امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

یـہ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ ،



ﮐـہ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾـہﻣـے ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣــے ﮔﻔﺖ



ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﻣـن ﺑﺎﺯے ﻧﻤـے ﮐﻨـہ …



ﺗو ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ،



ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ ،



ببین ﭼـہ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾـے ﮐـہ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﻤـے ﮐﻨـن …
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 109
آگهی
به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که

جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی

و با خودت بگویی

اصلا مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟!

که بودن و نبودنش مهم باشد …
این روزهــا از همه دوری می کند

حافـــظه ی بلنـــد مدت من .

انگـــار سیر شـده است از خــوردن آن همــه

خـــاطـــره .. !!

خاطرات من مثل یک تیغ کند میماند

که رو رگت میکشی!

نمیبرد اما تا میتواند زخمی ام میکند...
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

بی خیال تمام هیاهوی اطراف

بر ساحل زندگی قدم می زنم

بی خیال فکر تو

دنیای خود را نقاشی می کنم

بی خیال تمام آنچه باید باشد

نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم

بی خیال همه رفت ها

به داشته های خود دل می بندم

اما

بگذار قدم بزنم...

قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی

این روزها...

غروب عشق برای من

حیات دوباره خورشید

در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!

نسیم دریا بر لبانم می نشیند

با خود می اندیشم

گویا

عشق در همین حوالی ست...

و باز می گویم

شاید

تا غروب عشق

نیمروزی باقی ست...
ایــن روز هــــا ...!



جــای خــــــالی "تـــو" را بـا عــــروسـکی پـــر مــی کنـــــم ...!



هــــــمانند تـــوســـــت ...!



مــــــرا " دوســـــت نـــــــــدارد "
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه

بدی هاش یادت میره

نامردیش یادت میره

بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره

وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره

فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه...!
خدایا...

این روزها چه غریبانه صدایم می کنی...

چه غریبانه نگاهم می کنی...

چه غریبانه نوازشم می کنی...

خدایا...

این روزها

غریبانه هایت هم غریبانه گشته اند...

مرا به کدامین سو می کشانی؟

با من چه می کنی؟

احساسم را چه می شود؟

خودم هم غریبانه گشته ام...

خدای من...
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

تورا نه عاشقانه

نه عاقلانه

و نه حتی عاجزانه

که تو را عادلانه در آغوش میکشم

عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد؟؟!
 سپاس شده توسط ஐற£ℒἶ†дஐ ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
و تو هيچ گاه نخواهي فهميد.

که شب ها،

آن زمان که با او به خواب مي روي

...

من،

همچنان گوشي تلفن را در دستم نگه مي دارم

و به هيچ صدايي که نمي آيد...

فکر مي کنم!

و تو هيچ گاه نخواهي فهميد
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ ، bahare_021 ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
خیانت جالبی بود ؟!!
تهیه کننده دوستم ؛ کارگردان عشقم !
 سپاس شده توسط ÐeaÐ GiЯl ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان