زرد آبی قرمز سفید مشکی
نمیدانم از کدام
رز...
برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم
ای آنکه که
اشکهای
شبانه ام از آن توست...
نمیدانم از کدام
رز...
برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم
ای آنکه که
اشکهای
شبانه ام از آن توست...
|
گـــــــآهی اوقآتـ |
|||||||||||||||||||||||||||||
زرد آبی قرمز سفید مشکی
نمیدانم از کدام رز... برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم ای آنکه که اشکهای شبانه ام از آن توست...
04-02-2013، 16:48
دیــدگــانــت را نبنـــــــــــــــــــــــد ، ن
گــاهت را ندزد ، تو که مــــــــــــــیــدانی آیـــهـ آیــــهـ ی زنــدگیــــــــــم از گـوشــــه ی چـشــــــــمانت تـلاوت مــــی شـــود.
04-02-2013، 16:56
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود خواب کودکانه ی من و تو ماندی در خاطرم بی آنکه تو را ..!!! چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی... بعد از این همه عبورِ کبود، قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
04-02-2013، 16:58
سر كلاس ادبيات معلم گفت :
فعل رفتن رو صرف كن . گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت ساكت مي شوم ، مي خندم ، ولي خنده ام تلخ مي شود ... معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست رفت و شاديم مُرد ... شور و نشاط رو از دلم برد ... رفت ...رفت ...رفت و من مي خندم و مي گويم : خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است ... كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم ...
04-02-2013، 16:58
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...
25-02-2013، 22:34
گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم، خواهی دید شبها و روزها از دوری تو اشک می ریزم، و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم. گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟ آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم. حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست! گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی. گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی. از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم. سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی . چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی. اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد. همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و ناامید به فرداها. آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد.
عـشـق هایت را مثل
کـانـال تـلـویـزیـون عـوض مـی کـنـی و افـتـخـار می کـنـی، که عشق برایت این چنین است ! و مـن مـی خـندم … به برنامه هایی که هیچکدام ، ارزش دیدن ندارند . . .
26-02-2013، 17:44
چه سر به راه است دلتنگی را میگویم ، از گوشه ی دلم جم نمیخورد
26-02-2013، 20:45
زمستان است
. نیمکتی تنها در پارک نشسته است من تنها بر نیمکت و تـــــــــو تنها در من . . . . می بینی ؟؟؟ . . . چه در همیم و تنهـــــــــــــــــــا ؟
26-02-2013، 20:55
ای عشق زندگی من
بارون کن و داغون کن و بیا حالمو دگرگون کن و برو دیوونه بازی کن و نازی کن و بیا باز دلو راضی کن و برو موهاتو افشون کن و بیا باز دلو پریشون کن و برو شیدا شو و غوغا کن و بیا آتیشو بر پا کن و برو نمون اینجا برو نمون اینجا این بیرون جای تو نیست جای تو توی قلب منه پس نیا نیا نیانیا بیرون بمون که بری میمیرم | |||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|