امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#31
برای اولین بار تو زندگیم تا صبح خوابم نبرد و حرفهای متین مثل پتک تو سرم فرود میومد.........
یه چیزیو مطمئن بودم اونم این بود که احساسی که به متین داشتمو تا حالا در مورد دیگری تجربه نکرده بودم .
اون بهم گفته بود از روز اول تو دانشگاه اونم دقیقا زمانی که من جلوی همه بچه ها سر به زیر بودن متینو مسخره کرده بودم عاشق شده ...........
بدتر از همه حال خرابش بود که برام غیر قابل تحمل بود ..........
بدون هیچ فکری گوشیمو در اوردم و براش نوشتم حالتون بهتره؟
همین که دکمه سند و زدم تازه نگام به ساعت افتاد 3:45 .......وای خدا باز بدون فکر یه غلطی کردم .....با شنیدن زنگ پیام گوشیم از جا پریدم .......
جواب داده بود پس اونم نخوابیده بود .......
سریع پیامشو باز کردم ....
-دل خراب من از این خرابتر نمیشود ...........که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
جواب دادم :
-من نمیخواستم هیچ وقت اینطوری ببینمتون
سریع جواب داد :
احساس سوختن به تماشا نمیشود ..........آتش بگیر تا که بفهمی چه می کشم
حالا این وسط برام شعر و شاعریش گل کرده ...شیطونه میگه منم جوابشو با میم بدما ....
-من و تو هر دو به یک شهر و زهم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ی در به دریم
ما که محتاج همیم آه چرا
از کنار تن تب کرده ی هم میگذریم
ما دو کبکیم هوا خواه هم اما افسوس
هر دو پر بسته ی چنگال قضا و قدریم
آسمان یا که قفس آه چه فرقی دارد
پر پرواز نداریم و بی بال و پریم
وقتی پیامو سند کردم انگار خیالم راحت شد تموم اونچه باید بهش میگفتم تو این شعر بود باید منتظر جوابش میموندم اما نزدیک ساعت 6 بود که خوابم برد.










امروز برام دانشگاه رفتن یه معنی دیگه داشت ......
سریع لباساما پشیدم و موهامم تا آخرین تار دادم تو مقنعمو از اتاقم پریدم بیرون که تازه پیام متینو خوندم...
-تا حالا انقدر برا دانشگاه رفتن بیتاب نبودم ....با اینکه از همون روز اول عاشقت شدم و مشتاق دیدنت ولی امروز یه روز دیگست....
با خواندن متن پیامش نیشم تا بنا گوش باز شد .......
-خانم صبح بخیر صبونه آمادست .........
-سلام ........نمیخورم ........
مامان با اون موهای بیگودی کرده از آشپزخنه خارج شد و گفت :
-برو بخور تا دوباره فشارت نیافتاده مثل دیشب حالت بد بشه .......
-چشم قربان......
بعدم پریدمو لپش بوسیدمو گفتم :سلام پرنسس زیبا صبحتون بخیر ......
مامان در حالی که از تعجب ابروهاش بالا پرید گفت :
-من سر از کارات در بیارم شاه کار کردم .........
-اوه مامانم ...من سرم تو کار خودمه ........کار خاصی هم نکردم........
مامان شونشو بالا انداخت و سریع رفت تو آشپزخونه ....
خوبیش این بود که ساعت 10 کلاس داشتمو با اینکه 3 ساعت بیشتر نخوابیده بودم خیلی سر حال بودم چندتا لقمه خوردم به مامان که موشکافانه نگام میکرد هم اصلا توجه نکردم ...
-خوب ممنون من برم دیگه 10 کلاس دارم .......
مامان حرفی نزد و فقط سرشو تکون داد .......
The blood runs free
The rain turns red
Give me the wine
You keep the bread
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6 ، zahra_15 ، mustafa ceceli ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، AMIRESESI ، maheajon ، ★MoRpHeUsS★ ، R gh ، RєƖαx gнσѕт ، BAHEREH!!`´ ، سایه2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، ᴄʜᴀʀɪsᴍᴀ ، vorojak17 ، sama00 ، میا
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd - 18-09-2013، 17:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان