امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#29
بابا می خوام برم بیرون سه تا می زارم میرم

قسمت یه عددی Big Grin

مامان با دیدن من تو اون لباس و با نیم تاج نقره ای رنگ و با گلهای کریستال همرنگ لباسم و آرایش ملیح دخترونه لبخندی به صورتم پاشید و گفت :
-خوش سلیقه شدی...........
بازم صدقه سر آقا متین مامان در عمرش یه تعریفی از من کرد ....
جواب لبخندشو دادم و با بابا به سمت خونه ملکی راه افتادیم .
مائده با کت و دامن نیلی رنگ و پوشیده و روسری زیبای ست لباسش مثل همیشه مثل یه فرشته بود و کورش هم یه ثانیه ازش دور نمیشد و اونو با مهمونا آشنا میکرد جالبی کار اونجا بود که تا آقاییون دستشونو به سمت مائده دراز میکردند کورش سریع دستش را تو دست اونا میذاشت و خودش تشکر میکرد.....
نگاه هایی که توش پر از تحسین بود به من نشون میداد که واقعا از انتخاب لباس ضرر نکردم.
مائده با دیدنم بغلم کرد .......
-وای ملیسا چقدر ناز شدی
-کجاش ناز شده مثل جادوگر شهر اوز .......
چشم غره ای به کورش رفتم و به مائده گفتم ممنون عزیزم ولی به پای تو نمی رسم .........
-اون که صد البته ........
ایشی به کورش گفتم و بعدم تو گوشش زمزمه کردم کاری نکن حرفایی بزنم که به گ..خوردن بیوفتیا .....
کورش با حرص نگام کرد و جلوم تعظیم کوتاهی کرد و گفت :شما سرورید .....پرنسس.
-خیلی خوب میبخشمت نوکر.........
-بچه پرو .....
-یلدا و شقایق و بهروز اومدند ........
-نه هنوز ......
میخواستم بپرسم متین اومده که بی خیال شدم .....
به جمع دخترا پسرا پیوستم و در همین حین کل خونه را با نگام شخم زدم تا اثری از متین پیدا کنم.....
پسرای خاندان ملکی به حدی هیز بودند که یه لحظه احساس کردم لخت جلوشون نشستم
کتی خانم اونقدر قربون صدقه مائده میرفت که دختر عمه کورش گفت :
-کاش من بچه خواهر زن دایی بودم .
-حالا چرا اون روسری را از سرش بر نمی داره .....
-تیپ و قیافش شبیه خدمتکاراس
دیگه کم کم داشتم به نقطه انفجار میرسیدم
با حرص گفتم اما از دید من شبیه فرشته هاس
و بعد با نگاه خصمانه بهشون خیره شد م که با دیدنم لال شدند و با خوردن یه پس گردنی محکم برگشتمو دیدم بله شقایق و یلدا و بهروزند ....
-وای بمیری ملی چقدر ناز شدی .
بهروز جلوم به حالت نمایشی خم شد و دستمو بوسید .
-اوه علیا حضرتا ....این جان نثار را به غلامی خود بپذیرید ...
دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم :زهر مار
بلاخره بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتن جو آروم شد .
که صدای یکی از دخترای فامیل کورش اینا راشنیدم که گفت :وای پریوش پسررو عجب تیکه ای بی اختیار ب نگاه اونا را دنبال کردم و بهش رسیدم
-اوه .
-چیه
شقایق هم با دیدنش جیغ خفه ای کشید


قسمت یه عددی + 1 Big GrinBig Grin

متین تو اون کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن ساده سفید با صورت شیش تیغه متفاوتر و جذابتر از همیشه همراه پدر مائده وارد سالن شده بودند .......
خودمو جمع و جور کردم و یکی پس کله شقایق و یکی هم به یلدا زدم تا به خودشون بیاند .
اما وقتی نگاه بقیه دخترا میخکوبش دیدم حرصی شدم و زیر لب غریدم .....
-بیا اینم بچه مثبت کلاسمون ........آب ندیده بود وگرنه شناگر قابلی بود ....
یلدا با تعجب نگام کرد و گفت :چی میگی ملیسا اون با این تیپم میتونه سر اعتقاداتش وایسه منافاتی بینش نمیبینم .....
-چی می گی منافات از این بیشتر........
یلدا که انگار وکیل وصی متین بود دباره گفت :هیچ جای قران ننوشته اگه ریش نداشته باشید دیگه مسلمون نیستید .........
درد من این چیزا نبود ...احساس کسیو داشتم که همه از نقشه گنجی که فقط مال اون بوده با خبر شده باشند و بخوانند برا رسیدن به گنج پسم بزنند .......میدونم احساس خیلی بی خودی بود ...اما دست خودم نبود.....
از همه اینا گذشته مططمئنم متین برای هر کاری که میکنه دلیل داره ...
-ملیسا تو رو خدا اخماتو باز کن آخه اون چیکار به تو داره ......
پسرای خاندان ملکی که از وضع موجود راضی نبودند با حرص گفتند :
-یعنی تا وقت شام باید همینطوری آروم بشینیم .....
-یه آهنگی ....دنسی .......
-بیا خود کورش اومد .کورش همراه متین و مائده به سمت میز بزرگ جوونا میومدند .....
با دیدن متین طپش قلبم بالا رفت اما متین مثل همیشه سر به زیر و با وقار حرکت میکرد....
انگار با دیدن سر پائینش خیالم از بابت اینکه این پسر همون متین محمدیه راحت شد

یه عددی + 2

پریوش با اون لباس یقه بازش روی میز به طرف متین خم شد و تموم زار و زندگیشو سخاوتمندانه در معرض دید علاقه مندان قرار داد .
-آقا متین افتخار یه دور رقصو بهم میدید.....
ایش ایکبیری .......
متین فقط در کسری از ثانیه نگاش کرد و بعد سریع نگاشو دزدید و معذب چند بار دست توی موهای خوشحالتش کشید ..........
-متاسفم بلد نیستم برقصم......
زهر مار پسره پرو حالا اگرم بلد بودی باید میرفتی میرقصیدی ..........
لا الله الا الله ....هر چی هیچی نمیگم این دختره چشم سفیدم بیشتر خودشو ولو میکنه رو این میز .....یوارکی بیا بخواب رو میزو خودتو راحت کن.......
-پاشید خودم یادتون میدم .......کاری نداره ..
دختره کثافت مرض .....با اون قیافه دوزاری و موهای احمقش ........
دختر باید خانم و نجیب باشه مثل ملیسا جون ...عمرم ...جیگرم ....
-ممنون اینطوری راحتترم .......
پریوش پشت چشمی نازک کرد و شقایق و یلدا هم بلند شدند یه قری بدند ......
پریوش بلند شد و به سمت بهروز رفت و با هم جیم فنگ شدند .....هی خوش باشند با هم ...منم که اصلا قرم نمیاد و خیلیم متین و خانمم .......
حالا فقط من و متین و مائده و کورش سر میز بودیم کورش میوه و شیرینی را تعارفمون کرد و من فقط یه شیرینی برداشتم تموم حواسم پیش متین و رفتاراش بود تموم مدت رقص بچه ها سرش را با میوه خوردن و نگاه کردن به میز مقابلش گرم کرد ........
-ملیسا جون چه خبرا؟
-فعلا که خبرا دست شماست مائده خانم ........
یکی از دخترای ایکبیری فامیل ملکی اومد و دستش و رو شونه کورش گذاشت و گفت :کورش جون پا نمیشی بیای یه قری بدی ؟
-نه ........
همچین محکم گفت نه که من جای دختره کوپ کردم ......
-ایش هر جور راحتی
آروم تو گوش مائده گفتم :چقدر پسر عمت تغییر کرده ......
-با ذوق گفت :به خاطر من این کارو کرد من ازش خواستم.......
ای بمیری حالا نمیشد واسه دل خوش کنک من بگی واسه تو این کارو کرد .....
به جهنم اصلا چرا باید واسم مهم باشه .....
محض کنجکاوی پرسیدم :چرا اینو ازش خواستی .....
ابروهاشو به طرز بامزه ای بالا پایین انداخت و گفت :دیگه دیگه..
-هی خوشکله پاشو ناز نکن ............
ای بمیرید همتون خوبه همین حالا گفتم من حال رقصیدن ندارم .....هنوز جواب پسر بهادری را نداده بودم که متین با شتاب از جاش بلند شد و از سالن بیرون رفت و مائده هم با نگرانی دنبالش رفت .....
رو به کورش گفتم :چی شد یهو
کورش شونه هاشو بالا انداخت و رو به پسره گفت :مگه نشنیدی گفت حوصله ندارم برقصم .....
پسره نکبت .......
The blood runs free
The rain turns red
Give me the wine
You keep the bread
پاسخ
 سپاس شده توسط сÜтε Đévìł ツ ، gisoo.6 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، AMIRESESI ، ★MoRpHeUsS★ ، R gh ، RєƖαx gнσѕт ، BAHEREH!!`´ ، سایه2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، vorojak17 ، اکسوال ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd - 17-09-2013، 14:50

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان