اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: بریم برای ادامه؟خوب بود؟
بلههه
ناحح
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان کرم ریزی به سبک سلطنتی

#1
سلام.امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد.Smile

به قلم:  ..VICTORGIRL..@
دوست عزیزم. Heart

الهی برینم به هفت جد ابادت ساعت مونگول بیریخت!
یدونه زدم تو سر ساعت بد بختم.
رفتم جلوی اینه گندم.یه اینه که کل دیوارم رو گرفته بود.معمولا برای رقص یا موقعی که میخوام برم مهمونی ازش استفاده میکنم.خلاصه که بعد از کلیغوحش دادن به سر و وضعم یه دوش گرفتم و از اتاقم رفتم بیرون.بله دیگه همه اعضای خانواده در حال خوردن ناهارن ولی من بد بخت اینجا رهای رها!
دوباره بیخیالش شدم و برگشتم تو اتاقم.
یه استین کوتاه و یه شلوارک که تا زانوم بود رو پوشیدم.
درمو زدن.
من:کیه؟
باران:منم دنیزمیشه بیام؟
من:اره بیا بیا.
من:چه خبرا بارون جونم.
باران:هیچی والا.
من:کی اومدی؟
باران:از ساعت 9 صب اینجام.ولی تو  خواب بودی.
من:ساعت چنده؟
باران:ساعت به اون گندگی رو نمیبینی؟
نگاهی به ساعتم انداختم.ساعت2 بعد از ظهر بود.
من:وای چقدر خوابیدم!
باران:خیلی خوابیدی!حالا هم برو پیش مامان و بابات میخوا یه چیزی بهت بگن.
قلبم ریخت.
من:باران مگه کاری کردم؟
باران:چه میدونم والا.
من:نکنه فهمیدن!
باران:چیو؟
اون موقع کل نمک ها رو خالی کردم تو غذای پیشخدمتا!
باران:نمیدونم!والا تو هر گوه کاری میکنی میای بم میگی!اینبار نمیدونم چیکار کردی!
خلاصه کل کارهایی که تو طول زندگیم انجام دادم رو مرور کردم تا فکر کنم ببینم ممکنه چی رو فهمیده باشن.
اب دهنمو قورت دادم و رفت از اتاقم بیرون.
مامان:به به!دنیز خانم یکم بیشتر میخوابیدی!
من:وای مامان جون خودت.
حتما یه کاری کردم که اینطوری حرف میزنه!
بابا:سلام.ظهرت بخیر.
من:سلام بابا.
مامان:میخوام یه چیزی بهت بگم.
من:چی شده مامان؟
مامان:راستش.....پادشاه انگیلیس با خانوادش میخوان بیان ایران.
افتادم به سرفه.
تا مامان خواست بزنه پشت کمرم خوب شدم(جلل خالق)
من:برای چی اخه؟
مامان:برای جشن عروسی برادرت یا بهتر بگم ولیعهد.یه سری کار های اداری هم داریم که باید انجام بدیم.
من:اخه اونا برای چی باید بیان؟
مامان:بالاخره اگر اونا بخوان تو جشن عروسی ولیعهد ایران شرکت کنن چیز عجیبی نیست.اتفاقا این یکی از رسم ها بین پادشاهی ها هست.
من:این چه قانون چرتیه؟من حوصله مهمونداری ندارما!
بابا:بالاخره که دعوتشون کردیم و اونا هم قبول کردن.
من:ه مدت اینجا میمونن؟
بابا در حالی که قهوشو میخورد گفت:1 ماه
من:1 مااااه؟چه خبره؟
مامان:عزیزم نمیشه بیرونشون کنیم که.بعدشم این به نفع اینده کشورمونم هست.
من:کی قراره بیان؟

مامان:ساعت 6 عصر میرسن تهران.الان باید تو هواپیما باشن.ما باید شخصا بریم برای خوش امد گوییشون.

بلند شدم و در حالی که پاهامو به زمین میکوبیدم رفتم تو اتاقم.
بله به درست فهمیدید من پرنسس یا بهتره بگم شاهزاده ایرانم.بهتره یه بیوگرافی از خودم بدم:
سلام بنده دنیز هستم .16 سالمه و در حال حاضر با 1 داداش بزرگترم شاهزاده ایران هستم و الان تو یه قصر ...قصر که نه.یه عمارت خیلی خیلی گنده زندگی میکنیم.
الان سال 1500 شمسیه.ایران تو قرن اخیر به یکی از بهترین کشور های دنیا تبدیل شده و یه پادشاهی داره. تازه حجاب اجباری هم که رفت تو اشغال دونی .فقط6 کشور تو دنیا هست که پادشاهی داره مثل ما.ایران،انگیلیس،فرانسه،چین،
روسیه و کره جنوبی. ولی در کل بگم از رندگیم راضیم ولی خیلی از اوقات مثل ادم رفتار کردن برام سخته.مخصوصا وقتی از کشورای دیگه مهمون داریم.این باران خانم هم که ندیمه یا همون خدمتکار بنده هستن.همسن خودمه و بهترین دوستمه.خلاصه سرتون رو درد نیارم.ولی خوب باید میفهمیدید چی به چیه دیگه!
باران رو صدا زدم.
اومد پیشم.
من:باران فهمیدی چی شده؟
باران:نه
من:پادشاه انگیلیس میخواد بیاد ایران.
باران:واقعا؟
من:اوهوم!یه ماه تمام اینجا پلاسن!
باران:اونو ول کن!شنیدم یه 3 تا پسر دارن.
من:واقعا؟
باران:اره!اینقدرم جیگر و خوشگلن!
من:جمع کن خودتو!
گوشیمو برداشتم و بعد از یه سرچ تو تو گوگل عکسای سه تا گل پسر اقای پادشاه اینگیلیس رو دیدم.
من:چه جیگرایین!بیان مخشونو بزنم.
باران یدونه زد تو سرم و گفت:خجالت بکش!
من:شوخی کردم بابا!منو چه به این کارا!اونا اینقدر خوشگل تو کشورشون دارن که نخوان به من نگاه کنن(و خنده ای کردم).



هی تویی که داری میخونی!سپاس یادت نره تا بهمم خوشت اومده یا نه!
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط Par_122 ، آرمان کريمي 88 ، il-asa-il ، єη∂ℓєѕѕღ ، shaghayeegh ahmadi ، paree.s ، Âɴɢ℮ℓ Evιℓ ، βάરãɲ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان کرم ریزی به سبک سلطنتی - LUGAN - 21-02-2021، 17:29

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان