نظرسنجی: نظرتون راجع رمان چیه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی
50.00%
1 50.00%
خوب
0%
0 0%
مزخرف
50.00%
1 50.00%
در کل 2 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"

#4
(30-07-2013، 11:48)♥♥♥ رومینا ♥♥♥ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی طولانی بودcrying
تازه یک چهارمش بود

از این به بعد نصف یک چهارم میزارم

سامان
مونده بودم امیر بالاخره می خواد چیکار کنه؟! اصلا تکلیفش با خودش مشخص نیس ! اگه می خواد بدزدتش پس چرا باهاش دوست شد ؟! وقتی یوسف بغلش کرد دیدمش ! خندید ! از ته دل !
امیر! ... امیر ! یوسف !
اهی کشیدم با صدای فریاد پدرم دوییدم سمت اتاقش !رو تختش نشسته بو قلبشو گرفته بود !
- بابا خوبی ؟! بابا !
سریع به طرف اشپز خونه رفتم دارو هاشو بیرون اوردم و با یه لیوان برگشتم تو اتاقش ! جلو پاش زانو زدم قرص رو گذاشتم تو دهنش و اروم اروم بهش اب دادم ! کمی بعد حالش بهتر شد ! سرشو گرفتم بغلم : چت شد بابا ؟!
سرشو عقب کشید و اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد!
دستشو گرفتم تو دستام : بابا ! تا کی می خوای خودتو عذاب بدی ؟! چرا خودتو اذیت می کنی اخه ؟!
سرشو برگردوند : بابا تورو به خدا ! ترو روح مامان به خودت رحم کن ! بابا ...
پدرم - سامان !
- جانم ! جان دلم !
برگشت طرفم : پیداش کن ! نذار تو حسرت دیدنش از دنیا برم ! نذار ارزوی دیدنش رو به خاک ببرم !
- نگو اینجوری !
- بابا من مریضم ! همین روزا هم رفتنی م ! خوب میدونم ! ولی بذار برای یه بارم که شده ببینمش !
چشامو گذاشتم رو هم : پیداش میکنم ! خیره شدم تو چشاش : قسم میخورم پیداش کنم
اهی کشید ! صدای اس ام اس گوشیم بلند شد ! دست کردم تو جیبم و بیرونش اوردم ! علیرضا بود :
این اس ام اس رو به چند دلیل واست فرستادم
1) دوستت دارم
2) بچه باحالی
3) به یادتم
4) ارزش زنگ زدن نداری !
ریز خنده ای کردم ! پدرم نگاهی بهم انداخت
- چی شده بابا ؟!
لبخندی به صورتش زدم _ هیچی علیرضا ست ! چرت و پرت میگه !
پیشونیشو بوسیدم : کاری نداری بابا ؟!
- جایی میخوای بری ؟!
تو همون حال که از جام بلند میشدم گفتم : اره ! باید برم اداره ! خب کاری باری ؟!
- نه برو به سلامت !
به سمت در راه افتادم ! وارد حیاط شدم ! سمیرا روی پله ها نشسته بود و درس می خوند
- ببین من دارم میرم بیرون ! چیزی نمی خوای ؟!
- نه مرسی !
و دوباره شروع کرد درس خوندن ! کفشمو پوشیدم و زدم بیرون ! سوار ماشین شدم ! باید میرفتم سراغ علیرضا بعد هم بریم اداره تا گزارش کار بدیم !
با این فکر سوییچ رو چرخوندم ! ماشین روشن شد !

******* ******* ******** *******
ماهان

هوا رفته رفته سرد میشد و روزگار به طور بیرحمانه ای بدبختی هامو بهم یاد اوری میکرد !! سرمو از رو زانوم برداشتم و به خونه نگاهی انداختم ! هه ! خونه !! صد رحمت به جعبه ی کفش !
یه اتاق دو متری با یه زیر انداز رنگ و رفته ! چند تا ظرف زنگ زده برای درست کردن غذا که بخورم و ببینم روزگار چطوری بهم سیلی میزنه ! به لباسام خیره شدم ! همشون کهنه بودن ! اخرین باری که لباس خریدم رو یادم نمی یومد ! بغض کردم ! لعنتی بازم بغض !
یاد دو ساعت پیش افتادم ! صاحبخونه اومده بود دم خونه و پولشو می خواست ! 3 ماهی اجاره ی خونش عقب افتاده بود ! اشکم در اومد !
نیم ساعت قبلم طلبکارم اومد ! اونم پول میخواست ! به هق هق افتادم !
خدا ... پول ندارم ! دو روز دیگه اواره ی کوچه خیابون میشم ! چه خاکی به سرم بریزم ! به سقف اتاق خیره شدم ! چشام تار میدید ! زار زدم :
خداجون من گه خوردم !... من غلط کردم ! ترو به خودت به بدبختیم راضی نشو ! خداجون چرا دنیا اینجوریه ؟! چرا همه بهم بدی می کنن ؟! چرا یه نفر پیدا نمیشه بهش تکیه کنم ! چرا هر جا میرم به چشم بد نگام می کنن ؟! چرا خدا ؟! چرا ؟! من که کاری به بقیه ندارم و نداشتم ! مگه من می خواستم معتاد شم ؟! مگه من خواستم حاجی از خونش بیرونم کنه ؟!
خدا جونم ! الهی من فدات شم ! چی ازت خواستم که باید اینجوری تاوان پس میدادم ؟! چی هان ؟! چی ؟! جز یه دست محبت که به سرم کشیده بشه ؟! جز یه ناز و نوازش از طرف حاجی که حس کنم منم ادمم ! منم دخترشم !
از همون روز تولد مادرمو ازم گرفتی ! حکمت مرگ مادرم تو چی بود ؟! تو اینکه حاجی و خواهر و برادرام بهم بگن نحس ؟! بگن وجود من شومه ! نحسه ! خیر و برکت رو از خونه میبره ؟! بگن اگه من نبودم مادرم زنده بود !
کاش منو به جاش میبردی ! کاش منو نمی آفریدی !
خدا ... خودت شاهدی چه روزایی کشیدم ! همه ازم متنفرند ! برای هیچکی ارزشی ندارم !
خودت دیدی که حاجی حتی نگاهمم نمی کرد ! اون بابام بود! چه اسم غریبی ! بابا ! کسی که باید بهم محبت بیشتری میکرد تا کمبود مادرمو کمتر حس کنم ! ولی اون حتی من رو از نعمت گفتن کلمه بابا محروم کرد ! مجبورم کرد بهش بگم حاجی !
سرمو گذاشتم رو زانوم ! شونه هام از شدت گریه می لرزید !گذشته ام مثه کابوس از جلو چشام رد میشد ! کتک خوردنا ! فحش شنیدنا ! نفرینا ! و نگاهای پر از نفرت که همیشه تنم رو می لرزوند !
تنها کسایی که ازشون محبت دیدم عزیز بود! مادر پدرم ! عزیز بود که نداشت حاجی منو بذاره تو پرورشگاه ! اون بود که موهامو می بافت و شبا واسم قصه تعریف می کرد ! تنها اون پیرزن بود که با دیدن بی محبتی خانواده ام اشکامو پاک میکرد و بهم قوت قلب میداد ! که تموم میشه ! همه ی این حرفا تموم میشه !
ولی نشد ! هیچ وقت تموم نشد !
اون روزای عذاب اور هیچ وقت برام تموم نشدن !
هیچ وقت یادم نمیره شب عید چطوری با حسرت به حاجی نگاه میکردم شاید یه عیدی به منم بده !
هیچ وقت یادم نمیره حاجی چطوری هر وقت با خستگی از سرکار بر میگشت با دلیل و بی دلیل کتکم می زد !
هیچ وقت یادم نمیره یه بارم نشد که خواهر و برادرام تو بازی رام بدن !
هیچ وقت یادم نمیره تو فامیل هیچکی چشم دیدنم رو نداشت !
هیچ وقت یادم نمیره کودکی نکردم ! بچگی نکردم ! زندگی نکردم !
واسم سخت بود تحمل دیدن این همه نگاه پر ازنفرت و دم نزدن ! واسم سخت بود هر روز کتک خوردن ! تحملشو نداشتم ! نمی تونستم ! گناهی نداشتم ! بی گناه بودم !
حسرت همه چی به دلم مونده بود! حسرت اینکه یه نفر دوسم داشته باشه ! حسرت اینکه حاجی یه بار اجازه بده برم تو بغلش !
10 سالم بود که عزیز فوت کرد ! داغون شدم ! شکستم !عزیزم رفته بود! تنها تکیه گاهم رفته بود! کسی که همه کسم بود رفته بود !
17 سالم بود که حاجی از خونش بیرونم کرد ! روزی که بریده بودم ! هر چی عقده تو گلوم بود رو ریختم بیرون ! فریاد زدم ! نعره زدم !می خواستم اروم شم ! می خواستم درکم کنه که تقصیر من نبود که زنش مرد ! که نحس نیستم ! شوم نیستم !
اونم انگار منتظر بهونه بود در خونه رو باز کرد و گفت که برم از خونش بیرون ! بعد از این همه سال تحملم کرده حالا اینجوری داد و بیداد میکنم !
یادم نمیره چه جوری به پاهاش افتادم ! گریه کردم ! التماسش کردم که بیرونم نکنه ! به غلط کردن افتادم ! ولی گوشش به این حرف بدهکار نبود تما ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود ! بیرونم کرد ! در به در کوچه و خیابون شدم ! بعد از اینکه دو بار نزدیک بود چند تا پسر بهم حمله کنن تیپ م رو عوض کردم ! شدم پسر ! یه پسر جدید ! یه ماهان جدید ! ولی از همون روز با خودم عهد بستم انتقامم رو بگیرم ! شده یه روز به مرگم مونده باشه بابام رو بکشم !
حاجی رو بکشم !
سردم شده بود ! خزیدم زیر پتوم ! اشکام خشک شده بود فقط هق هق خالی می کردم! پتو رو انداختم رو خودم ! باد سرد به کمرم می خورد و بدنم رو به لرزه می انداخت ! احساس خفگی بهم دست داده بود ! شروع کردم بلند بلند نفس کشیدن ! همیشه بعد از یاد اوری گذشته همچین حالتی بهم دست میداد ! چند ثانیه گذشت ! حالم بهتر شد ! چشمامو رو هم گذاشتم ! نمی دونم چقدر گذشت که به خواب رفتم !

***** ****** ********** *****

وارد کلاس شدم ! سلام زیر لبی گفتم و رو صندلیم نشستم ! چشام بخاطر گریههای دیشبم کمی می سوخت ! با حس اینکه کسی بالا سرمه سرمو گرفتم بالا ! یوسف بود !
لبخندی به صورتم زد ولی با دیدن چشام خنده اش درجا خشکید : گریه کردی ؟!
نمی دونم چرا ولی حس شیرینی کل وجودمو فرا گرفت !
نگرانمه ! یه نفر نگرانمه !
یوسف با صدای نگرانی گفت : امیر چه اتفاقی افتاده ؟!
لبخندی زدم : چیزی نشده ! بریم قدم بزنیم ؟!
خنده ای کرد ! از اونا که همه بر میگردن طرفت : اره خب ! ولی الان صفه مهندس ! اگه خسروی جرٌمون نداد حتما !
خنده ام گرفت ولی به روم نیاوردم : خب حالا ! بریم سر صف !
شونه به شونه ی هم به طرف حیاط راه افتادیم ! رسیدیم به صف !
پشت سر رایان جا گرفتم یوسف هم پشت سرم !
رایان دستشو به طرفم دراز کرد - سلام امیر خوبی ؟!
دست دادم باهاش - سلام ممنون !
سرشو اورد جلو و اروم گفت : امیر بابت اونروز شرمنده من واقعا ...
اخم کردم : مهم نیس !
ابرو هاشو انداخت بالا ! زیر لب گفت : معلومه چقدر مهم نیس !
بروم نیاوردم و سرمو برگردوندم ! نمی دونم چرا ولی دلم نمی خواست بهش رو بدم ! خوشم نمی یومد ازش !
دو دقیقه گذشت ! برنامی صبحگاه اونروز با دومیا بود ! اونا هم عین ماست یه برنامه ای اجرا می کردن و میرفتن سرجاشون ! خوابم گرفته بود از بس برنامه شون مسخره بود ! تو همین لحظه یه پسر کمی تپلی بامزه رفت به سمت جایگاه ! از پشت میکروفون با صدای رسا و بلند شروع کرد :
فواید خنده :
5 توصیه ی عجیب پزشک


1. آلرژی دارید؟ بخندید!
وقتی دچار آلرژی میشوید، سعی کنید خود را در موقعیت خندیدن قرار دهید. شرکتکنندگان در تحقیقی که از سوی محققان ژاپنی انجام شده بود زمانی که به تماشای یک فیلم خندهدار نشسته بودند کمتر دچار حساسیت میشدند اما همین افراد زمانی که به تماشای یک فیلم جدی نشستند، پیاپی عسطه میکردند. خنده موجب عملکرد سریع سیستم عصبی پاراسمپاتیک شما میشود و سبب میشود فرد کمتر دچار حساسیت شود.

2. بدنتان زخم است؟ خوشاخلاق باشید!
خوشرفتاری موجب میشود که زخمهای بدنتان زودتر بهبود یابد. دکتر جانیت کیکلت، استاد روانپزشکی دانشگاه اوهایو معتقد است که رفتار خصمانه و خشونتآمیز، روند بهبود زخمها و کبودشدگیها را افزایش میدهد. اما خوشرفتاری و مثبت اندیشی موجب میشود که میزان واسطه شیمیایی سایتوکین در بدن افزایش یابد. سایتوکین موجب میشود که سلولهایی که برای ترمیم زخم یا هر نقطه آسیبدیده بدن نیاز هستند، در نواحی اطراف زخم، زودتر تکثیر شوند. بنابراین سعی کنید شاداب و سرحال باشید. دوستانتان را با یک دعوت برای شام یا ناهار غافلگیر کنید. به دیدن اقوام و خویشانتان بروید و سعی کنید به مردم کمک کنید. خواهید دید که در مدت کوتاهی خوب میشوید.

3. بیمارید؟ خوشبین باشید!
کنار گذاشتن بدبینی گاهی بیماری شما را تا حد بسیاری بهبود میبخشد. نتایج تحقیقات نشان داده است افرادی که در تستهای خوشبینی نمره خوبی گرفتهاند 55 درصد کمتر از افرادی که همیشه احساس شکست و ناامیدی میکنند در معرض خطر مرگ به خاطر بیماریهای قلبی و عروقی قرار دارند. بنابراین سعی کنید در هر هفته فهرستی از افرادی که سپاسگزارشان هستید مانند دوستان، اقوام و... تهیه کنید. همچنین سعی کنید از ناراحتی و ناامیدی در خصوص نداشتن چیزهایی که هنوز به آنها دست نیافتهاید، خودداری کنید. تمرکز بر حس سپاسگزاری موجب میشود که نگاه مثبتی به زندگی داشته باشید.

4. دنبال تناسب اندامید؟ تصویرسازی کنید!
در ذهن خود تصویری از ورزشها و نرمشها را تداعی کنید تا روند بهبودتان سریعتر شود. دانشمندان دانشگاه کلیولند آمریکا معتقدند که تنها ساختن تصویری ذهنی از بلند کردن وزنه و یا وزنهبرداری موجب میشود که ماهیچههای قویتر داشته باشید و روند بهبودتان سریعتر شود. در تحقیقات دانشمندان دانشگاه کلیولند مشخص شد مردانی که تنها در ذهن خود تصویری از ورزش و وزنهزدن برای عضله دوسربازو ساختهاند حجم ماهیچهای آنها بدون اینکه حتی یک کیلوگرم وزنه زده باشند به اندازه 13 درصد افزایش یافته است. بنابراین هر روز برای 15 دقیقه در ذهن خود تصور کنید که ماهیچه آسیبدیدهتان را نرمش میدهید. تمام جزییات ورزش را در ذهن خود تصویر کنید. هر فشاری را که به ماهیچهتان وارد میشود، در ذهن تصویر کنید. انبساط و انقباض ماهیچهتان را هم همینطور. اینکار را انجام دهید و تاثیر آن را ببینید.

5. کارتان حساس است؟ موسیقی گوش کنید!
وقتی در جاده در حال رانندگی هستید و چشمانتان از فرط خستگی قرمز میشود، رادیوی اتومبیلتان را روشن میکنید. محققان ژاپنی معتقدند موسیقی گوش کردن زمانیکه در حال انجام کارهای روزانهتان هستید، موجب میشود کمتر احساس خستگی کنید و کارتان را دقیقتر و با حوصله بیشتری انجام دهید.
موسیقی موجب میشود بدنتان به درخواستهای استراحتی که از مغز صادر میشود، پاسخ دهد. همچنین موسیقی برخی احساسات بیحاصل و خستگی آفرین را در نطفه خفه میکند و موجب میشود بر سختی کارتان غلبه کنید. بنابراین هنگامیکه فردای یک شب شلوغ و پر از مهمان در آشپزخانه مشغول شستشوی ظرفها هستید ضبطصوت خانه خود را روشن کنید و با فراغ بال به کارتان ادامه دهید.

حالا لبخند بزنید تا بهتون بگم چرا :


▪ لبخند جذابتان می کند.
همه ما به سمت افرادی که لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد میکند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

▪ لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.
دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.

▪ لبخند مسری است.
لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.

▪ لبخند زدن استرس را از بین می برد.
وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

▪ لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.
به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

▪ لبخند زدن فشار خونتان را پایین می آورد.
وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

▪ لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.
تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

▪ لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.
عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

▪ لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.
به نظر می رسد که افرادی که لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.

▪ لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.
لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است.

وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که “زندگی خوب پیش می رود”. پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.

دست بزنید !
همه براش دست زدن ! محکم !
ناخواسته لبخندی کنج لبم نشست ! صدایی تو ذهنم تکرار شد " لبخند حال و هوایتان را عوض می کند "
******* *********** ********
دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"
 
قلب (دی) ماهی ها یه طرفس اگه از قلبش بیرون افتادی دیگه راهی واسه برگشت نیست!
پاسخ
 سپاس شده توسط RєƖαx gнσѕт


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه" - هیوا1 - 30-07-2013، 12:16

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان