18-01-2014، 19:17

قهر کردن چیه ؟ میدونین ؟
قهر کردن ، رو راست بودنه !
بچگونست واسه همین خیلی ساده و بی آلایشه
دروغ نیست توش
قهر کردن ، تورو دوستت دارمه !
بیخیال نشدنه ...
از دستت عصبانیم ولی هنوز نمیتونم دل بکنم ازت
نمیرمه ، نمیتونم برمه
قهر کردن ، ناز و ناز کشیه
از دور یواشکی حواسم بته گفتنه
واسم مهمیه
قهر کردن ، میخوام که بگی دوسم داریه
درکم کن گفتنه
قهر کردن ، امید به بیخیال شدنه همه ی کاش ها و شایدهاست ...
قهرم باهات .. حرف نزن با من ، گفتنه !
دوس داشتنیه ، ترشح ادرنالینو میبره بالا و هیجان انگیزه ...

برو
تـو چـرا آمـده ای؟ فاتحــه خـوانیـسـت، بـرو
عاشقی مـرده و شهــری عصبـانیـست، بـرو
حاجـتـی نیـسـت به غمگیـنی و همـدردی تـو
ایـن کفـن بر تن من رخت عزا نیـست، بـرو
آمـدی تـا بـه مـن مـــرده تـکـــانی بــدهــی؟
بیش ازیـن سوختـنم از تـو روا نیست، بـرو
روی این پلـه ی خاکی منـشیـن سـرور مـن
امشب این کوچه پر از خانه تکانیست، برو
بین ایـن جمع کسی منتظـر اشک تو نیـست
یا دلت هسـت درین غمکـده یا نیسـت، بـرو
این غـزل حاوی نفـریـن و دعاهای منـست
شاعــر چشـم تو اینـگونه روانیـسـت، بـرو


خـدا را چه ديـدي ؟!
شايد يك روز در كافه اي دنـج و خـلوت ،
اين كلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛ بـراي ِ گوش هـاي ِ تـو
كه روي ِ صنـدلي ِ رو به روي ِ مـن نشسته اي ...
و بـراي ِ يك بـار هم كه شـده، چـاي ِ تـو سـرد شـد
بس كه خيـره مانـدي به مـن ... !
ایـنایـی کــه بـا هــدفــون تــو گــوش میــرن بـخوابـن،
ایــن رویـایی بــراشــون نمــونـده کـه قبــل از خــواب بهـش فکر کنن
اینــا خـیلی تنهـــان....

تاس مــن جفـــت شــش هــم کــه بیــاورد
باز هـــم خــانــه مــارها ســهم مــن اســت...!!!
چــشــمانــت
در حصــار هــم کــه باشــند،
آشــوبگرانــی هســتند
کــه هــر کــودتــایی را رهبــری میکــنند
بـــرای تصــاحــب دلــم!
لعــنت بــر چشــمان فــتنه گــرت

یدگانتـــ رآ
نبنـ ــد ...!
نگاهتـــ رآ
نـ ــدزد ...!
تـ ـو کهـ میدآنـ ــی آیهـ آیه ے زندگیمــ،
از گوشـ ـه چشمهآیتــ تلآوتــ می شـ ــود

فـردا بـاز هـم مـي خـنـدم ...
تـنـهـا امـروز...
از دنـده ي راسـتـ دلـشـوره بـيـدار شـده ام ...
نـه بـهـانـه مـي گـيـرم نـه حـرفـم مـي آيـد ...

نـمي دانــــــم چه کســـــي ..
دســت اتفــاق هـاي خــــــوب زندگــــي ام را گرفــت..
که ديگـــــــر نـمي افتنـــد....
گفتـــم :
چقـــدر احساس تنهایی می کنم !
گفتــــی :
فَاِنّـــی قَــریبٌ ...
من کـــه نزدیـــکم . . .
_________________________-
یک ســوره که از بسملش از تنهایی
انگـار که آب و گلش از تنهایی
فـریاد بلند " قل هوالله احـد "
یعنی که خدا هم دلش از تنهایی .....
زن یعنی
لبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدام
عاشقانه ای هنگام غروب ، وسط میدان جنگ
زن یعنی
تفسیر جمله ی دوستت دارم
یعنی
خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است
.
.
.
زن يعني عشق
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ...
مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ...
مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ...
مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ...
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم...
مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس...
مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ...
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت...
مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ...
مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت...
مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافت...
مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ...
مرد یعنی من،زن یعنی ما...
مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست ..
مرد یعنی پیمودن ، زن یعنی صبوری...
مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن .
مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ...
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای...
مرد یعنی یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس...
مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار...
مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ...
و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،
مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه
یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ..
و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار
و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن
و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه
یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت
و همسفر راه پررمزو راز زندگی و
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ...
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم
عشـق...

داســـتـاטּ مـَـטּ و تــو از آنــجـا شـــروع شـد
کــﮧ پـشـت شـیشــﮧ ے بـے جـاטּ مـانیـتـور بـــﮧ هــم جــاטּ دادیــم ... !
با دکــمـــﮧ ـهــای سـَـرد کـیـبـرد ، دســت هـاے هــم را گـرفـتیـم و گــرمایـش را حـِـس کــردیـم ...!
بـا صــورتـک ـهـا ، هــمـدیگـر را بـوســیـدیـم و طــمـع لــَـب ـهــایـمـاטּ را چـشـیـدیم ...!
آهــنـگـے را هــم زمــاטּ با هــم گــوش کــردیـم و اشــک ریـخـتیـم ...!
شـــب بــخـیر ـهـایـماטּ پشــت خـط ـهـای مـوبایلـماטּ جـا نمـے مـانـد ...!
امــروز داســـتاטּ بــرگشــت ...
آغـــوش ـهـایــمـاטּ واقــعـی ،
بوســــﮧ ـهـایماטּ حــقـیقـی ،
امــا
با ایـטּ تــفـاوت کـــﮧ دیـگر مـــטּ و تـــو نـبـودیم ، هــر کـداممان یــک "او" داشــتیـم ...!
پشــت شـیشــﮧ ی ســرد مانیتـورم ، دلــم لــک زده براے یــک صــورتـک بــوســﮧ ....!
لــک زده بــراے یــک آهنـگ هــمـزماטּ ...
لــک زده براے یــک شــب بـخـیر ...







