدن!‬

‫- من کوچولو نیستم‬

‫- ثابت کن! در ضمن خواستی چیزی ببری از اینجا زنگ بزن بیان کمکت کنم بعید میدونم خودت‬ ‫تنهایی بتونی کاری کنی!‬

‫خندید و گفت:‬

‫- من رفتم.‬

‫یا حضرت فیل!حالا چیکارکنم؟! داشت الکی الکی ، شوخکی شوخکی میرفت! چاره ای نبود دیگه!‬

‫- نرو!‬

‫همچین این کلمه رو مظلومانه گفتم که نزدیک بود خودمم بزنم زیر گریه! کیوان برگشتو با چشمای‬

‫از کاسه دراومدش بهم زل زد هیچی نمیگفت فقط بهم نگاه میکرد! بعد از چند لحظه دهنشو افتتاح‬

‫کرد:‬

‫- میشه بگی چرا؟‬

‫خودمونیم از تو چشاش داد میزد میدونه! ولی انگار دلش میخواست منو به زان دربیاره! غلط کرده‬ ‫گوجه‬

‫سبز! ( گفتم تنوع بدم اخه فصلشه بیشتر ادمو جذب میکنه!)‬

‫جوابشو دادم:‬

‫- چون میخوام برم سر چهارا!‬

‫خودشو در حالت رفتن نشون داد و گفت:‬

‫- اگه نگی میرما!‬

‫مظلومانه گفتم:‬

‫- یعنی اگه بگم نمیری؟!‬

‫شیطون نگام کردو گفت:‬

‫- حالا!‬

‫بیا برو الال! مسخره! دستم میندازه!‬

‫- خودتو مسخره کن!‬

‫- باشه من رفتم خانوم کوچولو خوددانی بابای!‬

‫نه خدا جون باز داشت میرفت!‬

‫- واستا ... من میترسم!‬

‫این گوجه سبزم زد زیر خنده! مرض! شیطونه میگه برو خرخرشو بجو! شیطونه غلط میکنه میگه‬ ‫مگه من خون اشامم! از وقتی اومدم این خونه اصلا دختر بدی شدم دیگه اون دختر معصومو‬ ‫خانومه همیشه نیستم!‬

‫- برا چی میخندی؟‬

‫- میون خندش گفت:‬

‫- هیچی اخه اثباتت واسه این که بچه نیستی دلیل قانعه کننده ای بود!‬

‫- مسخره نکن تو خودتم تو این خونه نمیتونی تنها دووم بیاری!‬

‫اومد روبه روم واستاد و گفت:‬

‫- من یک سال کامل تو این خونه تنها زندگی میکردمم فسقلی!‬

‫- جدی؟ تو بچه کجایی انقد شجاعی؟‬

‫- شیطونه میگه بذارم برم درم روش قفل کنما!‬

‫چون به این گلابی اعتمادی نبود دهنمو قفل زدم!‬

‫کیوان- خب دیگه شوخی بسه من دیرم شده!‬

‫جوون؟‬

‫- شوخی؟! من شوخی نکردم!‬

‫اینبار جدی گفت:‬

‫- به من چه که تو میترسی من نمیتونم بخاطر تو بشینم تو خونه! این خیابون نگهبان داره ،‬ ‫امنیتش زیاده! لازم نیست بترسی!‬

‫میخواستم بگم نگهبانه ارواح خبیصم میتونه ببینه؟ واال!‬

‫یه دفعه به خودم اومدم دیدم رفته! واقعا اشکم داشت در میومد! من از تنهایی اونم تو شب خیلی‬ ‫میترسیدم!‬

‫رفتم سمت حیاط همه جا تاریک بود دیدم داره میره نمیدونم چی شد که یه دفعه با صدای بغض‬ ‫داری گفتم:‬

‫- کیوان تو رو خدا بمون!‬

‫برگشت ... از چشام ترسو خوند! چون کلافه بهم نگاه کردو گفت:‬

‫- خب میگی چیکار کنم نمیتونم نرم!‬

‫پرو پرو گفتم:‬

‫- خب منم با خودت ببر!‬

‫ابروشو انداخت بالا و پوزخند زد و گفت:‬

‫- وقتی بهت میگم روت زیاده میگی نه!‬

‫یکم بهم نگاه کردو بعد جدی گفت:‬

‫- سریع حاظر شو دیر شده!‬

‫- واقعا؟!‬

‫- نه الکی! د بدو دیگه تا پشیمون نشدم!‬

‫خدا از اقایی کمت نکنه گلابی! سریع رفتم تو تا حاضر شم .چون حدس میزدم مهمونی باشه یکی‬ ‫از شلوار لی خوشگالمو با یه شومیز مشکی خیلی شیک پوشیدم چون شومیزم تنگ بود هیکل‬ ‫خوشگلمو خیلی خوب به رخ میکشید! ارایشمو تازه کردمو سریع یه پالتو پوشیدم یه شال زمستونی‬ ‫سفید با کیف و کفش ست مشکیمو برداشتمو از اتاق اومدم بیرون!‬

‫- من امادم!‬

‫نگام کرد! از برق چشاش فهمیدم که ... بعله! داشتیم از در خارج میشدیم که یه دفعه بهم گفت:‬

‫- راستی یه چیزی!‬

‫- چه چیزی؟‬

‫یکم مکث کردو گفت:‬

‫- چون دوستای من تو رو نمیشناسن و از شانس بده من تو امروز وباله منی و من مجبورم تو رو‬ ‫بهشون معرفی کنم ... باید بهشون بگم تو دوست دختر جدید منی!‬

‫جوون؟ من؟‬

‫کیوان- تعجب نکن منم اصلا دوست ندارم تو رو حتی یه دقیقه هم جای دوست دختر خودم ببینم‬ ‫ولی‬

‫فعال چاره ی دیگه ای ندارم! درضمن تو خودت خواستی با من بیای پس تصمیم با خودته!‬

‫نمیدونستم باید چی بگم! البته خیلی دلشم بخواد منو جای دوست دترش ببینه! تو خوابم همچین‬ ‫هلویی گیرش نمیومد! واال! البته راستم میگفت من یه دفعه مثه این کنه ها دنبال این گلابی راه‬ ‫افتادم!‬

‫باید عوارضشم تحمل کنم! واسه همین گفتم:‬

‫- باشه قبوله.‬

‫- پس راه بیوفت.‬

‫***‬

‫جونه شادی ادم باشیا! مرگ شادی پارازیت ول ندی اون وسطا! این تن بمیره سردرد یعنی همون‬ ‫دردسر درست نکنیا! افرین دختر خوشملم! (خل شدم دیگه خودم با خودم حرف میزنم!) هی مادر‬ ‫کجایی که بچت از کف رفت!‬

‫یه نگاه به این خیار چمبل کردم! چه ژستیم میگیره موقع رانندگی! بابا بردپیت! بابا خفن! بابا خطر!‬ ‫بابا ته مرام! بابا خوشگل! بابا مهربون! بابا دلیله زندگی من! بابا جذاب! بابا مرد زندگی! بابا تمومه‬ ‫دنیای من! خدایی بابا ها خیلی خوبنا! مگه نه؟‬

‫***‬

‫- پیاده شو رسیدیم .‬

‫نه بابا! عجب جای خفنیه! خدا اخر عاقبته ما رو بخیر کنه! با کنجکاوی پرسیدم:‬

‫- عروسیه؟‬

‫خندید ...‬

‫- سوالم خنده داشت؟‬

‫- بد فورم! اخه عقل کل اگه عروسی بود که ...‬

‫دیگه چیزی نگفت فقط زیر لب زمزمه کرد:‬

‫- همرو برق میگیره ما رو چراغ نفتی!‬

‫چپ چپ نگاش کردم که باز گفت:‬

‫- چشاتو چپ نکن من دوست دختر چپول نمیخوام!‬

‫زبونمو واسش دراز کردم!(مدیونید پشت سرم حرف بزنید! این عادتمه خو!) و گفتم:‬

‫- شتر در خواب بیند پنبه دانه! تو خوابم همچین جواهری گیر نمیوفتاد! در ضمن سعی کن‬

‫قرصاتو سر وقت بخوری که اینجوری مخت تاب بازی نکنه!‬

‫بعد خیلی شیک مجلسی جلو جلو را افتادم ... اونم یه پوزخند زدو پشتم راه افتاد .‬

‫یا خدا اینجا که پارتیه! وای موهاتو خودم دونه دونه میکنم خیار چمبل! دختر ساده گیر اووردی!‬

‫یه دفعه دیدم یه چیز دور کمرم حلقه شد! ای خدا مگه خیارم دست داره! از ترس میخواستم فرار‬ ‫کنم که حلقه دستش سفت تر شد! بعدم گرمای نفساش کنار گوشم .با صدای اروم بهم گفت:‬

‫- طبیعی رفتار کن عزیزم!‬

‫عزیزمو همچین گفت واال با کلمه ی گوسفندم زیاد تفاوتی نداشت!با حرص گفتم:‬

‫- یه ذره به روت خندیدم ببین جنبه نداری! دستتو بکش!‬

‫ولی باز گوش نکردو کار خودشو انجام داد! نمیدونم چرا ولی با تماس دستش با بدنم یه لحظه‬ ‫احساس کردم سرما خوردم البته در مرحله تبش! دمای بدنم به سرعت جت فضا بالا رفت! من چه‬ ‫مرگمه؟‬

‫انقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم تمامه مدت مثل یه عروسک توسط کیوان هدایت میشدم! انقدر‬ ‫اونجا شلوغ پلوغ بود که حد نداشت! شتر با بارش غیب میشد! ما که جای خود داشتیم!‬

‫رفتیم یه گوشه نشستیم فاصله کمی که بینه منو کیوان بود یکم اذیتم میکرد ولی خوب نمیتونستم‬ ‫چیزی بهش بگم همین که منو تو اون خونه تنها نذاشت بره خودش خیلی!‬

‫اوف همه بد جور تو فضا بودن! عجب غلطی کردم ارواح خبیص منو میخورد بهتر از این بود که‬ ‫پاشم بیام این دیوونه خونه! یه دفعه دیدم یه سیب زمینی داره میاد سمتمون! باور کنین چرت و‬ ‫پرت نمیگم! دختر درست مثل سیب زمینی گرد بود یه لباس فوق کوتاه قهوه ای با کفشای 20‬ ‫سانتی ست اون پوشیده بود! موهاشم اونقدر بالا بود که اگه میخواستی کلا هیکلشو دید بزنی 20‬ ‫دقیقه همون سمت موهاش الاف میشدی!‬

‫نفهمیدم چی شد که کیوون پاشود! بعد از دست دادن با اون دختر صداش تو گوشم پیچید!‬

‫- سلام کیوان جان. حالت چطوره عزیزم؟‬

‫کیوان خیلی جدی گفت:‬

‫- ممنون خوبم .‬

‫- خیلی خوشحالم که دیدمت عزیزم تنها اومدی؟‬

‫کیوان به من اشاره کردو گفت:‬

‫- نه ...‬

‫دختر همچین نگام کرد انگار من قاتل بوروسلیم! واال! اصلا نه سلامی نه خوشامد گویی!‬

‫حالا اگه بنده پسر بودم انواع و اقسام قربون صدقها رو بارم میکرد!‬

‫منو با شدت از کنار کیوان پرت کرد اونور خودش جای من نشست!‬

‫حالا ایشون شده بود یه تپه میون منو کیوان! دختر پرو! سیب زمینی اب پز!‬

‫کیوان که ظاهرا خیلی عصبی شده بود بدون توجه به حرفای دختره فقط کلافه سر تکون میداد!‬

‫سیب زمینی- اره داشتم میگفتم ... همه بچه ها میگفتم چقدر جیگر شدی! چند نفریم تاحالا به‬ ‫خودشون جرئت دادنو اومدن بهم پیشنهاد دادن منتها من زیر بار نرفتم! یعنی داشت معدم گالب‬ ‫به سرو روتون تهی میشد!‬

‫سیب زمینی- شهرام همون دجی یادته؟‬

‫کیوان فقط سر تکون داد! سیب زمینیم ادامه داد:‬

‫- اون که تا منو دید گفت شهناز امشب تو مثل ستاره میدرخشی عزیزم!‬

‫ناخوداگاه خندم گرفت همین باعث شد سیب زمینی رحم کنه! برگشتو عصبی بهم گفت:‬

‫- چی انقدر خنده داره!‬

‫سعی میکردم خودم کنترل کنم ... ولی با این حال گفتم:‬

‫- اینجاست که شاعر میگه اعتماد به نفس بعضیا صاف تو لوزالمعدم!‬

‫کیوان از حرفی که زدم زد زیر خنده! ولی این یارو ستاره درخشان داشت با چشاش منو قورت‬ ‫میداد!‬

‫همین جور به من زل زده بود که با صدای یه نفر هر دومون سرمونو به سمت صدا برگردوندیم!‬

‫یه اقای حدودا 55 ساله شروع کرد سلام احوال پرسی ... من که طرفو نمیشناختم ولی به رسم‬ ‫ادب و این حرفا مثل شهنازو کیوان بلند شدم!‬

‫اقاهه- کیوان میبینم تنهایی!‬

‫کیوان خندید و گفت:‬

‫- نه اشتباه دیدید با دوست دخترم اومدم!‬

‫وقتی منو دیدو شهنازو مابین ما گفت:‬

‫- شهناز جان فکر نمیکنی نباید بین این دوتا جوون سد شی!‬

‫باز فهمه تو! اینکه کلا فهم و شعور خورد با یه اب معدنی خارجیم روش!‬

‫شهناز پشت چشی نازک کردو گفت:‬

‫- شما کاریت نباشه ...‬

‫اقاهه- باشه ولی کارت تموم شو بیا پیش ما ..‬

‫شهناز- باشه.‬

‫یه وقت فکر نکنید تو این مدت من بیکار بودما! نه! یه کاری کردم کارستون!‬

‫میدونم دارید از فوضولی میترکید چون دوستون دارم میگم! صندلی ستاره ی درخشانو با پا کشیدم‬ ‫عقب! اخ چقدر بخندیم! مردم ازار نیستم ولی حال ادمایی که حالمو میگرین و میپرسم!‬

‫اقا خلاصه بارفتن این اقاهه ما هم قصد نشستن کردیم که یه دفعه دیدیم بعله ستاره ی شب رو‬ ‫زمین ولو شدن! حالا اون صحنه رو تصور کنید! داشتم میترکیدم از خنده! نگاهم به کیوان افتاد!‬ ‫داشت منو نگاه میکرد میدونستم که میدونه کار خوده خلو چلمه! داشت شیطون نگام میکرد و‬ ‫میخندید!‬

‫شهال که حسابی داغ کرده بود از روی زمین بلند شدو ضمن یه نگاه ترسناک به من بیچاره راشو‬ ‫گرفتو رفت! اوف بالاخره از شرش راحت شدم . سر جام نشستم باز کیوان کنارم نشست‬

‫اروم با صدایی که رنگ خنده داشت گفت:‬

‫- خوشم میاد کودک درونت هنوز فعاله!‬

‫جوون؟‬

‫- منظور؟‬

‫- هیچی گفتم دور همیم بخندیم!‬

‫یه دفعه نفهمیدم چی شد این مثل فنر از جاش بلند شد! نکنه سوسک دیده! وای مادر جان!‬

‫نه بابا رد نگاهشو دنبال کردم رسیدم به یه دختر زیبا! یه دختر خیلی لاغر بر عکس من که گندمی‬ ‫بودم اون سفید مثل ارد! قدش تقریبا مثل خودم 210 خورده ای! کنار دختر یه پسره واستاده بود‬ ‫که قیافشم بد نبود! ولی نمیدونم چرا این کیوون زل زده بود به اینا! یه دفعه دستشو کرد تو‬ ‫موهاشو عصبی بهمشون ریختو راشو کشید رفت!‬

‫چی شد؟؟ من که نفهمیدم به شماها بگم! پاشودم رفتم دنبالش! ملت انقدر خورده بودن ادم از‬ ‫بیست فرسخیشون که رد میشد منگ میشد! لامصب اینم فقط گاز میداد!‬

‫عصبی شدم یکم که بهش نزدیک شدم تیشرتشو کشیدم! اما اصلا تکون نخورد فقط مثل االغی‬ ‫که رحم کرده همش راه میرفت!‬

‫- هی؟ کجا میری؟ واستا یه دقیقه!‬

‫گلابی اصلا توجه نمیکرد.‬

‫- مگه با تو نیستم!‬

‫یه دفعه عصبی برگشت چهرش انقدر عصبی و با جذبه بود که یه لحظه ترسیدم!‬

‫به حالت فریاد گفت:‬

‫- چته؟ چی دنبالم راه اوفتادی؟‬

‫دهنم قفل شده بود فقط نگاش میکردم! اخه گلابی من از کجا بدونم تو چه مرگته؟‬

‫نمیدونم چی دید تو نگام که بعد از یه نفس عمیق اروم بهم گفت!‬

‫- بیا بریم ...‬

‫با هم به همون قسمت برگشتیم ... دیگه حالم داشت بد میشد انقدر که اونجا بوی سیگار نوشیدنی‬ ‫این چرندیات میداد! کیوان از سینی روی میز یه گیالس برداشت! یعنی میخواد بخوره!‬

‫با ترس بهش نگاه کردم که گفت:‬

‫- نترس اولین بارم که نیست!‬

‫بعد خیلی ناگهانی لیوانو سر کشید! خداوندا من امشب خودمو به تو سپردم! کاشکی نمیومد اینجا!‬

‫مامان کجایی که ببینی دخترت یکیدونت الآن کجاست!‬

‫باز همون دختر ه اومد دقیقا از مقابلمون رد شد! این چرا همش میخواد کرم بریزه؟ مشکل داری بیا‬ ‫حلش کنیم! واال!‬

‫- سلام کیوان ...‬

‫بابا سرعت! من حالا گفتم حلش کنیم ولی نه به این سرعت! به کیوان نگاه کردم ... چشاش چقدر‬ ‫غمگین بود! اروم گفت:‬

‫- سلام .‬

‫دختر نگاهی به پسر کنار دستش کردو گفت:‬

‫- میخوام با ساسان اشنات کنم ... نامزدم!‬

‫یه دفعه نمیدونم چی شد که از پشت محکم چسبیده شدم به سینه ی کیوان!‬

‫کیوان- خوشبختم ...‬

‫و به من اشاره کردو گفت:‬

‫- نامزدم شادی!‬

‫چی؟ یعنی داشتم هنگ میکردم! داشتم چیه هنگ کرده بودم! اینجا رو کم کنیه! به من‬

‫چه اخه! چرا منو کشید وسط!‬

‫قیافه دختر دیدنی بود ... ولی من حسابی از دست این گلابی سیمام قاطی کرده بود!‬

‫دختر به زور لبخند زدو گفت:‬

‫- منم خوشبختم ...‬

‫دستشو اوورد جلوی من! موندم بدم؟ ندم؟ ... دستمو بردم جلو بهش دست دادم!‬

‫دختر از ما فاصله گرفت! برگشتم با عصبانیت به کیوان گفتم :‬

‫- این چرت و پرتا چی بود گفتی؟ هان؟ بنظرت من کیم؟‬

‫کیوان دستشو گذاشت جلو دهنمو گفت:‬

‫- خیلی خوب خانوم کوچولو ... مجبور بودم!‬

‫دستشو به زور برداشتمو تند تند گفتم:‬

‫- مسائل خصوصیه شما به من مربوط نمیشه دیگه منو وارد این موضوعا نکن!‬

‫کیوان اخم کرد و گفت:‬

‫- صداتو بیار پایین!‬

‫- نمیارم ... تو حق نداری با من اینجوری رفتار کنی!‬

‫- به نعفته ساکت شی!‬

‫- منفعت خودمو خودم میدونم لازم نیست تو بهم بگی! دفعه اخرت باشه ...‬

‫جملم نصفه موندبا کاری که نباید میکرد و کرد دهنمو بست!‬

‫به زور خودمو ازش جدا کردم دستمو بلند کردم بزنم تو صورتش که تو هوا گرفتش! شیطون گفت:‬

‫- تقصیر خودته بهت گفتم به نفعت ساکت شی!‬

‫بچه پرو! شیطونه میگه ... ! برو بابا هی شیطونه میگه شیطونه میگه! یه کلمه از خودت بگو!‬

‫بزنم ته دیگ بشه پسره گلابی!‬

‫کیوان- بیا بریم من خستم!‬

‫- خسته نباشی! کوه کندی یا از صبح تا حالا داشتی باقالی پاک میکردی!‬

‫دستمو گرفتو من و تقریبا کشید!‬

‫- زیاد حرف میزنی!‬

‫- حداقل من حرف میزنم تو برو خودتو درست کن!‬

‫شیطون نگام کردو گفت:‬

‫- خودت ساکت میشی یا هوس کردی من دوباره ساکتت کنم!‬

‫چپ چپ نگاش کردم! رو که نیست سنگ اهکه!‬

‫پالتومو همینجوری تنم کردمو سوار ماشین شدم! چقدر سرده!‬

‫کنارم تو ماشین نشست! چشاش خمار بود! نکنه برم اون دنیا به این اعتمادی نیست!‬

‫ازش پرسیدم:‬

‫- ببینم اون بالاییه که نپرید!‬

‫منظورمو فهمید خندیدو گفت:‬

‫- نترس تو نخوریش هیچیم نمیشه!‬

‫انگار متوجه شد که سردمه چون بخاریه زد!( حالا اگه شانسه ما که بخاطر خودش بخاریه زد که‬ ‫خدایی نکرده سرما نخوره! )‬

‫گوشیش زنگ خورد با دیدن صفحه گوشیش نفسشو فوت کردو جواب داد:‬

‫- چیه؟‬

‫- ...‬

‫- حالم خوب نیست دارم میرم خونه!‬

‫- ...‬

‫- به درک دیگه واسم مهم نیست!‬

‫- ...‬

‫- اره تقصیر منه فکر میکردم اون با بقیه فرق داره!‬

‫- ...‬

‫- من براش جز یه بازی هیچی نبودم!‬

‫- ...‬

‫- دیگه هیچی برام مهم نیست تو هم دیگه زر نزن!‬

‫انقدر عصبی گوشی رو قطع کرد که من چسبیدم به صندلی!‬

‫سی دی که قبال تو دستگاه بودو در اووردو یه سی دی دیگه گذاشت! با شروع شدن اهنگ ماشینو‬ ‫از زمین کند! اهنگی که گذاشت خوب میشناختم ، با این اهنگ زندگی کرده بودم ، با خوانندش‬ ‫خاطره داشتم ، با تک تک اهنگاش! از این که دیدم اونم این اهنگ دوست داره یه جورایی‬ ‫خوشحال شدم!‬

‫اهنگ بن بست از: سیاوش قمیشی‬

‫من به بن بست نرسیدم راهمو کج کردم‬

‫با تو مشکلی ندارم با خودم لج کردم‬

‫دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا‬

‫میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا‬

‫وای خدایی عاشقتم سیاوش تکی به خدا‬

‫تو چرا خسته نمیشی از من دیوونه‬

‫از منی که شب و روزام مث هم میمونه‬

‫تو چرا چیزی نمیگی این خودش کابوسه‬

‫غصه کم کم جون میگیره دل یهو میپوسه‬

‫چشاش غم داشت ... خدایا چرا اون دختر انقدر براش مهمه!‬

‫من نمیتونم بسازم خونه رویاتو‬

‫حیف پای من بریزی همه دنیاتو‬

‫من خودم اسیر راهم تو اسیرم میشی‬

‫من نمیخوام توی سختی تو کنارم باشی‬

‫تمام حرصشو توی دنده عوض کردن خالی میکرد!‬

‫من به بن بست نرسیدم راهمو کج کردم‬

‫با تو مشکلی ندارم با خودم لج کردم‬

‫دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا‬

‫میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا‬

‫تو چرا خسته نمیشی از من دیوونه‬

‫از منی که شب و روزام مث هم میمونه‬

‫تو چرا چیزی نمیگی این خودش کابوسه‬

‫غصه کم کم جون میگیره دل یهو میپوسه‬

‫سرعتش بیش از حد زیاد شد!‬

‫من به بن بست نرسیدم راهمو کج کردم‬

‫با تو مشکلی ندارم با خودم لج کردم‬

‫دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا‬

‫میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا‬

‫***‬

‫تا خود خونه کلی صلوات فرستادم! کیوون اصلا تو حال خودش نبود ... یه جورایی میفهمیدمش منم‬ ‫قبال عاشق یه نفر بودم اما اون منو خیلی راحت ول کرد! هیچ وقت یادم نمیره تمام شب و روزم‬ ‫شده بود گوش دادن به اهنگو بیخودی گریه کردن! همیشه میگن اونی که غمش بیشتره بیشتر‬ ‫میخنده! البته قضیه من فرق میکنم برا من زده به مخم خل شدم ، چرت و پرت میگم!‬

‫از ماشین پیاده شدیم ... یعنی داشتم خودمو به زور میکشیدم ... انقدر خوابم میومد که‬

‫اگر همون وسط یه الحاف تشک بود حاضر بودم همون جا الال کنم!‬

‫این رادمنشا هم مشکوک میزننا اخه الآن دو نصفه شبه اینا کجان پس؟!‬

‫با فکر اینکه امشب با این کیوون تو این خونه تنهام خواب که هیچی همون بوی نوشیدنی که بهم‬ ‫خورده بود پرید! یعنی میشه بهش اعتماد کرد؟‬

‫- هی کجایی؟‬

‫از خدا نترسم جف پا برم تو شخصیتشا خرمگسه زندگی!‬

‫- چیه؟‬

‫کیوان- بلد نیستی درست حرف بزنی؟‬

‫- نه تا وقتی تو رو الگو خودم قرار دادم!‬

‫- من اگه الگوت بودم که وضع و اوضات این نبود کوچولو!‬

‫مامان جوون! من خوابم میاد اینم همش ور میزنه بقیم انتظار دارن حالشو بگیرم!خمیازه کشیدم‬

‫گفتم:‬

‫- جواب ابلهان یک کلمست ... خاموشی!‬

‫و دوباره خمیازه کشیدم ... بهم اشاره کردو با یه پوزخند گفت:‬

‫- فعال که بیهوشیست! برو الال کن دخترم میترسم از کمبود خواب جوون مرگ بشی!‬

‫- باز من جوونم تو سن و سال تو خوب نیست تا این موقع بیدار بمونی شاید جسمه بکشه ولی‬ ‫اون مخ ، گمون نکنم!‬

‫- میری یا بیام؟‬

‫کلا بچه پررو نمیشه کاریش کرد! تا اینجاشم فقط برا شما وگرنه باور کنین دارم تلف میشم از‬ ‫خواب!‬

‫دستمو اووردم بالا و بلند گفتم:‬

‫- ما که رفتیم خاطراتمان بماند!‬

‫داشتم میرفتم ولی صدای خنده ی کیوونو از پشت شنیدم به همراه کلمه که زیر لب گفت دیوونه ‬

‫منم بلند گفتم:‬

‫- خودتی!‬

‫و به حالت دو در رفتم .‬

‫ای شیوا جون ببین دختر مردمو دادی دست این پسر گلابیت خودتم رفتی صفا سیتی منگوله!‬

‫میترسم یهو رم کنه بیاد منو بخوره! اه خفه شو شادی! بگیر بکپ انقدر زر نزن دیگه.‬

‫درو قفل کردم ... لباس مامان دوزامو پوشیدمو اماده شدم که برم واسه الال که در وامونده صداش‬ ‫در اومد!‬

‫یا پنج تن این دیگه کیه؟ نکنه کیوونه خودمونه؟ چه مرگشه نصفه شبی دست از سر کچل ما‬ ‫برنمیداره؟ چی کار کنم؟ باز کنم؟ باز نکنم؟ ...‬

‫- کیه؟‬

‫صدای خودش بود ...‬

‫- منم منم مادرتون ... خب باز کن این در واموند رو تا نشکوندم!‬

‫- نمیکنم؟ اصلا چرا باید درو باز کنم؟‬

‫- شادی من عصاب ندارما ... نترس باهات کاری ندارم فقط میخوام باهات حرف بزنم!‬

‫گلابی رو نگا کنا! دارم بیهوش میشم اونوقت اقا میخواد سفره دلشو واسه من باز کنه!‬

‫- بذار واسه یه وقت دیگه ... الآن مخم خوابه طفلی!‬

‫خندید ...‬

‫- باز میکنی یا بازش کنم؟‬

‫ای بابام هی ...‬

‫- یه مین وایسا!‬

‫سریع لباسامو عوض کردمو در اتاقو باز کردم ...‬

‫- چته نصفه شبی؟ دون میخوای؟ اب میخوای؟ کوفت میخوای؟ چه مرگته؟‬

‫- حواست باشه چی میگی کوچولو!‬

‫- مغزم خوابه حواسمم رفته تعطیالت تو زود تر حرفتو بزن که خودمم دارم میرم اون دنیا!‬

‫- چه خوب زود تر برو از دستت خالص شم!‬

‫- خیلی پرویی!‬

‫- چی گفتی؟‬

‫- باز سمعکتو نذاشتی تو گوشت!‬

‫یه دفعه درو هول دادو کامل اومد تو اتاقم ... ترسیدم رفتم عقب ... اون اومد جلو ... من رفتم عقب‬ ‫... اون اومد جلو ... من رفتم عقب ... اون اومد جلو ... این دفعه من رفتم تو باقالیا! اوفتادم رو تختم‬ ‫... سریع بلند شدمو خودمو جمع و جور کردم! شیطون بهم نگاه کرد و گفت:‬

‫- فکر کنم خیلی دلت میخواد توسط من ادب بشی خانوم کوچولو!‬

‫پوزخند زدمو گفتم:‬

‫- نه خدا رو شکر همچین ارزویی ندارم! حالا میشه حرفتو بزنی من خستم ...‬

‫بچه پررو گلابی با ژست رفت پشت میز کامپیوترم نشست ... دوباره بهم نگاه کردو گفت:‬

‫- میخوام در مورد امروز باهات حرف بزنم! درمورد حرفی که زدم!‬

‫به جون ننم صبحم میتونستی حرفتو بزنی! بابا به کی قسم بخورم من الال دارم؟‬

‫بذار القر یکم حالشو بگیرم دلم خنک شه! مظلوم گفتم:‬

‫- قبلش من یه چیزی بگم؟!‬

‫نگام کرد و گفت:‬

‫- بگو.‬

‫گازشو گرفتم.‬

‫- اوال تو خیلی بیجا کردی که به اون دختر گفتی من نامزدتم! دوم خیلی بی خود کردی‬

‫کمر منو گرفتی ... سوما خیلی غلط کردی که منو ...‬

‫حرفمو خوردم ... کیوون شیطون گفت:‬

‫- منو چی؟‬

‫- ارپیچی ، نخودچی ، کشمیشی ... اصلا هر چی! دفعه اخرت باشه فهمیدی!‬

‫همونجوری نگام کردو گفت:‬

‫- اگه نباشه چی؟‬

‫یه نگا به کوسن روی تختم انداختم با یه حرکت برداشتمش و به سمت کیوان رفتمو کوبیدم تو‬ ‫مالجش! (اخ جیگرم شد یخ در بهشت!) ولی اون فقط خندید‬

‫دست کشید به موهاشو بلند شد ولی عصبانی نه بیشتر شبیه خری بود که بهش تیتاب دادن‬

‫همینجوری که بهم نزدیک میشد حرفم میزد:‬

‫- من هالکه تنبیه کردنتم ... اصلا الآن مشتاق شدم بازم اون کارو انجام بدم تا تنبیهم کنی!‬

‫خاک تو سر بی مغزت! چیز دیگه نبود بزنی تو سر این گلابی! اخه کوسنم شد وسیله دفاع دختر‬ ‫ابله؟‬

‫گفتم این پسر یه تختش کمه!‬

‫- ببین کیوان خان خواب دیدی بخیر ایشاال تا حالشم خیلی بهت رو دادم! اگه دستت بهم بخوره‬ ‫فردا همه چیرو واسه شیوا جون شرح میدم ...‬

‫همونجور که بهم نزدیک میشد چشاشو ریز کرد و گفت:‬

‫- منو از شیوا میترسونی؟‬

‫همچین میگفت شیوا انگار دوست دخترشه! خجالتم نمیکشه خرس گنده!‬

‫کیوان- به یه شرط باهات کار ندارم!‬

‫- هه ... لطفا واسه من شرط نذار!‬

‫- جدی؟‬

‫- مگه من با تو شوخی دارم؟‬

‫انقدر بهم نزدیک شد که بند رفتم تو دیوار محترم! این چه علاقه ای به تنگنا داره نمیدونم؟!‬

‫- میشه بری کنار؟‬

‫شیطون نگام کرد و گفت:‬

‫- نوچ.‬

‫قدش از من خیلی بلند تر بود برا همین نبردبون لازم بودم واسه دیدن صورتش!‬

‫- میدونستی خیلی روت زیاده؟‬

‫با شیطنت گفت:‬

‫- اره ...‬

‫به سنگ پا گفته برو جلو بوق بزن! ... بچه پررو! عجب گیری کردما ...‬

‫- ببین من عصاب ندارم برو کنار ...‬

‫- منم گفتم نمیرم ...‬

‫دستشو دور کمرم حلقه کر د ... باز همون حس مسخر رو پیدا کردم ... هر چقدر تلقا کردم بی‬ ‫فایده بود ... نامرد زورش زیاده به ما نمیخوره!‬

‫- میگم ولم کن میفهمی یا نه؟!‬

‫به سینش محکم مشت میزدم ولی فایده نداشت ... فقط میخندید:‬

‫- خانوم کوچولو زورت همینه؟‬

‫زدم به سیمه یکی مونده به اخر و گفتم:‬

‫- خفه شو ...‬

‫کیوان - خفه شم بیوه میشی!‬

‫- کیوان ولم کن ...‬

‫- دو حالت داره یا شرطمو قبول میکنی یا که ...‬

‫شیطون بهم نگاه کرد ... دیگه خسته شده بودم از یکی به دو کردن با این گلابی زورم بهش‬ ‫نمیرسید وگرنه حسابی میزدمش ... عصبانی گفتم:‬

‫- شرطتو بگو!‬

‫- افرین دخترم حالا خوب گوش کن ...‬

‫اروم ازم فاصله گرفت و گفت:‬

‫- شرطم بیشتر به نفع توا!‬

‫- خدا کنه! حالا زود باش من خوابم میاد صبح شد!‬

‫- دوستی با منو قبول میکنی؟‬

‫- دوست عزیز بمون تو کفم تمیز شی! بنده شرطتونو که پر از منفعته برای من با تشکر فراوان رد‬ ‫میکنم!‬

‫- هر کی دیگه جایه تو بود الآن بال در اوورده بود من اوصوال به کسی پیشنهاده دوستی نمیدم این‬ ‫دختران که به من پیشنهاد میدن!‬

‫- اعتماد به نفست صاف تو لوزالمعدم! خدا رو شکر من جای اون دخترای سبکه جو گیر نیستم!‬

‫پس مغزتو اپدیت کن دوست عزیز!‬

‫- حرف اخرته!‬

‫- حرف اولو اخرمه حالا از اتاق برو بیرون!‬

‫باز با همون شیطنت گفت:‬

‫- نه دیگه قرارمون این نبود!‬

‫دوباره داشت بهم نزدیک میشد که جیغ زدم و گفتم:‬

‫- بابا کچلم کردی خب چرا من باید برای تو نقش بازی کنم در حالی که هیچ نفعی واسه من نداره‬ ‫و همه اینا الکیه؟!‬

‫یه دفعه واستاد سر جاش با همون شیطنت گفت:‬

‫- ببین روت زیاده دیگه!‬

‫تازه فهمیدم چی گفتم! ای گل بگیرن مغز پوکتو دختر با این حرف زدنت!‬

‫کیوان- اوکی من قول میدم تو این دوران دوست پسر خوبی برات باشم ...‬

‫و با یه لبخنده خاصه دختر کش ادامه داد:‬

‫- و قول میدم اگه ازت خوشم اومد نگهت دارم!‬

‫بزنم فیسشو بیارم پایین بچه پررو شلغم صفت! مسخره گفتم:‬

‫- شما لطف میکنید! زحمتتون میشه؟!‬

‫جدی ادامه دادم:‬

‫- خیلی پررویی بخدا!‬

‫- اختیار داری!‬

‫خندم گرفته بود! این بشر چه عجیب الخلقست!‬

‫کیوان- خندیدی یعنی قبوله؟‬

‫- کی گفته؟ باید فکر کنم!‬

‫- نشد دیگه من همین الآن جواب میخوام!‬

‫خب حالا چی کار کنم؟ قبول کنم؟ نکنم؟ عجبا! اگه قبول کنم روش زیاد میشه ولی خوب راسش‬ ‫الآن انقدر خوابم میاد که وقت و حال فکر کردنو بحث کردن ندارم‬

‫بدون هیچ فکری گفتم:‬

‫- خیلی خوب ولی باید قول بدی روت زیاد نشه! حالا برو بیرون!‬

‫باز از اون لبخندا زدو گفت:‬

‫- زیاد حرف میزنی کوچولو برو الال کن شبیه معتادا شدی شب خوش!‬

‫و در عرض یه نصفه سوت زد به چاک! اصلا حوصله فکر کردن به عاقبته کارمو نداشتم اصلا مخی‬ ‫نداشتم که بخوام فکر کنم فقط درو قفل کردمو با همون لباس افتاد رو تختم .‬

‫***‬

‫- شادی عزیزم ، دخترم ...‬

‫اهلل اکبر! باز این ننه کیوون اومد بالا سر منه بدبخت!خدایا منو از این کره خاکی بردار راحت شم!‬

‫- فدات شم لنگه ظهره پاشو یه چیز بخور ضعف میکنی اخه!‬

‫بابا اصلا شاید بنده بخوام اعتصاب غذا کنم کیو باید ببینم؟!‬

‫- شیوا جوون من خیلی خستم میشه یه نمه دیگه الال کنم!‬

‫خندید ...‬

‫- باشه دخترم ولی حداقل یه چیز بخور ضعف نکنی!‬

‫- باشه میخورم ...‬

‫- نه مثل اینکه خیلی خسته ای!‬

‫مثل اینکه؟ ... مثل اینکه؟ ... ای بابام هی!‬

‫شیوا جون - باشه عزیزم بگیر بخواب من دارم میرم ولی صنم الآن اومد خونه ... راستی شرمنده‬ ‫واسه دیشب ...‬

‫همونجوری خواب الوده گفتم:‬

‫- اشکلا نداره ... ما که خیلی فیض بردیم ...‬

‫گل بگیرن مغز پوکتو! باز شیوا جون خندید و گفت:‬

‫- چی؟‬

‫پریدم از جام گفتم:‬

‫- هیچی ... منظورم این بود ... دیروز خیلی با بچه ها خوش گذشت!‬

‫- اهان ... پس فعال خدافظ گلم ...‬

‫سرمو تکون دادم:‬

‫- به سلامت!‬

‫از اتاق رفت بیرون! اوف شادی با اون حرف زدنت اخر سر یه روز خودتو بیچاره میکنی!‬

‫یه دو ساعت دیگه گرفتم با بدبختی خوابیدم! اما سرم درد گرفته بود ... از تخت خواب خودم و‬ ‫کندم و به سمت حموم هجوم بردم ... یه دوش اب سرد مخمو یکم اروم کرد!‬

‫شیوا جون راست میگفت حسابی ضعف کرده بودم واسه همین مثل شتر هجون بردم به اشپزخونه!‬

‫لالهم صل ا ... محمد و ال محمد! خدا رو شکر این گلابی مثل اینکه خونه نیست با اشتیاق به صنم‬ ‫گفتم:‬

‫- سلام صنم چطول مطولی؟ خب دیروز پیچوندی رفتیا!‬

‫برگشتو با دیدن من لبخند زدو گفت:‬

‫- سلام شادی ... ببخشید دیروز مجبور شدم برم حال مادرم خوب نبود مجبور شدم برم پیشش!‬

‫- اخی ... چی شده بود طفلی‬

‫- شکر خدا خطر رفع شد اخه بیماری قلبی داره!‬

‫- خب خدارو شکر که بخیر گذشت!‬

‫بیا! نگاه کن دختره بیچاره کار میکنه خرج خانوادشو میده بعد تو مثل چغندر بشین فقط غر بزن!‬

‫( دوست دارم به تو چه؟!)‬

‫صنم - راستی اقا کیوان زنگ زد کارت داشت ... ازم خواست بهت بگم بعدا باهاش تماس بگیری!‬

‫پسره شلغم ... الآن این دختر میگه ببین دیشب چی شده که این دوتا انقدر چیک تو چیک شدن!‬

‫واسه حفظ ظاهر لبخند زدمو گفتم:‬

‫- بعدا بهش زنگ میزنم ... فکر نمیکنم موضوع مهمی باشه!‬

‫جاتون خالی یه صبحونه تپل زدم به بدن به تلافیه ضعفی که داشتم!‬

‫- صنم پرچمت بالاست دختر خیلی چسبید!‬

‫خندید و گفت:‬

‫- نوش جونت حالا باشو به اقا کیوان زنگ بزن ، زود عصبانی میشه!‬

‫- فدا سرم بشه!‬

‫از جام بلند شدم از اشپزخونه زدم بیرون ... من که شماره این شازده رو ندارم ... به درک بذار‬ ‫دوباره خودش میزنگه! واال! اون کار داره من که کلا با این بشر کاری ندارم!‬

‫تی وی رو روشن کردم ( خدایی مهمون به این پررو ای دیده بودید نیومد رفتم سر تی وی! )‬

‫خوراکم کاناالیی بود که نانای میداد! زدم تری پل ای شانسو میبینی داشت اهنگ مورد عالقم‬

‫یعنی اهنگ ارمین 0‪ afm‬و عمو تتلو ( یه چیزی بگو) میداد!‬

‫تو حس و حال اهنگ بودم که تلفن به صدا دراومد! صنم جواب داد:‬

‫- بله بفرمایید؟‬

‫- ...‬

‫- سلام اقا کیوان خوب هستید؟‬

‫- ...‬

‫- بله من بهشون گفتم فکر کنم فراموش کردن بهتون زنگ بزنن!‬

‫چرا دوروغ میگی! بگو عشقش نکشید زنگ بزنه! واال! خورده برده که نداریم!‬

‫صنم - گوشی حضورتون!‬

‫اومد جلو گوشی رو داد دستم و اروم گفت:‬

‫- گفتم زنگ نزنی عصبانی میشه!‬

‫قیافمو چپل چالق کردمو گفتم:‬

‫- به درک!‬

‫و جواب دادم:‬

‫- چیه؟‬

‫صدای بم مردونش تو گوشم پیچید:‬

‫- تو دوباره اینجوری حرف زدی؟‬

‫- دوست دارم ...‬

‫- دوست داری سس بزن!‬

‫- ببین اقاهه من نه حوصله کل کل دارم نه وقتشو! چی کار داری؟‬

‫- بعد از ظهر اماده باش میام دنبالت باید بریم یه جایی ...‬

‫- هی دوست عزیز پیاده شو با هم راه بریم! دیروز من یه چیزی پروندم‬

‫تو چرا جنبت عینه نخود!‬

‫- کوچولو میبینم باز دم در اووردی!‬

‫- من کیشمیش نیستم که دم داشته باشم اقای سنگ پا!‬

‫در ضمن اینو تو گوشت فرو کن شتر که میدونی چیه! تو هم مثل همون شتر تو خواب ، خواب پنبه‬ ‫دونه ببین! دیگه هم برو سر کار انقدر وقت تلف نکن!‬

‫( ای ول داری شادی!) و گوشی رو روش قطع کردم! حالا بمون تو کفم حسابی تمیز شی! بعله!‬

‫خیلی ریلکس باز رفتم سراغ تی وی! یکی دو ساعت پای اون بودم ... دیگه واقعا سرم درد میکرد‬

‫تلفنو براداشتمو یه زنگ به مامانم زدم ... یکم با هم حرف زدیم ... کلیم در رابطه با اینجا صحبت‬ ‫کردمو‬

‫به مامانم گفتم که چقدر اینجا بهم خوش میگذره! یکمم با بابام حرف زدم!‬

‫بعدشم که فهمیدم دختر خالم نیوشا که دوسال ازم بزرگ تره هم اونجاست اصرار کردم که با اونم‬

‫حرف بزنم! دلم براش شده بود قدر سوراخ جوراب مورچه!‬

‫- وای ... سلام نیوشا ...‬

‫- سلام شادی چطوری بی معرفت!‬

‫- عجبا! من بی معرفتم یا تو! دختر اصلا چهره ی گیرای منو یادته؟‬

‫خندیدو گفت:‬

‫- قیافتم فراموش کنم اون زبونتو نمیتونم از یاد ببرم ...‬

‫- اونو که هیچکی نمیتونه فراموش کنه!‬

‫- راستی شادی یه خبر دارم برات!‬

‫- بنال ... یعنی بگو!‬

‫خندید و گفت:‬

‫- فرهود اینجاست میخوای باهاش صحبت کنی؟‬

‫چی؟ زخم دلم باز شد! خیلی غیر عادی یه پرده ی نازکه اشک جلوی دیدمو گرفت!‬

‫خیلی وقت بود نمیتونستم گریه کنم! فرهود همون پسر دایی بی معرفتی که باعث شد چند سال‬ ‫بخاطرش بشم یه ادم افسرده! یه ادم که شب و روز براش فرقی نداشت! کسی که منو با کاراش‬ ‫به خودش وابسته کرد و زمانی که دقیقا بهش احتیاج داشتم منو ول کرد ... رفت برای همیشه!‬ ‫دیگه نیومد!‬

‫حتی فکر نکرد که منی وجود داره! داغونم کرد!‬

‫- الو شادی!‬

‫از هپروت اومدم بیرون:‬

‫- بله ...‬

‫- کجایی؟‬

‫- همینجام ...‬

‫- چی شد؟حرف میزنی با فرهود؟‬

‫- نه ... نه ... الآن کار دارم بذار واسه بعد!‬

‫- هر طور راحتی ... یه خبر دیگه؟‬

‫- اوف شدی بی بی سی چقدر خبر داری؟! خب بگو!‬

‫- فرهود نامزد کرده با سحر!‬

‫دیگه واقعا داشتم از حال میرفتم ... خیلی حس بدی داشتم ... فرهود من داشت ازدواج میکرد! اونم‬ ‫با کسی که خب میشناختمش سحر! یکی از فامیالی دورمون!خدا چرا؟ من چجوری اون همه خاطر‬ ‫رو فراموش کنم؟ چجوری؟ بغضمو به زور قورت دادم و اروم گفتم:‬

‫- از طرفه من بهش تبریک بگو ... من دیگه باید قطع کنم کاری نداری؟‬

‫- نه عزیزم برو خدافظ!‬

‫گوشی رو قطع کردم ... باورم نمیشد! بازم داشتم بخاطره اون ادمه سنگ دل بعد از این همه مدت‬ ‫اشک میریختم! باهاش از بچگی بزرگ شدم ... انقدر باهاش خاطره دارم که اگه بخوام فراموشش‬ ‫کنم باید همه ی گذشتمو فراموش کنم! خدایا چجوری دووم بیارم!؟‬

‫صنم - اتفاقی اوفتاده شادی؟‬

‫اشکمو سریع پاک کردمو گفتم:‬

‫- نه عزیزم ...‬

‫سریع این دفعه مثل بز رفتم تو اتاقم ... احتیاج داشم تنها باشم ... میخواستم خودمو خالی کنم ...‬

‫فلشمو زدم به لپ تابو فایل اهنگامو باز کردم ... اهنگ جدید ارمین 0‪ afm‬رو گذاشتمو صداشو‬ ‫بلند کردم‬

‫... اهنگاشو دوست داشتم چون یادمه همیشه اونم اهنگاشو دوست داشت ... قبال اهنگاشو با هم‬

‫میخوندیم ولی از زمانی که رفت ...‬

‫(اهنگ شبا کجایی از ارمین 0‪)afm‬‬

‫سر صبحه و از خواب تازه تو پا میشی‬

‫ولی من هنوز بیدارمو تو باعث و بانی شی‬

‫که 40 ساعت به تو فک بکنم‬

‫فکر اینکه نباشی به کی تکیه کنم‬

‫ولی تو چی موهات خیسه و زیر دوشی‬

‫فکر اینی شب تو دورهمی چی بپوشی‬

‫یا که چک میکنی زنگ زده کی به گوشیت‬

‫با کدوم تیک بزنی با یکی دیگه جورشی‬

‫تو چشام زل بزن بیا ببین بغضو‬

‫تاحالا اینطوری دیده بودی تو من تخسو‬

‫تا حالا دیده بودی که اینقد داغون بشم‬

‫با صد تا قرصو دری وری آروم بشم‬

‫ولی تو چی با یه الکی با نور شمعو‬

‫آخر شب رو تخت ولویی با اون امشب‬

‫و همین چیزاست که یهو باعث میشه‬

‫که من به ده نوع خلاف دیگه آلوده شم‬

‫دیگه برو واسه همیشه که قیدتو زدم‬

‫خوب منم دیگه عین تو بدم‬

‫دورغ میگفتی دوسم داشتی‬

‫منم تصمیم گرفتم دل به تو ندم‬

‫بگو بینم تو هم میکنی گاهی یادم‬

‫یا که الآن اینقد دورو ورت داری آدم‬

‫که فاز فابریکی نه اضافه کارن و‬

‫پایه عشق و حال ومهمونی و شادی هاتن‬

‫بگو بینم باهاشون هستی خودی‬

‫اسمی از من میاری وقتی مست میکنی‬

‫یا وقتی بحث پیش میاد که باکی دوست بودی‬
رمان طنز ღღبا من قدم بزنღღ
پاسخ
 سپاس شده توسط SOGOL.NM ، Nafas sam ، لــــــــــⓘلی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان طنز ღღبا من قدم بزنღღ - •SAYDA• - 15-12-2018، 14:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان