امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان استاد و دانشجوی مغرور و شیطون2

#2
رفتم وایسادم وسط سالن و با صدای بلند گفتم:

-ســــــــالم.
همه دست از کار کشیدن و برگشتن با تعجب به هم نگاه کردن جز مامان!
خندیدم و گفتم:
-چطورین عشقای من؟
هیرداد با لوندی گفت:
-یعنی منم عشقتم؟!
کوسن رو مبل و برداشتم و شوت کردم سمتش که خندهی جمع بلند شد.
-من چیزی بخورم تو باشی عشق من! جمع کن خودتو لوس!
دستشو گذاشت رو صورتش و با ناله گفت:
-الهی دستت قلم شه به حق ادیسون.
برو بابایی گفتم و به سمت ترسا رفتم.
نشستم کنارش و گفتم:
-چطوری دختر دایی؟
لبخند پر عشوهای زد و گفت:
-مرسی عزیزم تو خوبی؟
واه واه افادهها طبق طبق!
یکی بیاد منو جمع کنه!
به زور لبخندی زدم که نگاهش افتاد به چال گونه هام.
یادمه همیشه ترسا حسرت اینو داشت چال گونه داشته باشه!
و یه بار هم خواست بره عمل چال گونه انجام بده ولی دایی چنان عربدهای سرش کشید که 
به جای ترسا من خودمو خیس کردم.
من و فرهان تنها کسی بودیم که تو بچههای فامیل چال گونه داشتیم.
البته هستی چاله چونه داشت و وقتی میخندید؛ چهرهاش خیلی بانمک میشد.

با زرنگی بهش گفتم:
-ترسا جون برای چه رشتهای ایشاهلل میخوای بری آمریکا؟
با غرور نگاهی بهم کرد و گفت:
-دندانپزشکی!
پُقی زدم زیر خنده که با تعجب گفت:
-وا برای چی میخندی؟
ای وای خدایا، مردم از خنده.
دندانپزشکی؟ اونم کی ترسا؟ کسی که ازش مثل چی میترسید؟
و اضافه کنم از بچگی از تجربی نفرت داشت و نمرههاش همیشه زیر ۱۰ بود؟!
صد در صد با پارتی قبول شده و گرنه به این تحفه مدرک خونه داری هم نمیدن!
در حالی که خندهام کم شده بود؛ گفتم:
-هیـ...هیچی همینطوری یاد یه جک افتادم خندهام گرفت.
عمه چپ چپ نگاهم کرد که ابروهام و براش باال انداختم.
هستی نگاهی به جمع کرد و گفت:
-مهراد کو؟
دستامو گذاشتم پشت سرم و درحالی که به مبل تکیه میدادم؛ گفتم:
-با ترنم داشتن گرگم به هوا بازی میکردن!
بچهها خندیدن ولی حس کردم هستی ناراحت شد!
با سستی بادکنک تو دستش و گذاشت رو میز و با ببخشید کوتاهی جمع و ترک کرد!
این چرا مشکوک میزنه؟
بیحوصله به جمع نگاهی انداختم که تقریباً میشه گفت خونه رو تزئین کرده بودن.
به هیرداد نگاه کردم که داشت با تلفن صحبت میکرد.

هیرداد بچهی دوم خاله محیا و عمو مهیاره که 18 سالشه و امسال درسشو تموم کرد و داره 
برای کنکور میخونه.
رشتهی روانشناسی!
چهرهی زیبایی داشت که تو نگاه اول چند ثانیه محوش میشدی.
هستی هم خواهرشه که ازش دوسال بزرگتره و تو دانشگاه مشغول تحصیله و رشتهاش 
ادبیاته.
هستی کمی تپل و خیلی بانمک بود.
آدم دلش براش قنج میرفت.
چشمای آبیش جذاب ترش کرده بود.
فرشاد هم که میشد پسرخاله و هم پسرعموی من؛ 17 سالش بود و از همهامون کوچک تر 
بود.
تک پسر خاله تارا و عمو فرزان بود و عاشق رشتهاش بود.
مثل بابا و مامان تاریخ میخوند.
از لحاظ قیافه به خاله کشیده بود.
چشمای طوسی و موهای طالیی. درکل میتونم بگم ناکس دختر کشی بود برای خودش!
مهراد پسر ارشد خاله محنا و عمو مهدیار بود.
20 ساله و عاشق موسیقی!
تقریباً میشه گفت بلده تموم سازهارو بنوازه و چند تا هم ترک ساخته بود.
اندام ورزیده و چشمای قهوهای گیراش از همه بیشتر به چشم میومد.
کپی برابر اصل پدرش بود.
مهرداد هم برادر کوچکش بود و 18 ساله بود و مثل هیرداد داشت خودشو برای کنکور 
آماده میکرد تا بتونه به بزرگترین آرزوش که مهندس شدن بود، برسه.
مهراد و مهرداد اصال شبیه هم نبودن.
مهرداد بیشتر شبیه خاله محنا بود.

چشمای طوسی خوشگلش که من عاشقشون بودم؛ زیباترین عضو صورتش بود.
ترنم که دختر بزرگتر دایی تیرداد و عمه فائزهست؛ دختری شوخ، بانمک و شیطونه که 
همیشه پایهی همهی کرمریزیهای منه.
مثل خواهر نداشتم دوسش دارم.
20 سالشه و مثل دایی تیرداد معماری میخونه و الحق که تو کارش استاده.
دختری که هم شبیه باباشه هم مامانش.
یعنی چشماش مثل دایی سیاه، موهاش مثل عمه طالیی و لبها و ابروهاش شبیه عمه و 
دماغش شبیه دایی بود.
درکل جیگری بود برای خودش.
و اما ترسا که خواهرشه و دردونهی خانوادهی تهرانی؛ 18 سالشه و کنکور داده و مطمعنم 
با کلی پارتی بازی قبول شده؛ امشب جشن فارغالتحصیلیشه و میخواد بره آمریکا درس 
بخونه!
خیلی شبیه عمه بود.
چشمای طوسی و موهای مشکی که از دایی به ارث برده بود.
یهو با صدای مامان که داشت صدام میکرد؛ به خودم اومدم:
#ترگـل￾ترگــــــــل یه ساعته دارم صدات میکنم تو کدوم عالم هپروتی داری سیر میکنی؟
از رو مبل بلند شدم و گفتم:
-هیچی تری جونم. همینجام.
خاله محی که کنارمون بود؛ با شنیدن حرفی که زدم با صدای بلندی خندید.
به مامان که از حرص قرمز شده بود؛ نگاه کرد و گفت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
The truth of love is living in heaven with you
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان استاد و دانشجوی مغرور و شیطون2 - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 18-01-2021، 8:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان