این کانال اولین رمانم قرار داده میشه
هیجانی و جذاب
@romanman_1
اینم ی قسمتش
#زیر سقف آسمان
#پارت _1
سنگینی دست چپش نشان از تدارکات مهمانی امشب میداد
مهمانی ک هنوز خودش هم دلیل پافشاری برای گرفتنش را نمی دانست
شاید در انتهای قلبش هنوز شعله های کوچکی بودند ک دم از عشق دیرینه اش میزدند
عشق؟
شاید این واژه زیادی برای سن و سال زنی مانند او تلخ بود
زنی ک سالها پیش صدای شکسته شدن قلبش را شنیده بود
زنی ک در اوج جوانی ب تلخ ترین شیوه پس زده شده بود .
پس از ۲۰ سال قرار بود امشب همدیگر را ملاقات کنند آن هم ب اصرار زن برای برگزاری مهمانی ک کماکان کم خرج هم نبود .
ترجیح میداد خودش تمام کار های امشب را انجام دهد
شاید حتی ذره ای از گردگیری کوچک ترین ویترین روی پایه کنار شومینه هم احساس خستگی نمیکرد .
شاید با کار کشیدن از جسمش میتوانست ذهن پر از هیاهویش را آرام کند
ذهنی ک افکارش پس از سالها هنوز هم رام نمیشدند.
دیگر ۱۸ سال نداشت
دیگر هیچ وقت ۱۸ ساله نمیشد
حال ۴۰ سال و اندی سن داشت
سن کمی نبود...
دو فرزند داشت
همسرش تجارت میکرد و از قضا اینبار قرار بود با این مرد شراکت کنند
شاید هیچ یک از دو طرف خبر از گذشته ی همسران خود نداشتند
شاید اگر مرد میدانست آینده و گذشته چقدر نزدیک ب هم هستند
هیچ گاه دست ب این شراکت نمیزد.
مهمان ها را از ۷ دعوت کرده بود
با هر حرکت عقربه ب سمت ساعت موعود نفس هایش تند تر میشد
با صدای مامان مامان گفتن دخترک دست از افکار کهنه اش کشید
لبخند عمیقی ب روی صورت زیبای دختر پاشید
دختری ک هیچ شباهتی ب پدرش نداشت و گویا تنها از او زاده شده است
چشم های رنگی و درشت نقطه ی عطف چهره ی دلنشینش بود
مژه هایی ک چشم هایش را سرسختانه در برگرفته بودند
بینی معمولی و لب هایی ک از لب های خودش کمی قلوه ای تر بودند
این دختر هیچ چیز خاصی در صورتش نداشت اما کنار هم بودن همین اجزا صورتش را شبیه فرشته ها کرده بود
نگاه ک از صورت دخترش گرفت تازه یادش امد باید لباسی را ک برتن کرده میدیده و نظر میداده
لعنتی بر حواس پرتش فرستاد
لعنتی هم بر باعث و بانی این حواس پرتی امشب
_هلن جون نگفتی لباسم قشنگه؟ اصن چطور باید بپوشم امشب؟ چقد حجاب کنم؟ ما ک اصن اونارو نمیشناسیم
+صدبار نگفتم نگی هلن ب من؟
اخه دختر نمیگن چقد بی ادبه
مثلا مامانشه
این چ طرز حرف زدنه اخه
دخترک ماچ آبداری بر گونه ی مادرش زد ک همچنان در حال غر زدن بود
حال مادرش را میفهمید
زیادی صمیمی بودند
میدانست مادر آرامش تنها گاهی تند تند حرف میزند
گاهی ک اتفاق عجیبی رخ خواهد داد
اتفاقی ک از مادرش یک دختر ۱۸ ساله بسازد.
+نگفتی هلن جون
تو چی میپوشی؟
من ک میگم ماکسی بلنده ارو بپوش
میشی عین ۲۰ ساله ها
صورت زن سرخ شد با خود گفت ای کاش هنوز در سن ۲۰ سالگی خود میماند
لحظع اس ترس تمام جانش را گرفت قبل از آمدن مهمان ها اینگونه بی تاب بود چگونه ساعت ها قرار بود کنارش مینشست و ظاهرش را آرام نگه میداشت .
هیجانی و جذاب
@romanman_1
اینم ی قسمتش
#زیر سقف آسمان
#پارت _1
سنگینی دست چپش نشان از تدارکات مهمانی امشب میداد
مهمانی ک هنوز خودش هم دلیل پافشاری برای گرفتنش را نمی دانست
شاید در انتهای قلبش هنوز شعله های کوچکی بودند ک دم از عشق دیرینه اش میزدند
عشق؟
شاید این واژه زیادی برای سن و سال زنی مانند او تلخ بود
زنی ک سالها پیش صدای شکسته شدن قلبش را شنیده بود
زنی ک در اوج جوانی ب تلخ ترین شیوه پس زده شده بود .
پس از ۲۰ سال قرار بود امشب همدیگر را ملاقات کنند آن هم ب اصرار زن برای برگزاری مهمانی ک کماکان کم خرج هم نبود .
ترجیح میداد خودش تمام کار های امشب را انجام دهد
شاید حتی ذره ای از گردگیری کوچک ترین ویترین روی پایه کنار شومینه هم احساس خستگی نمیکرد .
شاید با کار کشیدن از جسمش میتوانست ذهن پر از هیاهویش را آرام کند
ذهنی ک افکارش پس از سالها هنوز هم رام نمیشدند.
دیگر ۱۸ سال نداشت
دیگر هیچ وقت ۱۸ ساله نمیشد
حال ۴۰ سال و اندی سن داشت
سن کمی نبود...
دو فرزند داشت
همسرش تجارت میکرد و از قضا اینبار قرار بود با این مرد شراکت کنند
شاید هیچ یک از دو طرف خبر از گذشته ی همسران خود نداشتند
شاید اگر مرد میدانست آینده و گذشته چقدر نزدیک ب هم هستند
هیچ گاه دست ب این شراکت نمیزد.
مهمان ها را از ۷ دعوت کرده بود
با هر حرکت عقربه ب سمت ساعت موعود نفس هایش تند تر میشد
با صدای مامان مامان گفتن دخترک دست از افکار کهنه اش کشید
لبخند عمیقی ب روی صورت زیبای دختر پاشید
دختری ک هیچ شباهتی ب پدرش نداشت و گویا تنها از او زاده شده است
چشم های رنگی و درشت نقطه ی عطف چهره ی دلنشینش بود
مژه هایی ک چشم هایش را سرسختانه در برگرفته بودند
بینی معمولی و لب هایی ک از لب های خودش کمی قلوه ای تر بودند
این دختر هیچ چیز خاصی در صورتش نداشت اما کنار هم بودن همین اجزا صورتش را شبیه فرشته ها کرده بود
نگاه ک از صورت دخترش گرفت تازه یادش امد باید لباسی را ک برتن کرده میدیده و نظر میداده
لعنتی بر حواس پرتش فرستاد
لعنتی هم بر باعث و بانی این حواس پرتی امشب
_هلن جون نگفتی لباسم قشنگه؟ اصن چطور باید بپوشم امشب؟ چقد حجاب کنم؟ ما ک اصن اونارو نمیشناسیم
+صدبار نگفتم نگی هلن ب من؟
اخه دختر نمیگن چقد بی ادبه
مثلا مامانشه
این چ طرز حرف زدنه اخه
دخترک ماچ آبداری بر گونه ی مادرش زد ک همچنان در حال غر زدن بود
حال مادرش را میفهمید
زیادی صمیمی بودند
میدانست مادر آرامش تنها گاهی تند تند حرف میزند
گاهی ک اتفاق عجیبی رخ خواهد داد
اتفاقی ک از مادرش یک دختر ۱۸ ساله بسازد.
+نگفتی هلن جون
تو چی میپوشی؟
من ک میگم ماکسی بلنده ارو بپوش
میشی عین ۲۰ ساله ها
صورت زن سرخ شد با خود گفت ای کاش هنوز در سن ۲۰ سالگی خود میماند
لحظع اس ترس تمام جانش را گرفت قبل از آمدن مهمان ها اینگونه بی تاب بود چگونه ساعت ها قرار بود کنارش مینشست و ظاهرش را آرام نگه میداشت .