ஜ۩۩ஜ گفتگـــــــــــوی آزاد(2)181 ஜ۩۩ஜ

[† αƖιєη †]

فک کن ._.

تو داستان این پسرایه مفسد گروه ما بیاد همه رو به راهه راست بکشه .. |:

یهو همه پسرا عاشق شن :|

بچه دارن شن ، کهنه بشورن :|

[S R U H]

بقیه داستان :

صابر رو دید که موجودات اونجا به اون

لقب خز ترین موجود سرزمین رو داده بودند

بهش گفت : قرمز

و او سروش قشنگ از فلشخور انداخت بیرون

ولی سروش حملات سهمگینی کرد که صابر مجبور

شد مهرزاد و اهورا رو به جای قهوه ایی صورتی کنه

چون رنگ دیگه نداشتن به جز صورتی

[ｷﾑ尺刀ﾑ乙]

بچه ها کلا پروفایلم خوبه ؟
مورد نداره احیانا مدیران که

من خوندمشـ از زندگیمـ بیزآر شدم -_-
:|

خوبه که ، از قبلی بهتره
اواتار و امضام چی

:||
خدآ میدونــه قبلی چی بوده:|

فجیح بود
نگفتی امضا و اواتارم خوبه

[I r A n]

خوو بعد ؟! :|

اول جاسوس تو مهمونی و مشخص کنید تا من ادامه فیلنامه رو بگم :|

آم ._. ..

میتونه عرفان باشه :|

یا محسن :|

شایدم لامیا ._.

دقیقا کی ؟:|

عرفان ._.

عرفان قراره بیت رهبری و منفجر کنه
محمد کن رییس سپاه پاسداران ک دردسر درس کنه برا عرفان ولی اخر داستان عرفان حتمن باید منفجر کنه بیت رهبری و :|
بعدش دسگیر بشه اعدامش کنن اینجوری مردم سریال و دنبال میکنن :| فصل بعدیو تو امریکا میسازیم :|

[Dead Silence]

هـای ! .. :|

سپاس ندین زحمت میشه ._.**

[S R U H]

هـای ! .. :|

سپاس ندین زحمت میشه ._.**

گدایی سپاس نکن |:

خودت رو برای یک سپاس کوچیک نکن !

[∆ MeRzaD ∆]

بقیه داستان :

صابر رو دید که موجودات اونجا به اون

لقب خز ترین موجود سرزمین رو داده بودند

بهش گفت : قرمز

و او سروش قشنگ از فلشخور انداخت بیرون

ولی سروش حملات سهمگینی کرد که صابر مجبور

شد مهرزاد و اهورا رو به جای قهوه ایی صورتی کنه

چون رنگ دیگه نداشتن به جز صورتی

خودت و داستانت رو هم چند؟ ._.

[S R U H]

بقیه داستان :

صابر رو دید که موجودات اونجا به اون

لقب خز ترین موجود سرزمین رو داده بودند

بهش گفت : قرمز

و او سروش قشنگ از فلشخور انداخت بیرون

ولی سروش حملات سهمگینی کرد که صابر مجبور

شد مهرزاد و اهورا رو به جای قهوه ایی صورتی کنه

چون رنگ دیگه نداشتن به جز صورتی

خودت و داستانت رو هم چند؟ ._.

مرغ ها رو رد کن بیان داستان مال خودت ! ._.

[I r A n]

اره ديگه:/\
مثه اون فيلمه كه به كاخ سفيد حمله كرده بودند:/\

با دوتا جت میریم تو کاخ :|
حواسشون و پرت میکنیم با مرگمون بعد ی گروه میرن چیزای قیمتی ک باقی مونده رو جمع میکنن :|

[Δ.н.ο.υ.я.Δ]

بقیه داستان :

صابر رو دید که موجودات اونجا به اون

لقب خز ترین موجود سرزمین رو داده بودند

بهش گفت : قرمز

و او سروش قشنگ از فلشخور انداخت بیرون

ولی سروش حملات سهمگینی کرد که صابر مجبور

شد مهرزاد و اهورا رو به جای قهوه ایی صورتی کنه

چون رنگ دیگه نداشتن به جز صورتی


اين خلاقيتش خيلى بالاس:|پسر تو. اينجا چيكار ميكنى؟
الان بايد تو اكادمى داستان و رمان فقانسه باشى:/\