09-01-2015، 15:08
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-01-2015، 18:23، توسط Brave Girls.)
(این داستان کلا از زبونه هریه)(سپا س و نظرلطف کنید)
مامان زین:بسه دیگه یا با روی خوش میرین بیرون یا با همین دمپایی که پامه نشونتون میدم شام چی داریم!
زین هم که دیگه نتونست تحمل کنه گفت:مامان بسه دیگه هر چی هیچی نمی گم بازم دوستامو اذیت میکنی!!
مامان زین هم گفت،نه هیچی نگفت دمپاییشو در آورد و افتاد دنبال ما و ماهم مثله زامبیا دویدیم طرف در (مامان زین چه ترسناکه)لوییس دستگیره ی در رو گرفت و بالا و پایین کرد تا در باز شه!
خودم:لوییس بدو مامانش رسید!
لیام:بچه ها هل بدید!1-2-3
بعد همه درو هل دادیم و در بازشد تند تند کفشامون رو پوشیدیم و در رفتیم همین که یک یا دومتری از خونه دور شدیم این قدر دوییدم پام درد گرفت و سرمو انداختم پایین و یه نگاه به کفشام انداختم!
چشمام رو باز و بسته کردم و با چشای باز به کفشام نگاه کردم اااا تو یه پام کفشه لوییسه اون یکی پام کفشه خودم!پ بگو چرا پادرد گرفتم!
بعد سرمو آوردم بالا و یه نگا به پاهای بقیه انداختم تا کفشه خودمو پیدا کنم.
لیام:چی شده هری؟
خودم:صبر کن!
-آهااااااااااا کفشم پای نایله!نایل سریع کفشه منو از پات دربیار.
نایل:پس کفشه من پای کیه؟
زین: بیا کفشاتو بگیر چه بو گندی هم میده !اه اه اه اه
لوییس:زین کفشه توهم همچین دست کمی از کفشای نایل نداره ها!
لیام :لوییس میشه لطفا کفشه منو بدی؟
بعد همه کفشامون رو درس حسابی پوشیدیم همین طور که داشتیم بقیه ی راهو آروم طی می کردیم یهو لیام وایستادو دستش رو آورد بالا گوشیش رو از جیبش در آورد و یه نگاهی بهش انداخت و بعد دستش رو گذاشت رو پیشونیش و کشید رو صورتش بغض گلوشو گرفته بود.
خودم:لیام چی شده؟
لیام:سوفیا میخواد باهم یه قرار داشته باشیم
-خب اینکه چیزه بدی نیست!
-آخه چن روز پیش خیلی ناراحت بو د از دستم و اینکه ورشکسته شدیم و دیگه کار نمی کنیم هم اعصابشو خورد کرده بود می ترسم...
-از چی ؟از چی میترسی؟
-از اینکه بخواد باهام Cut کنه
رفتم و دستم رو انداختم دور گردنش :نترس شاید به خاطر اون نباشه اگرهم بود شاید تونستی منصرفش کنی!
اون لحظه لوییس گریش گرفت و هق هق گریه کرد!
نایل :چرا گریه میکنی؟
لوییس:آخه من دوس دختر ندارم.........!!
زین یدونه محکم زد پس کله ی لوییس و بهش گفت:روانی اینم گریه داره!
لوییس در حال که گریه می کرد: آییی....چه دست سنگینی داری!
خودم :بچه ها بحث جدیه!
لیام:ولشون کن هری اشکال نداره! بچه ها خدافظ
- نه لیام کجا؟
-خدافظ...
و بعد برگشت و رفت ، زین:لوییس خاک تو سرت!
لوییس :خب چیکار کنم گریم گرفت
نایل:حالا غذاهای دنیا که تموم نشده!
خودم:نایل چطور میتونی این قدر بی احساس باشی؟
لوییس :آخه ایشون فقط نسبت به غذا احساس پیدا می کنه !خخخخخ
زین:فقط تو یه کلمه دیوونه های بی احساس!!
خودم:زین حتی من!
زین یه نگاهی به من انداختو گفت:نه به جز تو!
ادامه توقسمت بعد!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مامان زین:بسه دیگه یا با روی خوش میرین بیرون یا با همین دمپایی که پامه نشونتون میدم شام چی داریم!
زین هم که دیگه نتونست تحمل کنه گفت:مامان بسه دیگه هر چی هیچی نمی گم بازم دوستامو اذیت میکنی!!
مامان زین هم گفت،نه هیچی نگفت دمپاییشو در آورد و افتاد دنبال ما و ماهم مثله زامبیا دویدیم طرف در (مامان زین چه ترسناکه)لوییس دستگیره ی در رو گرفت و بالا و پایین کرد تا در باز شه!
خودم:لوییس بدو مامانش رسید!
لیام:بچه ها هل بدید!1-2-3
بعد همه درو هل دادیم و در بازشد تند تند کفشامون رو پوشیدیم و در رفتیم همین که یک یا دومتری از خونه دور شدیم این قدر دوییدم پام درد گرفت و سرمو انداختم پایین و یه نگاه به کفشام انداختم!
چشمام رو باز و بسته کردم و با چشای باز به کفشام نگاه کردم اااا تو یه پام کفشه لوییسه اون یکی پام کفشه خودم!پ بگو چرا پادرد گرفتم!
بعد سرمو آوردم بالا و یه نگا به پاهای بقیه انداختم تا کفشه خودمو پیدا کنم.
لیام:چی شده هری؟
خودم:صبر کن!
-آهااااااااااا کفشم پای نایله!نایل سریع کفشه منو از پات دربیار.
نایل:پس کفشه من پای کیه؟
زین: بیا کفشاتو بگیر چه بو گندی هم میده !اه اه اه اه
لوییس:زین کفشه توهم همچین دست کمی از کفشای نایل نداره ها!
لیام :لوییس میشه لطفا کفشه منو بدی؟
بعد همه کفشامون رو درس حسابی پوشیدیم همین طور که داشتیم بقیه ی راهو آروم طی می کردیم یهو لیام وایستادو دستش رو آورد بالا گوشیش رو از جیبش در آورد و یه نگاهی بهش انداخت و بعد دستش رو گذاشت رو پیشونیش و کشید رو صورتش بغض گلوشو گرفته بود.
خودم:لیام چی شده؟
لیام:سوفیا میخواد باهم یه قرار داشته باشیم
-خب اینکه چیزه بدی نیست!
-آخه چن روز پیش خیلی ناراحت بو د از دستم و اینکه ورشکسته شدیم و دیگه کار نمی کنیم هم اعصابشو خورد کرده بود می ترسم...
-از چی ؟از چی میترسی؟
-از اینکه بخواد باهام Cut کنه
رفتم و دستم رو انداختم دور گردنش :نترس شاید به خاطر اون نباشه اگرهم بود شاید تونستی منصرفش کنی!
اون لحظه لوییس گریش گرفت و هق هق گریه کرد!
نایل :چرا گریه میکنی؟
لوییس:آخه من دوس دختر ندارم.........!!
زین یدونه محکم زد پس کله ی لوییس و بهش گفت:روانی اینم گریه داره!
لوییس در حال که گریه می کرد: آییی....چه دست سنگینی داری!
خودم :بچه ها بحث جدیه!
لیام:ولشون کن هری اشکال نداره! بچه ها خدافظ
- نه لیام کجا؟
-خدافظ...
و بعد برگشت و رفت ، زین:لوییس خاک تو سرت!
لوییس :خب چیکار کنم گریم گرفت
نایل:حالا غذاهای دنیا که تموم نشده!
خودم:نایل چطور میتونی این قدر بی احساس باشی؟
لوییس :آخه ایشون فقط نسبت به غذا احساس پیدا می کنه !خخخخخ
زین:فقط تو یه کلمه دیوونه های بی احساس!!
خودم:زین حتی من!
زین یه نگاهی به من انداختو گفت:نه به جز تو!
ادامه توقسمت بعد!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.