فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک اسایشگاه روانی بودند.
یک روز همین طور که کنار استخر قدم میزدند فرهاد خود را به قسمت عمیق استخر انداخت.
هوشنگ هم برای نجات جان فرهاد خود را فورا به داخل استخر رساند و از کف استخر فرهاد را از اب به بیرون کشید.
وقتی دکتر اسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ با خبر شد ،تصمیم گرفت او را از اسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم،خبر خوب این است که میتوانی از اسایشگاه بیرون بروی،زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار،قابلیت عقلانی خود را برای واکنش نشان دادن به بحران ها نشان دادی و من به این نتیجه رسیدم که این عمل در تو نشنه اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد............
این که بیماری که تو از غرق شدن نجاتش دادی بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون امد خود را با کمر بند حوله خود را دار زده وما وقتی خبر دار شده بودیم که او مرده بود.
هوشنگ که با دقت به صحبت های دکتر اسایشگاه گوش میداد گفت: او خود را دار نزد من اویزانش کردم تا خشک بشود.
حالا من کی میتونم برم خونمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





یک روز همین طور که کنار استخر قدم میزدند فرهاد خود را به قسمت عمیق استخر انداخت.
هوشنگ هم برای نجات جان فرهاد خود را فورا به داخل استخر رساند و از کف استخر فرهاد را از اب به بیرون کشید.
وقتی دکتر اسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ با خبر شد ،تصمیم گرفت او را از اسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم،خبر خوب این است که میتوانی از اسایشگاه بیرون بروی،زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار،قابلیت عقلانی خود را برای واکنش نشان دادن به بحران ها نشان دادی و من به این نتیجه رسیدم که این عمل در تو نشنه اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد............
این که بیماری که تو از غرق شدن نجاتش دادی بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون امد خود را با کمر بند حوله خود را دار زده وما وقتی خبر دار شده بودیم که او مرده بود.
هوشنگ که با دقت به صحبت های دکتر اسایشگاه گوش میداد گفت: او خود را دار نزد من اویزانش کردم تا خشک بشود.
حالا من کی میتونم برم خونمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





