19-05-2021، 3:48
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم،
من بودم که دستش را به دست گرفتم،
و آخر سر من بودم
که با وجود خودداری او،
او را بوسیدم.
اما با این همه،
اگرچه چشمهایش گذاشتند
که ببوسمشان،
لبانش گریختند.
چرا؟ چرا؟ چرا؟
برای چه او به قدر من
شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال،
فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛
و آن چنین است:
برای این که او معشوق است،
نه عاشق...!
مثل خون در رگهای من | #نامههای_احمدشاملو_به_آیدا
من بودم که دستش را به دست گرفتم،
و آخر سر من بودم
که با وجود خودداری او،
او را بوسیدم.
اما با این همه،
اگرچه چشمهایش گذاشتند
که ببوسمشان،
لبانش گریختند.
چرا؟ چرا؟ چرا؟
برای چه او به قدر من
شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال،
فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛
و آن چنین است:
برای این که او معشوق است،
نه عاشق...!
مثل خون در رگهای من | #نامههای_احمدشاملو_به_آیدا