07-11-2013، 18:43
(آخرین ویرایش در این ارسال: 07-11-2013، 18:47، توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ.)
بـه خـودم میـگویـم: قـوی بــاش
…بـه خـودم میـگویـم : مهـم نیستــــ …
بـه خـودم شـکـ کـردن را مـی آمـوزمـ …
آیــا واقعـا ارزشـش را داشتــ یــا دارد ؟!
بـه خـودم میـگویـم : همیــشه وقتــ هستــ بـرای فرامـوش کـردن …
حداقـل بـه انـدازه بــاقـی مـانـده ی عــمرم …
ولـی تــه همـه ی ایــن هـا ایـن استـــ …
مـن غمگیـــنم …
و دلـــتـــنــگ تـویــی کـه نیستـــی …
مگه خبر نداشت که بعد از او چه بلایی سر من خواهد امد؟!
بـه خـودم شـکـ کـردن را مـی آمـوزمـ …
آیــا واقعـا ارزشـش را داشتــ یــا دارد ؟!
بـه خـودم میـگویـم : همیــشه وقتــ هستــ بـرای فرامـوش کـردن …
حداقـل بـه انـدازه بــاقـی مـانـده ی عــمرم …
ولـی تــه همـه ی ایــن هـا ایـن استـــ …
مـن غمگیـــنم …
و دلـــتـــنــگ تـویــی کـه نیستـــی …
مگه خبر نداشت که بعد از او چه بلایی سر من خواهد امد؟!
.
.
.

.
.

.
.

.

.
.
.
خوابم نمیبرد…
به هیچ چیز فکر نمیکنم…
جز “او” و میدانم که خواب است…
و قبل از بسته شدن چشمهایش
به همه چیز فکر کرده است…
جز “من”……!!!
.
.
خوابم نمیبرد…
به هیچ چیز فکر نمیکنم…
جز “او” و میدانم که خواب است…
و قبل از بسته شدن چشمهایش
به همه چیز فکر کرده است…
جز “من”……!!!
.
.
.
برای من این ساعت هــا جــور خاصی میگذرنــــد..
نمی دانــی !
هیچ کس نمی دانــد !
پشت نبودن هـــای تــو
زمان چـــه بی رحمانه نبضش می زند..
.
.
.

.
.
برای من این ساعت هــا جــور خاصی میگذرنــــد..
نمی دانــی !
هیچ کس نمی دانــد !
پشت نبودن هـــای تــو
زمان چـــه بی رحمانه نبضش می زند..
.
.
.

.
.
.
دچار دوگانگی بدی شده ام...
آزارم میدهد...
تنفر و دوست داشتن باهم؟؟
میشود؟؟
.
.
.
دلم خلوت میخواهد...
یک گوشه دنج نیمه روشن رو به پنجره و یک غروب بارانی و یک... یک فنجان قهوه داغ...
عطر خوش و دلپذیر قهوه نابم فضا را عطرآگین کرده اما کو گوشه دنج و نیمه روشن آرزو؟؟؟
آن که اعتمادم را دزدید؛ قهوه خور قهارم نکند شکرست...
دلم نیمه روشن دنج و خلوت و فنجانی پرِ از آرزوهای خوش عطر را میخواهد...
به راستی که گاهی همه چیز در یک فنجان قهوه خوش طعم و خوش رایحه خلاصه میشود..
.
.
دچار دوگانگی بدی شده ام...
آزارم میدهد...
تنفر و دوست داشتن باهم؟؟
میشود؟؟
.
.
.
دلم خلوت میخواهد...
یک گوشه دنج نیمه روشن رو به پنجره و یک غروب بارانی و یک... یک فنجان قهوه داغ...
عطر خوش و دلپذیر قهوه نابم فضا را عطرآگین کرده اما کو گوشه دنج و نیمه روشن آرزو؟؟؟
آن که اعتمادم را دزدید؛ قهوه خور قهارم نکند شکرست...
دلم نیمه روشن دنج و خلوت و فنجانی پرِ از آرزوهای خوش عطر را میخواهد...
به راستی که گاهی همه چیز در یک فنجان قهوه خوش طعم و خوش رایحه خلاصه میشود..
.
.
.

.
.
.
.
.
بـا مـن بمــان ...
آنان که رفتنشان را طاقت آوردم
" تــــو "
نـبـودنــد....
.
.
بـا مـن بمــان ...
آنان که رفتنشان را طاقت آوردم
" تــــو "
نـبـودنــد....
.
.
.

.
.

.
.
.
قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
.
.
قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
.
.
.

.
.

.
.
.
سخت است حـــرفت را نفهمند
سخت تر این است که حــــرفت را اشتباهی بفهمند،
حــــالا میفهمم، که خـدا چه زجــــــری میکشد
وقتی این همه آدم حـــرفش را که نفهمیده اند هــــیچ،
اشتباهی هم فهـــمیده اند.
.
.
سخت است حـــرفت را نفهمند
سخت تر این است که حــــرفت را اشتباهی بفهمند،
حــــالا میفهمم، که خـدا چه زجــــــری میکشد
وقتی این همه آدم حـــرفش را که نفهمیده اند هــــیچ،
اشتباهی هم فهـــمیده اند.
.
.
.
.
.

.
.
.
کم کم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم که هستند
همانقدر
خوب ، گرم ، مهربان
و همانقدر
بد ، سرد ، تلخ
.
.
.
دست های اورا کـــــــه گرفتـــــی
دیگـــر به مـــن نگاه نکن ....
نگاه تـــو ...
بیشتـــر از دیـــدن دستهایتان آتشـــم میـــــــزنــــــد ....
.
.
کم کم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم که هستند
همانقدر
خوب ، گرم ، مهربان
و همانقدر
بد ، سرد ، تلخ
.
.
.
دست های اورا کـــــــه گرفتـــــی
دیگـــر به مـــن نگاه نکن ....
نگاه تـــو ...
بیشتـــر از دیـــدن دستهایتان آتشـــم میـــــــزنــــــد ....
.
.
.

.
.

.
.
.

.
.

.
.
.
خدایـا خیلی هـا دلمو شکسـتن
دیگـه تحـمل نـدارم
شب بـیا باهـم بریم سراغشون، مـن نشونت میدم
تــو ببخـشـشون...
.
.
.

.
.
خدایـا خیلی هـا دلمو شکسـتن
دیگـه تحـمل نـدارم
شب بـیا باهـم بریم سراغشون، مـن نشونت میدم
تــو ببخـشـشون...
.
.
.

.
.
.
تنهای تنها نیز شوم…
بیکس و رسوا نیز شوم…
باز هم آرامم…
خدا را دارم…
.
.
.

.
.
.
چه حماقتی
مرا یاد نمی کند و باز میخواهمش
چه غرور بی غیرتی دارم...!
.
.
تنهای تنها نیز شوم…
بیکس و رسوا نیز شوم…
باز هم آرامم…
خدا را دارم…
.
.
.

.
.
.
چه حماقتی
مرا یاد نمی کند و باز میخواهمش
چه غرور بی غیرتی دارم...!
.
.
.

.
.
.

.
.
.
.
.

.
.
.

.
.
.
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند؛ اما . . . من جلوی دهانش را می گیرم ....
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
.
.
.
مایش احساس...
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
.
.
.
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـده ام
که از تلاقـى نگاهـم بادیگرى احســاس خیانـت میکنم!!
.
.
.
.
.
مایش احساس...
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
.
.
.
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـده ام
که از تلاقـى نگاهـم بادیگرى احســاس خیانـت میکنم!!
.
.
.