12-08-2020، 19:03
رمان استاد مغرور من
#پارت 3
آسانسور نگه داشت و مهرداد درباره بازومو کشید … برای آخرین بار تقلا کردم و گفتم
_آبروتو توی دانشگاه میبرم . بلایی سرم بیاری به همه ی استادا و دانشجو ها میگم بهم تجاوز کردی.
پوزخند سردی زد و در و با کلید باز کرد و پرتم کرد داخل
تا خواستم مثل موش از زیر دستش فرار کنم صدای نازک و دخترونه ای متوقفم کرد و گفت :
_مهرداد ؟؟؟؟ این دختره کیه؟
مهرداد اومد تو و با دیدن اون دختر خشکش زد
ته دلم حسادت کردم… خیلی هم زیاد .
من مجبور شدم مهرداد و ترک کنم اما همیشه عاشقش موندم .
اما الان ، این دختر یعنی دوست دخترشه؟
صورتم و اون طرف کردم تا اشک چشمام دیده نشه .
صدای خشن و عصبانی مهرداد و شنیدم که رو به اون دختره گفت
_بی اجازه برای چی اومدی خونه ی من؟
دختره با لحن لوس و ننری گفت
_وا؟ مگه من دوست دخترت نیستم ؟ حق ندارم عشقمو سوپرایز کنم؟
با دلخوری مهرداد و پس زدم و گفتم
_من مزاحم نمیشم
محکم و با قدرت بازومو گرفت و رو به اون دختره گفت :
_سحر برو بیرون همین الان جل و پلاستو جمع کن و گمشو
پشت بند حرفش خم شد و خمار کنار گوشم گفت
_تو هیچ جا نمیری خانم کوچولو.
سحر با عصبانیت مانتوشو پوشید و از کنار جفتمون رد شد و از خونه بیرون زد .
اون که رفت مهرداد در و بست و با کلید قفلش کرد
عقب عقب رفتم تک خنده ای کرد و کت و کرباتشو و در آورد و شروع به باز کردن دکمه هاش کرد.
ترسیده پا به فرار گذاشتم و خودمو توی اولین اتاق پرت کردم.
خواستم در و ببندم که پاش و گذاشت لای در و درو باز کرد .
پرت شدم عقب و با ترس نگاهش کردم
همون طوری که دکمه های پیراهنشو باز میکرد با نگاه مستی به صورتش آرایش کرده ام خیره موند و بم و خش دار گفت
_داستانمون افسانه ای میشه… تجاوز استاد به دانشجوش
امون نداد و پرتم کرد روی تخت .
افتادم روی تخت و وحشت زده لب زدم:
_مهرداد.
روم خیمه زد و با وحشیگری لبهاش و روی لبهام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن
لبهاش و گاز گرفتم تا ولم کنه
ولی وحشی تر شد و زیر گوشم با صدای خشداری گفت:
_فکر اینکه قبل از من کسی تو رو لمس کرده داره دیوونه ام میکنه.
با ترس هق زدم
_مهرداد ولم کن به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و باصدای عصبی گفت:
_با چشمهای خودم دیدمت لامصب سرو وضعتو دیدم نگاهای اون عوضیا رو بهت دیدم. اگه من نمی رسیدم می خواستی سوار ماشین اون مرتیکه بشی
با عصبانیت داد زدم :
_اصلا سوار می شدم به تو چه؟
با سیلی محکمی که زد ساکت شدم و بهت زده بهش خیره شدم که با چشمهای به خون نشسته اش بهم نگاه کرد و گفت:
_نشونت میدم ربطش به من چیه .
با وحشت بهش خیره شدم که از روم بلند شد و بلوزشو در آورد از ترس کپ کرده بودم و حرکتی نمی کردم که روم دراز کشید و لباش و روی گردنم گذاشت و شروع کرد
به بوسه های داغ و طولانی هر چی تقلا میکردم فایده نداشت مهرداد انگار کور شده بود یقه ی لباسم و پاره کرد
پایینتر رفت و قفسه ی سینم مکید با گریه میخواستم ولم کنه با رفتن دستش به سمت شلوارم دستم روی دستش گذاشتم .
خمار به چشم هام نگاه کرد ، با اشک گفتم :
_اگه این کارو بکنی به قرآن قسم بعدش جلوی چشمت خودمو میکشم ... .
#پارت 3
آسانسور نگه داشت و مهرداد درباره بازومو کشید … برای آخرین بار تقلا کردم و گفتم
_آبروتو توی دانشگاه میبرم . بلایی سرم بیاری به همه ی استادا و دانشجو ها میگم بهم تجاوز کردی.
پوزخند سردی زد و در و با کلید باز کرد و پرتم کرد داخل
تا خواستم مثل موش از زیر دستش فرار کنم صدای نازک و دخترونه ای متوقفم کرد و گفت :
_مهرداد ؟؟؟؟ این دختره کیه؟
مهرداد اومد تو و با دیدن اون دختر خشکش زد
ته دلم حسادت کردم… خیلی هم زیاد .
من مجبور شدم مهرداد و ترک کنم اما همیشه عاشقش موندم .
اما الان ، این دختر یعنی دوست دخترشه؟
صورتم و اون طرف کردم تا اشک چشمام دیده نشه .
صدای خشن و عصبانی مهرداد و شنیدم که رو به اون دختره گفت
_بی اجازه برای چی اومدی خونه ی من؟
دختره با لحن لوس و ننری گفت
_وا؟ مگه من دوست دخترت نیستم ؟ حق ندارم عشقمو سوپرایز کنم؟
با دلخوری مهرداد و پس زدم و گفتم
_من مزاحم نمیشم
محکم و با قدرت بازومو گرفت و رو به اون دختره گفت :
_سحر برو بیرون همین الان جل و پلاستو جمع کن و گمشو
پشت بند حرفش خم شد و خمار کنار گوشم گفت
_تو هیچ جا نمیری خانم کوچولو.
سحر با عصبانیت مانتوشو پوشید و از کنار جفتمون رد شد و از خونه بیرون زد .
اون که رفت مهرداد در و بست و با کلید قفلش کرد
عقب عقب رفتم تک خنده ای کرد و کت و کرباتشو و در آورد و شروع به باز کردن دکمه هاش کرد.
ترسیده پا به فرار گذاشتم و خودمو توی اولین اتاق پرت کردم.
خواستم در و ببندم که پاش و گذاشت لای در و درو باز کرد .
پرت شدم عقب و با ترس نگاهش کردم
همون طوری که دکمه های پیراهنشو باز میکرد با نگاه مستی به صورتش آرایش کرده ام خیره موند و بم و خش دار گفت
_داستانمون افسانه ای میشه… تجاوز استاد به دانشجوش
امون نداد و پرتم کرد روی تخت .
افتادم روی تخت و وحشت زده لب زدم:
_مهرداد.
روم خیمه زد و با وحشیگری لبهاش و روی لبهام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن
لبهاش و گاز گرفتم تا ولم کنه
ولی وحشی تر شد و زیر گوشم با صدای خشداری گفت:
_فکر اینکه قبل از من کسی تو رو لمس کرده داره دیوونه ام میکنه.
با ترس هق زدم
_مهرداد ولم کن به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و باصدای عصبی گفت:
_با چشمهای خودم دیدمت لامصب سرو وضعتو دیدم نگاهای اون عوضیا رو بهت دیدم. اگه من نمی رسیدم می خواستی سوار ماشین اون مرتیکه بشی
با عصبانیت داد زدم :
_اصلا سوار می شدم به تو چه؟
با سیلی محکمی که زد ساکت شدم و بهت زده بهش خیره شدم که با چشمهای به خون نشسته اش بهم نگاه کرد و گفت:
_نشونت میدم ربطش به من چیه .
با وحشت بهش خیره شدم که از روم بلند شد و بلوزشو در آورد از ترس کپ کرده بودم و حرکتی نمی کردم که روم دراز کشید و لباش و روی گردنم گذاشت و شروع کرد
به بوسه های داغ و طولانی هر چی تقلا میکردم فایده نداشت مهرداد انگار کور شده بود یقه ی لباسم و پاره کرد
پایینتر رفت و قفسه ی سینم مکید با گریه میخواستم ولم کنه با رفتن دستش به سمت شلوارم دستم روی دستش گذاشتم .
خمار به چشم هام نگاه کرد ، با اشک گفتم :
_اگه این کارو بکنی به قرآن قسم بعدش جلوی چشمت خودمو میکشم ... .