امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان جدید زندگی تو

#13
پارت 8


+چته چرا میخندی بگو بیاد دیگه
_کراک واقعا مرد دیونه اون مرد رو من اجیر کرده بودم که بیاد اول منو بزنه که تیر اولش الکی بود ولی برای تو واقعی بود و جای تو کراک بدبخت قربانی شد ودیگه همین
من خشکم زده بود و بی هوا اشکی روی گونه های من چکید و کلا زندگیم از این رو به رو شده بود هانا هم مثل من شک شده بود ناگهان سیلی محکمی اونور صورتش زدم و فهمیدم که تمام این سال ریختن توی خودم و تاحالا گریه نکرده بودم و نشکسته بودم ولی حالا باید تموم کنم این لوس بازیارو
+تو یه آدمی هستی که تاحالا توی عمرم ندیده بودم من تمام این مدت فکر کردم من باعث مرگ تو شدم و فکر کردم شاهرخ اومده و اون آدم اجیر کرده تا منو تو رو بکشن ولی نه من احمق بودم که فکر میکردم تو صمیمی ترین دوستم بودی دوست که نه مثل خواهرم بودی ولی تو چی ؟تو فقط میخواستی منو دیونه کنی ههــــــــه فکر کردی
یهو صدای سوت قطار اومد و منم گفتم
+فکر کنم قطار من به قصر رویا های تو باشه
داشتم میرفتم که یهو برگشتم و به صورتش و چشای ورقولومبیدش نگاه کردم و گفتم
+راستی اولش چی گفتی ؟ آهان گفتی ازم متنفری راستش منم ازت متنفرم چه هم عقیده و بعد بهش تنه ای زدم و رفتم  هانا هم پشت سر من اومد و باهم سوار قطار شدیم و پیش به سوی دنیای خودم بدون اینکه زندگیم و تباه از این خاطر کنم  نشستم روی صندلی و ازپشت پنجره بیرون و نگاه کردم
بعد از قطار سوارماشین شدم پیش به سوی  جایی که باید باشم  
از ماشین پیاده شدیم و سوار ماشینم شدم و رفتم به آپارتمانی که توش زندگی میکردم یه شب اونجا موندیم و فردا اونجا رو تخلیه کردیم و رفتیم و یه خونه مبله  دیگه خریدیم و توی اونجا زندگی کردیم رفتم بیرون  و توی ی جای باغ مانند با کاغذ هایی انبوه که دستم بود قدم میزدم و به زمین نگاه میکردمو به فکر کراک بودم  به فکر اون لحظه که توی بیمارستان دستمو به هم میفشرد و بهم میگفت
_دستمو ول نکن من میخوام تا آخرش با تو باشم دستمو ول نکن
+نه دستتو ول نمیکنم نترس
یهو واستادم و به خودم گفت حالا جواب اون جای خالی رو میدونی اره میدونم تو خاله ی منو دوستداری
از اینکه جواب این سئوال خیلی آسون بود و من احمق نتونستم بفهمش خیلی ناراحت بودم این دفعه با سمت بیشتری شروع به راه رفتن کردم به خودم گفتم باید دنبال شاهرخ بگردی و یهو با یکی برخود کردم تموم کاغذام از دستم ریخت نشستم و شروع جمع کردش کردم اون فردی هم که ریختش نشست و باهم شروع به جمع کردن کردیم وقتی کاغذا رو جمع کردم سرم رو از پایین به بالا بردم و میخواستم تشکری بکنم و کاغذا رو ازش بگیرم که یهو قلبم شروع تپیدن کردو دوباره احساس میکنم دیدمش . . .
پایان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان جدید زندگی تو

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤alone❤


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان جدید زندگی تو - Open world - 10-08-2019، 11:04

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Subarrow رمان کوتاه(رقص عشق)
Heart معرفی کتاب از میان رمان های ایرانی
Minioni معرفی کتاب از میان رمان های خارجی
  گلچینی از دلنوشته زندگی(:
  اگر در زندگی به دنبال هدف می گردید این 4 کتاب را بخوانید
  یادداشت حمید فروغ بر رمان یک نفر که عضو پینک فلوید نبود
  1309 / آب زندگی - صادق هدایت
  اولین رمان خودم
  فجیع ترین سوتی ها در رمان ها! :|
Smile رمان «صد سال تنهایی»سریال می‌شود

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان