اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: ادامه بدیم؟خوب بود؟
بلی
نچ
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان من خوش شانس ترینم -ارمی ها بیاین-BTS

#1
سلام به دوستانی که دارید این رمانو میخونید.امیدوارم خوشتون بیاد.
ژانر این رمان:طنز -عاشقانه- تخیلی
رو این حساب میگم تخیلیه که بی تی اس توشن Wink
و اینکه بگم چیزایی که تو این رمان هست بعضیاش اصلا ممکنه تو ایران یا حتی جهان نباشع و بعضی از کلمات اصطلاحات تخیلی هستن.


به نام خدا

نام رمان:من خوش شانس ترینم

از دانشگاه زدم بیرون.با فاطمه و پریا رفتیم سمت ماشین پراید خوشگلم.از دور سوییچ رو زدم تا باز شه.فاطمه:یه جور ژست مییگیره انگار بنز داره!خوبه پرایده ها!
من:میزنم فکتو میارم پایینا!دلت میاد به نانازم اینطوری بگی؟منو این ناناز خانم چه سفر هایی که باهم نرفتیم.
پریا:از کجا فهمیدی خانمه؟ من:چون که سفیده! پریا:چه ربطی داشت؟
من:اه ولکن دیگه!راستی بچه ها به نظرتون اون مغازه بازه؟
فاطمه:کدوم؟بی تی اس فروشیه؟
خندیدم.من:حداقل بگو خنزر پنزر های بی تی اس.بی تی اس فروشی؟والا اگه همچین مغازه ای وجود داشت که من باید نماز شکر میخوندم.
پریا:وای واقعا ای کاش بود.ساعت چنده راستی؟
فاطمه:ساعت......5:30
من:به نظرتون بی تی اس فروشیه بازه؟به قول فاطمه. (و مردن من از خنده)
پریا:اینم اسکل شد رفت.
من:حالا اگه پایه اید بریم یه سر بزنیم.راستی من چون راحت نیستم بعد دانشگاه مقنعه سرم باشه همیشه 3 یا 4 تا شال تو ماشین میذارم.هر کدومتون یه دونه بردارید بپوشید.
شال هامون رو پوشیدیم و پیش به سوی بی تی اس فروشی!

...........
راستی یادم رفت معرفی کنم.بنده اوا علیزاده هستم.20 سالمه .3 سالی میشه که طرفدار پرو پپا قرص گروه بی تی اس هستم.کل اتاقم پر از پوستر و بیلبیلک و خنزر پنزر های بی تی اسه.به قول مامانم:اینا چه ژیگولن!(ژیگول یه اصطلاحه به معنای خیلی خوشگل و تو دل برو)خلاصه که من هر موقع عکس اینا رو میبینم میرم تو هپروت که مثلا حالا بایس عزیزم تهیونگ عاشقم شده و حالا میخوایم ازدواج کنیم.
میدونم خلم به روم نیارید.راستی الان دارم کامپیوتر میخونم ولی دارم یه کتاب علمی در باره تاریخ همم مینوسم.
……………

ماشین رو پارک کردیم و وارد پاساژ شدیم.سوار اسانسور شدیم و طبقه 3 رو زدیم.
بدو بدو رفتیم سمت فروشگاه.(چند سالته عمویی؟)رفتیم تو مغازه.پارسا(یکی از فن بوی های خفن بی تی اس و یکی از دوستای خفنم که مامانمم میشناستش و یه نسبت فامیلی دور با هم داریم.) هواسش به چند تا جعبه و پشتش به ما بود.اروم اروم رفتم پشتش و یهویی جیغ زدم(عادتمه.فکر نکنید مریضما):پارساااااااا .پوستر جدید اوردی؟
پارسا چرخید سمتم در حالی که عین دخترا نفسشو داد بیرون گفت:سکتم دادی!بابا بخدا هیچی جدید نیاوردم.روانیم کردی!
من:وا پارسا!بی تربیت!راستی ارمی بمب نیاوردین؟عموت کو؟
پارسا:عموم تو انباره!
رفتم تو انبار و صداش زدم:عمو مسعود!(پسر دایی مامانم میشه)
عمو مسعود:تویی اوا؟خوش اومدی!
من:سلام عمو چه خبرا!چیز میز جدید نیاوردی؟
عمو مسعود:نه راستش ولی اون جامدادی هایی که تموم کرده بودم رو دوبارهاوردم.
من:حالا نیاز نیست.خوب کاری با من ندارید؟منو دوستام میریم یه گشت تو پاساژبزنیم.
عمو:نه عزیزم برو.سلام منم به مادرت برسون.
خداحافظی کردیم و رفتیم تو پاساژتا با دخترا یه دور بزنیم.
داشتیم میرفتیم سمت روسری فروشی که یه نفر بهمون تیکه انداخت.و از اونجایی که من عادت دارم سر خودم غیرتی شم برگشتم و دیدم چند تا پسر جلف تیتیش مامانی که به نظر میومد 15 سالشون بیشتر نیست.
من:الان توی بچه قرتی با من بودی؟
یکیشون:اره عجقم.شمارهتو میدی؟
من:به یه شرط.
ذوق زده شد و گفت:چی؟
من:اگه مشقاتو نوشته باشی اصلا رل که هیچ .....زنت میشم.!
اون:اه بی مزه!
رفت.
پریا:وای اوا خیلی خفن بودا!
من:حالا بیاین بریم.این روسری هارم ول کن یه روز دیگه میایم.قبول کردن.رفتیم سوار ماشین شدیم.
.........
10 روز بعد

یوهو امروز جمعس.!الان من کنار پریا و فاطمه کپیدم دارم با گگوشیم ور میرم.این دو تا منگل هم خوابن!ساعت 10 صب میباشد.
مردم صبح جمعه پامیشن میرن و کوه و گردش.اونوقت این دو تا شنقل هنوز خوابن!اسیر شدیم این وقت روز.گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم اومدم با ندا جون(ندای درون)یه جلسه بزارم درباره موضوع چگونه به صورت خرکی شنقل های عزیز رو بیدار کنیم؟
که اخرم نظر من تصویب شد.اراعه من:میتوانیم دوستانم را
او یه لگد به شکم پریا زدم.پریا:اه بمیری بزار بخوابم بابا!تازه فکر کنم جیغ دونمم پاره شد.
خندیدم که فاطمه با صدای گرفته گفت:باز خوبه جیغدون پریا پاره شد .وگرنه کر میشدیم.
پریا شروع کرد به جیغ جیغ کردن.که گفتم:فکر کنم با این کارم جیغدونت رو تقویت کردم.
حالا پاشید بی مغزا!بیاین یه صبونه ای چیزی بخوریم .پریا:خفه بمیر بابا!
من:پاشید دیگه!
فاطمه در حالی که گیج بود و یکم تلو تللو میخورد رفت سمت دستشویی.
بعد از حدود دو دقیقه اومد بیرون.من:فاطی فکر کنم به روز رسانی شدیا!
خندید و با هم پریا رو بلند کردبم و انداختیمش رو دستشویی بیچاره رو.

انچه خواهید خواند:نشستیم رو مبل و تولوزیون رو روشن کردیم و با خبری رو به رو شدیم که حتی خوابشم شیرین بود و البته غیر ممکن.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط Âɴɢ℮ℓ Evιℓ ، آرمان کريمي 88
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان من خوش شانس ترینم -ارمی ها بیاین-BTS - LUGAN - 30-12-2020، 16:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان