امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♫ رمــــــــــــآن ســـــــرنــوشـــــــت ♫

#25
پارت هجـــــده

یک لحظه حرف وندا توی گوشم پیچید :
ی روزی سر قبر ستینت زار میزنی
ـ سهیل ؟ چرا گریه میکنی؟
ـ مامان من نمیتونم بدون اون زندگی کنم .. اون همه چیزم بود .. دنیام بود .. من بعد ستین خودکشی میکنم
ـ وا چی میگی سهیل ؟ حالت خوبه؟
ـ ن اصلا خوب نیست
همینطوری گریه میکردم .. خودمم تاحالا ندیده بودم اینجوری گریه کنم چه برسه ب مامان و بابا .. ولی اونا ستین رو خیلی دوست داشتن الان چرا انقدر بیخیالن؟
ـ پاشو .. ی یک ساعته دیگه ستینو میبرن اتاق عمل
ـ اصلا حوصله ندارم
ی دفعه مثل برق پریدم
ـ چی ؟ ستین مگه زندس؟
ـ عه سهیل زبونتو گاز بگیر این چه حرفیه
ـ واای مامان دنیا رو بهم دادی
و بعد سریع بلند شدمو رفتم .. ب سهیل گفتن مامان و بابا هم توجه نکردم .. دست خودم نبود
رسیدم به پنجره اتاقش .. شکمش ب صورت مرتب بالا میرفت و اون دستگاه های مسخره هنوز بهش وصل بود .. از پرستارش اجازه گرفتم ببینمش لباس های مخصوص بهم دادن ک تنم کردم و رفت تو اتاقش و کنار تختش زانو زدم .. دستاشو گرفتم و گفتم : دیگه وقتشه مامان کوچولو ... پاشو .. نمیخوای بچه هاتو ببینی؟ من تو این ۵ ۶ ماهه اندازه ۱۰ سال پیرتر شدم .. حتی تو این چند ماه ترکت نکردم .. ستین توروخدا پاشو .. میخام چشماتو ببینم
ی دفعه بغضم گرفت و سرمو گذاشتم رو شکمش
ـ اقای رضایی چند لحظه
سریع اشکامو پاک کردم ـ بله الان
ـ الان باید امادش کنیم برای اتاق عمل .. لطفا بیا این برگه رو امضا کن
ـ برگه چیه؟
ـ اگه ی وقت خدایی نکرده اتفاقی برای بچت یا زنت افتاد دیگه تقصیر ما نباشه
ـ چشم
بعد از امضا کردن برگه دوباره پیش ستین برگشتم .. دوباره دستشو گرفتم :
ـ عشقم ک از عمل نمیترسه؟
ـ زندگی من از عمل میترسه اخه؟ نگران نباش بانو .. چیزی نمیشه ..اون روزی میرسه که کنارهمیم و من بهت میخندمو میگم دیدی الکی میترسیدی خانومم؟
ـ الهی قربون خندت برم ... ۵ دیقه دیگه بیشتر تا عمل نمونده .. من برم خانواده رو صدا کنم بیان پیشت .. تا دم در رفتم .. ولی پاهام خشک شدن .. برگشتم سمتش .. بوسی روی پیشونیش کاشتم و گفتم : بخدا اگه تنهام بزارین منم خانوادمو تنها میزارم ...
و بعد ب زور ازش دل کندم
تا من اومدم بیرون همه رفتن تو ... فقط دارا موند و بهم گفت : سهیل نگران نباش ... همه چی درست میشه من مطمئنم
لبخندی بهش زدم اونم رفت سمت در .
انگار یکی همش داره با چکش میزنه تو سرم .. همه رفتارام حرفام حرفاشون شبیه کابوسمه .. خدایا فقط اخریه شبیه ش نباشه
همه اومدن بیرون و ستین هم روی تخت بود ک بردنش تو اتاق عمل .. منم بیجون افتادم کف زمین ..
ـ عه خدا مرگم بده .. سهیل بلند شو مامان .. پاشو
ـ پاشو سهیل .. نگران نباش چیزی نمیشه
ـ ....
ـ ....
ـ ....
حرفای هیچکودومشونو متوجه نمیشدم .. فقط فکر و ذکرم ستین بود و دو سه ساعت بعد ..

**********************
حدود دو ساعت و نیمه ک ستین تو اتاق عمله منم همینطور بیقرار ... همیچکی حالش خوب نیست .. از دور سامان و ارغوان رو میبینم ک سراسیمه میان ب سمت ما .. من ک حس و حال چیزی رو ندارم
سامان ب سمتم میاد :
ـ سهیل جان خوبی؟
بغضم میگیره و خودمو میندازم تو بغلش ..
یکدفعه در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون ... من هراسون از جاام بلند شدمو چشامو دوختم ب لب دکتر .....
نفسم تو سینه حبس شده بود و قلبم نمیزد ...

Big Grin Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، Sirvan10_a ، *Aɴѕel*


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ♫ رمــــــــــــآن ســـــــرنــوشـــــــت ♫ - لــــــــــⓘلی - 06-05-2020، 4:27


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان