نظرسنجی: کدوم شخصیت هارو بیشتر دوست دارید؟؟
سایه
مهراد
سامی
مهتاب
نگار
ارش
امیر رضا
سارا
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس

#9
مهتاب نیشخندی به قیافه پر از ترس ارش زد و گفت : تو باشی دیگ به ما اذیت نکنی... این تبر مال منه.... ینی تو ماشین رفیق ارش بود از اونجا گرفتم .... شما که خواب بودین گذاشتم بالاسر ارش که بترسونمش ...
ارش با خشم بلند شد و افتاد دنبال مهتاب نگار هم پشت سرش رفت . خندیدیم سرشون .
وسایل و جمع کردیم و اماده شدیم که بریم و باز هم اون راه پر از بالا و پایینی .
سرم و گذاشتم رو شونه مهراد و تا خونه خوابیدم . ساعت دو بعد از ظهر بود . رسیدیم و لباسامونو عوض کردیم . رفتم بالا تا لباس هامو عوض کنم .
از اتاق اومدم بیرون و دیدم مهراد داره میاد سمتم . اومد و دستاشو دور کمرم قفل کرد و خودش و بهم چسبوند . خواستم از اغوشش بیام بیرون ولی منو به خودش فشرد . گفتم : مهراد بچه ها میان .. میبیننمون ...
+هیشکی نیس ... فقط خودمونیم .... خودمون دوتاعی....
-پس بچع عا کجان؟؟؟
+رفتن رستوران نزدیک ویلا ... گفتن حال نداریم غذا درست کنیم ...
-مارو چرا نبردن؟؟
+من گفتم اونا برن خودمون دوتاعی بریم ... اولین قدم زدنمون ...
سرم و گذاشتم رو سینش و خودم و بهش فشردم . هیچوقت جلوی چشم های زیباش نمیتونستم خودم و کنترول کنم . گفتم : مهراد ... این چشماتو ازم نگیر .... این حس ناب بقلت رو ازم نگیر .... این ارامش وجودت رو ازم نگیر .. میشه همیشه باشی ؟؟؟ میشه امنیت وجودت همیشگی باشه؟؟؟
+موهامو نوازش کرد و بوسه ای رو سرم کاشت و گفت : این چه سوال مسخرع ایع .... تو بخوای هم من ولت نمیکنم . حالا حالا ها بیخ ریشتم نفس ... سرم و بلند کردم و تو چشماش نگاه کردم . اومد صورتش و بهم نزدیک کنه اما بیخیال شد و با لبخندی گفت : بیا بریم عشقم ... من میرم پایین تو اماده شو ...
رفتم و تاپ بالا ناف سفیدم و پوشیدم و روش سویشرت سرمه این که تا روی باسنم بود رو پوشیدم . شلوار مچی مشکیم رو هم پوشیدم . این عادت من و مهراد بود ک هر شلواری میپوشیم پاچش و بالا بزنیم .. الانم شلوار مچیم رو بالا زدم و کتونی مشکیم رو پوشیدم . گوشی و هندزفریم و تو جیبم گذاشتم و راه افتادم . پایین و مهراد و دیدم . دستش و گرفتم و از خونه زدیم بیرون . گوشیم و بیرون اوردم ک عکس بگیریم . هوا ابری بود اما ابر کلاردشت هم زیبایی های خودش رو داشت . کلی عکس با مدل های مختلف گرفتیم که سنگینی نگاهی رو روی خودم احساس کردم ولی اهمیت ندادم . دست مهراد و گرفتم و راه افتادم . وارد رستوران شدیم با اخم و عصبانیت بچه ها مواجه شدیم .
مهتاب : وای کفترای عاشق .... میموندین فردا میومدین خب ....
سارا : مردیم از گشنگی تا الان کجا بودیییییین ؟؟؟؟؟
سامی : کجا بودین تا الان ؟؟ تو خونه چیکار میکردین؟؟؟؟
مهراد : از خونه ک زود زدیم بیرون داشتیم عکس میگرفتیم خیلی هوا خوبه برا عکس شمام عکس بگیرین . میخوایم عکسارو استوری کنیم ببینین
امیر چشم غره ای ب مهراد رفت و گفت : خب حالا ... مردیم از گشنگی ی کوفتی سفارش بدین بخوریم .
-اخ جوووووون . حالا ک شمالیم من دلم جوجه کباب میخواد .
مهراد : من سفارش میدم . جوجه کبابای اینجا معرکس . و البته که چون سایه سفارش داده همتون میخورین
نگار : اووووووف ... گم شو سفارش بدع دیگ غش کردیم .
ارش : عشقم اینا همیشع با عشق بازیاشون حالمونو بهم میزنن . همه مث ما نیسن مث ادم عاشقی کنن ک .
-ما حداقل مث شما نیسیم صدا عشششششقققمممم نننفففسسسمم گفتنمونو حافظ از تو گور نمیشنوه ...
سامی : عه دعوا ؟؟ زشته ...
مهراد : من رفتم سفارش بدم .......
غذارو خوردیم ...
امیر : بچع عا پایه این ی دست جرعت حقیقت بریم ؟؟؟
همه به ارش و امیر چشم غره رفتن . امیر گفت : واقعا چرتو پرتای ارش و باور کردین ؟؟؟ اوصکولی هستینا ... گیرتون اورده بود اوسکولا ... داستان الکی بود ... میاین بازی یا نع؟؟؟؟
-من ک هسم ... فقط باید برم خودمو تخلیه کنم بیام ..
بلند شدم برم دستشویی . سنگینی نگاهی رو دوباره روی خودم احساس کردم . ولی از طرف بچه ها نبود . بیخیال فکر و خیال الکی شدم و رفتم دسشویی ... بعد از عملیات تخلیه اومدم دستم و بشورم . بعد از شستن دستم نگاهم ب نگاه پر از غم و حرص پسری گره خورد . غم خاصی در چشمانش بود . تازه شناختم . این همان چشم ها بود ک اگ ی روز نمیدیدم دیوونه میشدم . همون کسی ک عاشقش بودم و ولم کرد . درسته علی بود . لبخند زد . لبخندش همون بود ولی پشتش در داشت .... نگاهش همون بود ولی پشتش درد داشت .... با همون ته ریش همیشگیش...
با صدایی ک سعی در کنترل کردن لرزشش داشت گفت : سلام نمیکنی ب عشقت ؟؟؟ دلت برام تنگ نشده؟؟ من همون علی عم ک یه روز نمیدیدیش عصبی میشدی ... من همونم ک عاشقتع... همونم ک هنوزم ک هنوزع دلش تورو میخواد ... دلش میخواد مال خودش باشی... تو مال منی سایه ... کسی نمیتونه تورو از من بگیره ...
چشماش قرمز شد . گفتم : اقای محترم برین کنار میخوام رد شم . عشقم منتظرمه ...
نیشخند صدا داری زد و گفت : ههه... اقا مهرادت؟؟؟ شنیدم عاشقشی ؟؟؟ شنیدم با من عوضش کردی.... ولی با این کارات چیزی از عشقم کم نمیشع .... تو منو شکستی ... داغونم کردی ...
هه من داغونش کردم ... اون بود ک ولم کرد : هه من داغونت کردم اره؟؟؟ برو اونور میخوام رد شم وقتم و نگیر ..
با دستاش نیرومندش بازوهامو نگه داشت و به دیوار چسبوند . سعی کردم خودم و از بازوی نیرومندش جدا کنم ولی نتونستم . صورتش و نزدیک صورتم کرد . بازم تپش قلب لعنتی ... میخواستم از اون قفس بیام بیرون . مرواریدای ابی چشماش تکون میخوردن . چشمای ابیش قرمز شده بود. ولی هیچ اهمیتی نداشت برام . نفس های گرمش ب صورتم میخورد . هر چقدر تقلا میکردم ولم نمیکرد . زول زدع بود تو چشمام . بی مقدمه لباش و گذاشت رو لبام . گرمی لباش و حتی وقتی ک باهاش دوست بودم هم احساس نکردع بودم . چه بر سر علی امده بود . با زور و نیرویی ک نمیدونم از کجا اومدع بود هلش دادم عقب . چشم هایش قرمزی دوبرابر شده بود . بی خیال راه افتادم و گفتم : دیگ مزاخمم نمیشی عوضی وگرنه ازت شکایت میکنم ....
قَــبـلَــنـآ دَرمُـــونــ✨اَلــآنــآ دَردیـــ(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 04-08-2020، 20:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان