امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#4
#prt4
بی خیال گوشی و پرواز شدم نشستم لب پله های داروخونه سرمو گذاشتم رو پاهام و گریه میکردم من یک ماهه مامانمو ندیدم اگه اتفاقی واسه ش بیوفته...
-خانم درویش چیزی شده؟!
با صدای رهام به خودم اومدم همون طور که سرم روی پاهام بود گفتم:نه چیزی نیست
اما صدام پره بغض بود و بوی گریه میداد هرکسی میتونست بفهمه
-مطمئنین حالتون خوبه؟؟؟
-اره خوبم!
صدای قدم های رهام که ازم دور میشدن و میشنیدم تا این که با صدای بسته شدن در داروخونه توی سکوت شب فرو رفتم سرمو بالا اوردم و خیره شدم به ماه بچه که بودم با ماه زیاد حرف می زدم چشمامو بستم و تو دلم با ماه حرف میزدم ... من یک ماهه مامانمو ندیدم اگه اتفاقی براش بیوفته اگه دیگه نبینمش!
تو همین فکرا بودم که حس کردم یه چیزی خورد بهم رومو برگردوندم رهام بود سوئیشرتشو انداخته بود رو من و لبخند میزد
واقعا هوا سرد بود اما این پسره غلط کرده سوئی شرتشو انداخته رو من!من که باهاش نسبتی ندارم؟! البته چرا همکارش هستم ولی چجوری جرئت کرده چنین کاری بکنه ! ماهور دیوونه مامانت تو اتاق عمله عین بز نشستی به اعمال یه پسر خل تر از خودت فکر میکنی خدا شفام بده......
با صدای سرفه رهام از فکرای چرتم بیرون اومدم
رهام: میشه بپرسم چی شده؟!
-اتفاق خاصی نیوفتاده
هیچی نگفت و کنارم لب پله نشست
پسره ی بوق به توچه که من چه مرگمه اصلا چرا کنار من نشستی؟! اجازه ندادم بهت که!
یاد مامانم افتادم وقتی به زور ازش اجازه گرفتم که واسه درس و کار بیام تهران نمیخواست من بیام اینجا که بالاخره به کمک ریما و بابا تونستم راضیش کنم با این فکر گریه م شدت گرفت خیلی سعی کردم گریه نکنم اما نمیشد مامانم بود! از همه برام مهم تره! خدایا مامانمو خوب کن لطفا!.....
تو درگیری خودم و فکرم و گریه ای که بند نمیومد گرمای یه دستو دور کمرم حس کردم!
حتما این پسره ی بی غیرته دیگه دستتو بکش مگه خودت خواهر و مادر نداری! اصن من دلداری نمیخوام
نمیخوام! چرا میخوام زیادم میخوام! هیچی نگفتم و فقط سعی میکردم گریه مو کمترش کنم
چند دقیقه بعد موفق شدم یکم از هق هقام کم کنم اما هنوز اشکام اروم اروم صورتمو خیس میکردن سرمو گرفتم تو دستام و-میتونین برین داخل
رهام به زور دستامو از جلو صورتم برداشت اما نمیخواستم بفهمه من چقدر ناراحتم و سرمو انداختم پایین
رهام: حداقل بیاین بریم تو داروخونه اینجا خیلی سرده
عصبی و بغض الود جواب دادم: من نمیام تو برو
خاک به سرم! چرابهش گفتم تو؟!
پاسخ
 سپاس شده توسط aylin:) ، لــــــــــⓘلی ، Emmɑ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ماکانی**گره** - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 22-05-2020، 13:49

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان