امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله

#9
بعد از در اوردن چادر رو به بچه ها گفتم:خیلی نامردین!حد اقل فیلمه رو تو اینستا پست نکنین!

ساناز:متاسفم!پست شده! اوه اوه اوه تازه هنوز نذاشته200 تا لایک خورد.!

چشم غره ای بهش رفتم که ارمین گفت:ایسا ساعت 7 و نیمه!من میگم به پسر عمم و اون یکی دوستتم هم بگم بیان با هم بریم اون فست فودیه شاممون هم بخوریم.

من:من مشکلی ندارم.ولی اول باید به مامانم بگم یکم پول بریزه به حسابم بعد بریم هر کاری میخوایم بکنیم.الینا تو مشکلی نداری؟

الینا:نه منم مشکل ندارم ولی اول وایسا به بابام بگم.

الینا رفت یه گوشه تا به باباش زنگ بزنه.

منم گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به مامانم:
-الو مامان!
-ایسا پدرسگ تو این فلفل رو با دارچین عوض کردی؟خدا بگم چیکارت کنه!

-الو مامان جان اول سلام!دوم اینکه ارام باش به اعصاب خودت مسلط باش!سوم اینکه با الینا رو ارمین و دو تا از فامیلاشون میخوایم بریم فست فودی.دیگه شاممون رو همینجا میخوریم.

-غلط کردی پاشو بیا خونه!

-مامان تو رو خدا!

-باشه ولی سریع برگردین.

-ملسی مامانی شونم!راستی مامان یکم پول هم بریز ابروم نره!
-باشه میریزم ولی تو رو خدا دیگه شبیه این عقب مونده ذهنی ها صحبت نکن ادم حالش به هم میخوره!

زیر لب گفت:البته هستی!

-مامان اول تو قطع کن!

مامان منم پایه گفت:نه تو قطع کن!

-مامان گ*ه خوردم !بای!

-بای دانکیه من(دانکی یعمی خر)


من:خوب ارمین زنگ زدی؟

ارمین:اره فتن میان ولی دوستم یکی دیگه از دوستاشم اورده.

من:پوفف.پس منم زنگ به دو تا از دوستای دیگم زنگ میزنم که بیان اونا هم خونشون نزدیکه!

ارمین:مگه استپ هواییه؟یکی من یکی تو یکی من یکی تو!
من:عه ارمین اذیت نکن دیگه !

زنگ زدم به محدثه:

الو سلام شاسمخ خوبی؟
-اره خوبم تو چی؟
-مرسی.راستی ببین با الینا و دوستم ارمین و چند تا از دوستای دیگش اومدیم بیرون داریم میریم فست فودیه نزدیک خونتون.به گیسو هم بزنگ با هم هماهنگ کنید بیاید.

-نمیدونم!شاید اومدم وایسا بپسم........اره منم میام الان با گیسو هماهنگ میکنم تا ساعت 8 اونجاییم.

-اوکی بای!
-بای

من:ارمین دوستامم میان بریم.

ارمین: بریم.

رسیدیم به فست فودی .یه میز تو طبقه بالا انتخاب کردیم و نشستیم.

محدثه و گیسو با تیپای خفن و پسر کش وارد شدن.از بالا براش دست تکون دادم.
اومدن پیشمون.

-سلام اسکولا
-سلام خر من!
-بچه ها این ارمینه!
ارمین:سلام

بچه ها:سلام

ارمین -عه دوستام اومدن!

3 تا پسر خیلی خفن و خوشتیپ از در ورودی اومددن تو.خدایا اینا چرا اینقد جیگرن؟

ارمین براشون دست تکون داد که اومدن بالا وپیشمون نشستن.

یکیشون که معلوم بود خیلی شوخ طبعه و پسر خاله ارمین بود اسمش طاها بود.

یکی دیگشونم اسمش پرهام بود.

و اونی که از همشون خوش قیافه تر بود اسمش ارشام بود .ولی خیلی مغرور بود .معلومه از اون پسرایی هست که به بعضیا فقط پا میدن.

خلاصه همدیگه رو بهم معرفی کردیم.

پرهام:خوب چی میخورید؟

ارمین:من میگم 4تا پیتزا مخصوص سفارش بدیم دو نفر دو نفر بخوریم.با 8 تا نوشابه.

قبول کردیم.

اه این ارشامه خیل رو مخمه!حیف این همه جذابیت!

طاها:برای اینکه یکم اکیپمون یخش اب تر بشه بیاین جرعت حقیقت باازی کنیم.
محدثه:باشه!

طاها:بطری ندارین؟

من:من یکی تو کیفم دارم.
طاها:بده
من:حواست باشه ها شیشه مشروبه!
همه برگشتن و نگام کردن.
من-الکی گفتم بابا!بیا بگیر!

طاها بطری رو چرخوند و رو پرهام و گیسو افتاد.

گیسو:جرعت یا حقیقت؟
پرهام:جرعت!

گیسو:برو وسط خیابون داد من یه احمقم!

پرهام اخمی کردو گفت:یکی دیگه بگو!

گیسو:نمیشه!یا همین یا اخراج!

پرهام- باشه

پرهام رفت وسط پیاده رو و داد زد:من احمقم!

داشتیم میخندیدیم که یکی از پسرای تو خیابون گفت:درست فکر میکنی!

پوکیدیم از خنده.خیلی خوب بود.

اینبار گیسو بطری رو چرخوند.افتاد به منو ارشام.شانسه داریم؟

من:جرعت یا حقیقت؟
ارشام-حقیقت
من:چرا اینقد اخم میکنی؟
ارشام –چون که به خودم مربوطه!
من:هی اقاهه بگو دیگه!
ارشام_گفتم که چون به خودم مربوطه
من_دلیل قانع کننده ای بود.
پرهام:ولش کن بابا این خیلی یبسه!
ارشام یه چش غره ای رفت که هممون خندمون رو خوردیم.

بالاخره اوردن غذا رو.تند تند با الینا شروع کردیم خخوردن.
ارمین:اروم بابا مگه از سومالی اومدی؟

الینا:اگه اومده باشیم چه فرقی به حال تو داره؟

ارمین ککه انگار از جواب الینا تعجب کرده بود دیگه چیزی نگفت و مشغول خوردن شد.


...................
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط _sehun_ ، єη∂ℓєѕѕღ ، _leιтo_ ، BIG-DARK ، *Aɴѕel* ، Prometheus ، آرمان کريمي 88 ، ѕααяeη ، Mahsa.f99 ، Par_122 ، Ryhn ، ᴀʀмɪss


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله - LUGAN - 15-11-2020، 1:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان