اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: ادامه بدم؟
اره
نه
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه رمان فوق العاده عاشقانه و گریه دار به قلم خودم.(غبار کور)

#1
Heart 
نام رمان: غبار کور
نویسنده: فاطمه شکرانیان 
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه رمان:
چارلی چاپلین چقد زیبا گفت وقتی لبب زد:اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود! من هیچگاه آهسته نخندیدم، بلکه خواستم تمام دنیا شاهد قهقهه هایم باشند اما... نمی دانستم غم هایم از رویای خود بیدار می شوند.
گاهی وقت ها عاشقت است اما، عاشقش نیستی. گاهی وقت ها دوستت دارد اما دوستش نداری. گاهی وقت ها عاشقش می شوی و او از تو دل می کند. گاهی وقت ها یک مشکل کوچک، باعث می شود عشقت را از دست بدهی و گاهی وقت ها... گاهی وقت ها آنقدر قضاوت می کنی که خواه نا خواه از دستش می دهی. آری قضاوت می کنی و حقیقت را از خود می رهانی اما افسوس که قضاوت ها مانند غباری، عشقت را کور می کنند. آیا این عشق کور می شود؟ آیا قهقهه های من در اوج عشق، سقوطی را به دنبال خواهد داشت؟ نمی دانم...


"بسم الله الرحمن الرحیم"

لبخند شیطانی رو لبم میاد؛ حالا فقط منتظر بمون شیدا خانوم. پشت درخت کاجی که قد الم کرده و تو آسمون ها سیر می کنه، وایمیسم. به آرومی روی برف های زیر پام می شینم و دست هام رو که با دستکش های خاکستری رنگ پوشوندمشون، فرو می کنم زیر برف های سفید رنگ. اندازه ی دو تا دست هام، برف ها رو می گیرم و یواش، یواش از سر جام بلند می شم.
حالا وقتشه! یه نگاه به پشت درخت می اندازم. اخمی روی صورتم میاد. پس کو شیدا؟ چشم هام رو از پشت عینک آفتابی ریز می کنم و دور دست ها رو نگاه می کنم ولی خبری ازش نیست. بر می گردم. می خوام به سمت راستم نگاه کنم که با برخورد گوله ی بزرگی از برف، نصف صورتم بی حس می شه و عینک آفتابی مشکی رنگ، گوشه ای پرت می شه.
چشم هام رو محکم می بندم و برف های توی دستم رو پرت می کنم روی زمین. از شدت سوزش، نفسم بند اومده و انگار صدای قهقهه های شیدا رو نمی شونم. سعی می کنم با آرنجم، به وسیله ی کاپشنم چشم هام رو بمالم. کم، کم سوزشش قطع می شه و تازه به خودم میام.
سمت عینکم می رم و به آرومی اون رو از روی توده ای از برف ها در میارم. آهی می کشم. شیشه هاش برفی برفی شدن. سعی می کنم تمیزشون کنم. شیدا به سمتم میتد و می زنه رو شونه ام.
شیدا: وای نمی دونی قیافه ت چه شکلی شده!
با حرص پسش می زنم. عینک رو جلوی چشماش می گیرم و می گم:
ـ ببین چیکار کردی! امانتی مامانت بود.
پشت چشمی نازک می کنه و می گه:
ـ حالا انگار چی شده. بچه سوسول. دو تا دست بکشی بهش تمیز می شه.
چشم غره ای بهش می رم و نگاهم رو ازش می گیرم. دختره ی نفهم! حالا اگه من این کار رو باهاش کرده بودم، معلوم نبود چطوری پاچه ام رو می گرفت! پشتم رو بهش می کنم و زیر ل**ب می گم:
ـ من می رم سمت خاله ت اینا. تو هم اگه خواستی بیا.
با غیض پشت سرم راه می افته و میاد. آروم، آروم از کنار تک، تک آدم ها رد می شم. آدم هایی که هیچکدومشون معلوم نیست هدفشون از این زندگی چیه؟ آدم هایی که معلوم نیست هر کدومشون چند نقاب گذاشتن روی صورتشون و دوان، دوان، می رن به سمت انتهای این زندگی. شاید هم یه جورایی به زور طی می کننش! نمی دونم. این زندگی به خیلی ها روی بدش رو نشون داده و به خیلی ها روی خوبش رو. برای من که فقط روی بدش بوده. شاید از تکراری بودنش خسته شدم. هر روز صبح از خواب پا می شم و می رم سمت آینده ای نامعلوم.
رمان غبار کور رو بخووونیییییییییییییییییییییین. تو انجمن دارم تایپش می کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط Open world ، Amir-77
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
یه رمان فوق العاده عاشقانه و گریه دار به قلم خودم.(غبار کور) - ShokiـFati - 29-01-2020، 12:29

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان