امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کاش جای دیدن چند تار موی دختری در خیابان اینها را هم میدیدیم

#11
خوب می شود اگر برای یک لحظه هم که شده خودمان را جای این افراد بگذاریم چون آسمان همیشه آبی نیست
پاسخ
 سپاس شده توسط ...Sara SHZ... ، tara
آگهی
#12
بسلامتی بچه های بالاشهر که دستبند طلا دستشون و گردنبند طلا گردنشون.
بسلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشون!!
و بسلامتی تو که لبخندت واسم طلاست و ناراحتیت طناب دار::::::

ConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfusedConfused

اونايي رو بخواه و دوست داشته باش که در زندگيت نقشي داشته اند
نه آن هايي که
برايت نقش بازي کرده اند !!!
Huh
پاسخ
 سپاس شده توسط ...Sara SHZ... ، ghahreman9090 ، tara ، bahram_z ، eli-77 ، paniz ، PN2
#13
حتما تا آخر بخونید
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من تو او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
HuhHuhHuh
حتما تا آخر بخونید
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من تو او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
HuhHuhHuh
پاسخ
 سپاس شده توسط 1939 ، marry ، ...Sara SHZ... ، coralin ، bahram_z ، GHASEM ، love 2012 ، paniz ، hossein. ، mehrasa2012
#14
خیلی جالب بود
پاسخ
#15
من که واقعا به فکر فرو رفتند
انسان هنوز هم نتوانسته نظم و انصاف را برزمین حاکم کند
هنوزهم اول راهمان هستیم
نابود باد کمونیسم نابود باد صیهونیسم







 کاش جای دیدن چند تار موی دختری در خیابان اینها را هم میدیدیم  2
عضو گروه تاریخ انجمن




















پاسخ
 سپاس شده توسط .ali.
#16
خيلي ناراحت شدم!UndecidedUndecided
گاه نمیدانم چه پیامی را بهانه کنم تا از حال آنکه روحم با اوست آگاه شوم
این بار که دلتنگی را بهانه کردم ،فردا را چه کنم ؟
پاسخ
#17
اینا رو باید بالایا ببین دزدا
با تمام وجود غمگینم
پاسخ
#18
همه از آدم و حواییم پس چرا فاصله ها چنین است؟
من اینجا، بس دلم تنگ استو هر سازی که می بینم، بدآهنگ است
بیا، رهتوشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان «هر کجا»، آیا همین رنگ است؟

"مهدی اخوان ثالث"
پاسخ
 سپاس شده توسط ...Sara SHZ...
#19
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی غم انگیز بووووووووووووووووووووووووووووووودSadSadSadSadSadSadSadSadSad
پاسخ
#20
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying اخخخخخخخخخييييييييييي
در دنیــــــــــــایی كـــــــــه پسران هـو*س خودرا




ودختـــــــــران احـــــــــســـــــاس* احمقــــــانه ی خود را




عــــــــشــــــق می خوانند




مــــن همان ساكــت باشـم ـ بهتــــــر است
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Thumbs Up دختری که موهای 1.5 متری خود را می فروشد تا...
Rainbow دختری که رشد زبانش توقف نداشت!!!+عکس
  تصاویری که با دیدن آن باید بگوییم "اللهم عجل لولیک الفرج"
  سرگذشت دختری که فکر میکند در خانه تنها است
  دختری که خدا از او عکس می گرفت!!!+عکس
  برای دیدن اسم عشقتون کلیک کنید
  دختری که هشت سال است فقط پیتزا میخورد+تصاویر دختری که هشت سال است فقط پیتزا میخورد+ت
  اینها رو میدونستین؟! / امتحان کن تا باورتون بشه
  مارال دختری ایرانی که در اروپا کارگر جنسی شد
  با دیدن این عکس دیگه احساس تنهایی نمی کنی!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان