07-04-2014، 20:13
گرچه به لحاظ بررسيهاي تاريخي، دوره رضاشاه از عصر قبل خود فاصله گرفته به صورت مجرد مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد، با اين حال، در جريان مطالعه حوزههاي فرهنگ و سياست، ارتباط تنگاتنگي بين اين دو دوره مشاهده ميکنيم. برخلاف آنچه که برخي آن را در انقطاع کامل با دوره قبل ترسيم مينمايند، مطالعه اين دو حوزه حکايت از آن دارد که ريشه مسائل سياسي ـ فرهنگي دوره مورد نظر را بايد در عصر مشروطيت شناسايي کرد. بهتعبيري، در ادامه و تکميل دوره قبل و، از همه مهمتر، عملياتي شدن آرمانهاي مشروطهخواهان. به همين نسبت اساس گفتمان سياسي اين دوره با اندک تفاوتي دنباله دوره قبل آن ميباشد.
اگر گفتمان مشروطه در آزاديخواهي و ضديت با استبداد، قانونخواهي، عدالتطلبي و تجددطلبي تبلور مييابد، مؤلفه تجدد، به عنوان شاه بيت اين گفتمان، در دوره بعد با شدت و حدت بيشتر ادامه دارد و مهمتر آنکه به مرحله اجرا نيز در ميآيد. در دوره مورد نظر، مشروطهطلبان در به دست آوردن آزادي ناکام مانده، حال درصدد هستند که بقيه مطالبات خود را با ايجاد يک دولت متمرکز و در عين حال مستبد پيگيري نمايند. از سويي، دولت متمرکز جهت حاکميت وحدت ملي، که آرمان اصلي اين دوره است، درصدر قرار ميگيرد.
مسئله اساسي در اين دوره، براي روشنفکران، آسيبشناسي جامعه ايراني و ارائه راهحل جهت درمانهاي اجتماعي است، در عين اينکه ارائه درمان عمدتا ارزشهاي نوين را بر پايه مدرنيسم غرب تجويز مينمايد، به گونهاي که بر نابسامانيهاي مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي فائق آيد. روشنفکران برآنند که اصلاح ساختاري جامعه و نيل به هدف غايي (: وحدت ملي) خود بر پايه تعليم و تربيت عمومي و توجه دقيق به آن و از سويي بر بنياد نظم و امنيت عمومي تحقق مييابد. بنابراين، پايهگذاري يک دولت مرکزي مقتدر و، به تعبير بهتر، دولتي مدرن جهت اين مقصود ضرورت مييابد که آن را «استبداد منور» و يا «استبداد مترقي» ناميدند. تقيزاده در مجله کاوه بر آن بود که قبل از سامان دادن به نهادهاي سياسي و اداري لازم است تغييراتي اساسي و حياتي از قبيل اشاعه تعليمات عمومي و استقرار قانون صورت پذيرد و اين امر صرفا ميتواند از سوي همان دولت مقتدر يا به تعبير کاوه «استبداد منور» به منصه ظهور برسد. اين تعبير در نزد کاظمزاده به «مرد آهنين» و در برخي متون به «ديکتاتوري مصلح» تبديل شد. 1 محمود افشار در اولين شماره نشريه خود، آينده، در همين خصوص چنين نوشت: «... از طرف ديگر، يک حکومت مقتدر و مطلعي ميتواند و بايد به پارهاي از اصلاحات اجتماعي دست بزند. دولت خود را عامل ترقي و پيشاهنگ تمدن نمايد» و. 2
نظام سياسي و، در رأس آن، رضا پهلوي و دربار نيز در عرصه عمل به نوسازي حکومتي (: درباري يا رسمي) پرداختند. اصلاحات مدنظر رژيم از حيث جامعهشناختي، فاقد ساختي بنيادين و مردمي بود. عدم اقناعپذيري تودهاي سبب شد که نظام سياسي در توجيه مطلوب خود در بين مردم توفيق نيابد. تودهها با بسياري از مقاصد آن ناآشنا و ناهمراه بودند. از اين رو، حکومت درصدد برآمد با توسل به اليت (: نخبگان) قدرت و از رهگذر سياست و فرهنگ اين امر را از بالا تحقق بخشد، تلاشي که قبلاً در نسل اول متجددان در دوره قاجاريه به صورت ناموفق صورت پذيرفته بود. در اين دوره نيز نظام سياسي، با نگرشي از بالا به پايين به گونهاي متصلب، سعي در توسعه سياسي مورد نظر خود داشت؛ ولي به دلايلي چند، نتوانست به مطلوب خود جامه عمل بپوشاند و ساختار جديدي از قدرت را جايگزين ساخت فرو پاشيده قبل سازد. دليل مهم اين ناکامي را ميتوان در عدم ارتباط ايدئولوژيک و يا عاطفي بين ساخت قدرت و تودهها دانست.
تئوريسينهاي دستگاه حاکم، که همانا متجددان ياد شده ميباشند، نتوانستند در نقش روشنفکران ارگانيک به توليد فرهنگ مناسب، با توجه به اوضاع اجتماعي، فرهنگي و مذهبي ايران موفق گردند. طرح مطلوب اين گروه با مطالبات تودهاي در مغايرت بود. به همين دليل، هيچگاه همزباني و همدلي با تودهها صورت نپذيرفت؛ خاصه آنکه يک خواسته دستگاه حکومتي، که بر آن بسيار پافشاري نيز ميشد، يعني از بين بردن دين نه تنها مطلوب مردم نبود بلکه با آرمانهاي آنها که از قداست نيز برخوردار بود در تضاد قرار داشت. متجددان وقت، فارغ از نيازهاي عمومي و بيتوجه به اوضاع خاص جامعه، از آن روي که مطلوب خويش را در جاي ديگر جست و جو ميکردند راهکارهايي را براي دستگاه حاکم تئوريزه کردند که راه آن را از مسير تودهها جدا ساخت؛ از اين رو، برنامههاي آنها هيچگاه نتوانست به بسيج ايشان بينجامد.
در مجموع، به گفتمان فکري و سياسي اين دوره ميتوان «تجدد و ترقي» نام نهاد، که به عنوان سرلوحه طرح نوسازي ايران از اواسط حکومت قجرها از سوي نخبگان سياسي و فکري در مدنظر بود. نوسازي ايران، همگام با آشنايي ايرانيان با انديشه غرب، با گفتمان خاصي مطرح شد که در آن ايرانيان با مفاهيمي چون پارلمان، کنستيتوسيون (: قانون اساسي)، آزادي، انتخابات، حقوق اجتماعي و سياسي و نفي استبداد و... آشنا شدند. اين مرحله تا سالهاي پيروزي انقلاب مشروطه امتداد يافت. در دوره بعد، که از واپسين روزهاي انقلاب آغاز و سراسر دوره حکومت پهلوي اول را شامل شد، ريز گفتمانهاي ديگري يافت ميشود که همچنان در ذيل همان فراگفتمان قرار دارند و مؤلفههاي آن در پيوند با همان گفتمان مطرح ميگردد.
ناسيوناليسم ايراني يا ايرانگرايي و در پرتو آن شاهدوستي، تجددگرايي (: تأکيد بر مظاهر بيروني تمدن غرب)، حذف اسلام اصيل و روحانيت از مناسبات سياسي و اجتماعي از ارکان مهم اين گفتمان است.
اولين مؤلفه تجددطلبي عصر پهلوي، ناسيوناليسم است. به همين دليل است که ناسيوناليسم اين دوره را ناسيوناليسم تجددخواهانه و يا ترقيخواهانه يا تمدنساز مينامند. ناسيوناليستهاي اين دوره در راستاي گرايشهاي تجددگرايانه، مليتگرايي و يا ناسيوناليسم ايراني را موتور محرک ايراني ميدانند که اين موتور آن را در راستاي تجدد و ترقي به حرکت در ميآورد؛ به تعبيري با بهرهگيري از اين نيروي سازنده انگيزه روحي و معنوي دستيابي به ترقي در ميان جامعه فراهم ميشود. کاظمزاده ايرانشهر در همين زمينه مينويسد:
«براي دادن يک تکان به اين روح افسرده و براي بيدار کردن آن از اين خواب جمود به هر وسيله که باشد بايد به توليد حس مليت کوشيد. ايراني بايد بداند کي بوده و چه شده است. ايراني بايد مليت خود را بزرگترين نعمتها بداند وحفظ آن را مقدسترين وظيفهها شمارد. ايراني بايد براي زنده کردن مليت خود زندگي بکند و زندگي خود را فقط براي حفظ مليت خود دوست بدارد.» 3
وحدت ملي ايران دنباله چنين مؤلفهاي است. از زاويه ديد ناسيوناليستها چنين وحدتي از طريق حفظ و حراست از زبان فارسي متحقق ميگردد. اين وحدت خود در راستاي بنيادهاي هويت ملي ايراني لازم ميآيد؛ يعني در پيوند با ناسيوناليسم و از سوي ديگر مقوم گفتمان تجدد است.
بديهي است که چنين مفهومي (: وحدت ملي ايران) با تز وحدت اسلام، که از ناحيه عثمانيها تبليغ شد، در تعارض بود. بر اساس ديدگاه ناسيوناليستهاي ايراني، وحدت دنياي اسلام نه تنها به ترقي ايران کمکي نميکرد بلکه از آن روي که معتقد به انحطاط ايران در پي اختلاط با جهان عرب و اسلام بودند، آن را عامل زوال ايراني نيز ميدانستند.
کاظمزاده ايرانشهر در همين زمينه ميگويد: «از نظر من، پيش از وحدت بشر و حتي پيش از اتحاد اسلام، براي اتحاد ايران بايد کوشيد.» 4
با اين وصف، هدف از اين گفتمان، هويت بخشيدن به ايراني بود. اين گفتمان در دوره رضاشاه به عنوان ايدئولوژي غالب پذيرفته و قلمداد شد. اين ايدئولوژي:
ميکوشيد از سويي ما را به گذشته پرافتخار بپيوندد و از سوي ديگر، از گذشته نکبتبار جدا کند. گذشته پرافتخار يکدست در آن سوي تاريخ، در دوران پيش از اسلام، قرار داشت و در دوران اسلامي نيز آنچه ايراني ناب دانسته ميشد، از علم و فرهنگ و هنر و ادبيات و نمايندگانشان، مايه سرافرازي بود و از آن گذشته پرافتخار بود و هرچه ناخوشايند و بد شمرده ميشد کمابيش از آثار وجود پتياره عرب بود و تمامي فقر ونکبت و واپسماندگي و نمودهاي بد فرهنگي و اجتماعي يکسره برخاسته از چيرگي عرب واسلام شمرده ميشد. 5
اين ايدئولوژي از ناسيوناليسم دوره قبل نيرو ميگرفت؛ ولي خود به تنهايي به عنوان آرمان متجددان وقت قلمداد ميشد، آرماني که از ريزگفتمان «حکومت قانون» در دوره قبل فاصله ميگرفت. غنينژاد در همين باره ميگويد:
بخش مهمي از روشنفکران تجددخواه به تشويق حکومت اقتدارگرايانه دوران رضاشاهي به توجيه روشهاي دولتمدار وي پرداختند. آرمان تجددخواهان از آزادي و حکومت قانون به سوي نوعي ميهنپرستي (: وحدت ملي) و ناسيوناليسم مقتدرانه چرخش نمود. 6
گرچه متجددان به توجيه روشهاي شاه پرداختند، ولي اين منظور قبل از تأسيس حکومت شاه نيز در مدنظر آنها بود. آنها در اين دوره، قبل از هر چيز، عدم نظم و امنيت و تفرقه ايراني را آفت ميدانستند؛ لذا از بسياري از خواستههاي خود، از جمله آزادي، صرفنظر کردند و به وحدت ايران بر پايه ناسيوناليسم اهتمام ورزيدند.
آنها به اين نتيجه رسيده بودند که نه تنها مطالعات چندين دهه به نتيجه نرسيده و در حصول به آنها ناکام ماندهاند بلکه تفرقه و تشتت قومي بستر لازم براي رسيدن به اين مطالبات را، که همانا ايراني يکپارچه و متحد باشد، از آنها باز ستانده است.
مؤلفه مهم ناسيوناليسم، که از آن زير عنوان «ايرانگرايي» يا «ايرانستايي» نام بردهاند، در مرحله عمل در چارچوبهاي مختلفي تجلي يافت. تأسيس انجمن آثار ملي در آذرماه 1304ه . ش، بزرگداشت فردوسي و شاهنامه با برگزاري «جشن هزاره فردوسي» در سال 1313ه . ش و در پي آن تأسيس فرهنگستان در سال 1314ه . ش که خود از نتايج التفات هدفمند به فردوسي در جريان تجليل از او با پوشش احياي ارزشهاي ملي ايران بود، تغيير تقويم در سال 1304ه . ش و تغيير نام کشور از «پرسيا» به «ايران» در 1313ه . ش از مهمترين اقدامات عملي اين طرز تفکر ميباشد. در دوره مورد نظر، وجه فرهنگي سياست آرياييگرايي به توسط برنامهريزان فرهنگي بيشتر از وجوه ديگر در مدنظر بود. کاوشهاي علمي تاريخي، حفاريها و کشف آثار تاريخي از شئون سياست ناسيوناليستي بود که به نام کاوشهاي باستاني يا باستانشناسي طرح و به مورد اجرا در آمد. در اين زمينه بيش از همه آمريکاييها فعال بودند.
سخنراني آرتور پوپ 7 آمريکايي در سالهاي ابتدايي اين دهه با عنوان «هنر ايران در گذشته و آينده» به مثابه مانيفست رژيم سياسي قلمداد شد. آنگاه طرح تشکيل انجمن آثار ملي را هرتسفلد 8 پيشنهاد کرد. اين انجمن توسط محمدعلي فروغي در آذرماه سال 1304ه . ش در تهران بنياد نهاده شد.
انجمن با رياست فروغي و مرکب از جمعي از دانشمندان و رجال معروف به عنوان حفظ آثار باستاني تشکيل شد؛ از جمله ارباب کيخسرو شاهرخ به سمت خزانهدار منصوب شد و هرتسفلد آلماني و آندره گودار فرانسوي نيز به عنوان اعضاي افتخاري انجمن منصوب شدند. فروغي در ساخت آرامگاه و تشکيل کنگره بينالمللي فردوسي با عنوان «جشن هزاره فردوسي» در مهرماه سال 1313 در تهران و طوس نقش فعالانهاي داشت. او همچنين در ترتيب مسافرت خاورشناسان به طوس دخالت داشت.
تأسيس و گسترش مراکز تعليم و تربيت جديد و گنجاندن دروسي با درونمايه ايدئولوژي رسمي باستانگرايي در عداد همين تلاش قرار دارد. سميح فارسون و مهرداد مشايخي در يک تحقيق مقايسهاي درباره پيامهاي عقيدتي، سياسي کتابهاي مدارس دوره پهلوي دوم و جمهوري اسلامي به نتايج قابل توجهي رسيدهاند. موضوع پيامها در دوره پهلوي، که در زير ميآيد، موضوعات پيامهاي کتب درسي دوره پهلوي اول نيز هست: سنت و اسطورههاي ايران باستان، ايران قبل از اسلام، تمجيد از شاه، تبليغات مربوط به برنامه نوسازي در دوران شاه، وطنپرستي، ارزيابي نکات مثبت حکومت، پيامهاي مليگرايانه از اين دست پيامهاست. 9
با توجه به اينکه نخستين آگاهي تئوريک ايراني از آموزههاي غرب در دهههاي پاياني قرن 19م ـ 13ه صورت ميپذيرد و اين معرفت از وسعت برخوردار نيست. از طرفي چون اين نحوه از شناخت عميق و جامع نميباشد، ميتوان نتيجه گرفت که عکسالعمل ايرانيان بيشتر جنبه احساسي و صوري داشته و از سر انفعال و رعب در مقابل هيمنه تکنيکي دنياي غرب صورت پذيرفته است. اين دسته از تلاشها عمدتا واکنشي در مقابل قدرت «ديگري» است.
نجف دريابندري در مورد شناخت ايرانيان اين دوره از فرهنگ غرب به نکته قابل تأملي اشاره ميکند. او در مورد تقي اراني ميگويد بيشتر دربند آراء کلاسيک غرب قرون 18م و 19م است. حال آنکه اين وصف حال همه متجددان قرن بيستم است. به همين نسبت، متجددان قرن 19م نيز حداقل به مدت يک سده دچار عقبماندگي فرهنگياند.
... اين عقبماندگي فرهنگي منحصر به ادبيات هم نيست. آدم برجستهاي مثل دکتر تقي اراني، که مدير همان مجله دنيا بود، کتاب پسيکولوژياش را از روي متون و منابع قرن نوزدهمي نوشته. در حالي که در اوائل قرن بيستم روانشناسي در اروپا و آمريکا به کلي متحول شده بود. از يک طرف بعد از انتشار کارهاي ويليام جيمز ديگر بحث روان از روانشناسي حذف شده بود، از طرف ديگر فرويد و يونگ موضوع ضمير ناخودآگاه فردي و قومي را مطرح کرده بودند. از اين تحولها هيچ اثري در کتاب اراني نميبينيم. همه اينها نشان ميدهد که وقتي فضاي فرهنگي يک جامعه بسته باشد، حتي آدمهاي برگزيده و برجسته هم کم يا بيش در همان فضا زندگي ميکنند و حتي اين فضا را با خودشان به سرزمينهاي ديگر هم ميبرند. 10
اين مسئله در مورد کتاب کاظمزاده ايرانشهر در باب همين موضوع يعني کتابش با عنوان اصول اساسي روانشناسي نيز صادق است. موضوع فوق در حيطههاي مختلف فعاليتهاي فرهنگي متجددان وقت قابل پيگيري است. و اما تأثيرپذيرفتگان از غرب در حيطه عمل خود به چند گروه تقسيم ميگردند. در پاسخ به عقبماندگي ايران، برخي به فرهنگ اشاره دارند و توجه به آن را بر عرصه سياست مقدم ميدارند. در واقع، معتقدند هرگونه تحول سياسي، بر بستر تغييرات فرهنگي تحقق مييابد؛ و برخي ديگر به بسترسازي سياسي و تقدم آن بر حيطه فرهنگ پاي ميفشارند. البته نسل متجددان دهه ابتداي حکومت رضاشاه بسيار محافظهکار و غيرانقلابي بودند و بيشتر به نوسازي فرهنگي به جهت رفع عقبماندگي ايران توجه داشتند. به همين دليل، فعاليت آنها عمدتا به تلاش در حيطه ادبيات و تاريخ خلاصه ميشود. دهخدا، جمالزاده، محمدعلي فروغي، محمود افشار و ملکالشعراي بهار از سرآمدان اين گروه، با عنايت به تز مصلح ديکتاتور شرقي، در پي ساماندهي فرهنگ و، بيشتر، از رهگذر تعليمات عمومي هستند. گرچه قبلتر از آنها از قبيل سپهسالار بيشتر به نوسازي سازماني، اداري و نظامي، که ميتوان از آن به نوسازي سياسي ياد کرد، توجه داشتند. تجددگرايان ياد شده اصلاح در ساختار ادبي جامعه ايراني را شرط توسعه ايران ميدانستند، موضوعي که بعدها به نوسازي فرهنگي و ادبي تعبير شد. نوگرايان ادبي اين دوره، که مدرنسازي عرصه ادبيات وجهه همت آنها بود، دنباله روان نسل اول خود از قبيل زينالعابدين مراغهاي و طالبوف بودند. 11
با مروري برنقش متجددان معاصر ايران در عرصه مناسبات سياسي ـ اجتماعي و همچنين آراء آنان متوجه ميشويم که ايشان در وهله اول بيشتر متوجه ادبيات ميشوند. در واقع، مدرنيسم در وهله اول خود را در ادبيات نشان ميدهد. دليل اين امر بسيار مهم است. اولين دليلي که در اين زمينه به نظر ميرسد نقش شرقشناسان در پيگيري ادب و تمدن ايراني است که بعدها اين تلاش از سوي شاگردان وطني آنها دنبال ميشود. شايد دليل ديگر آن باشد که مدرنيستها عمدتا از طبقه ادبا برخاسته بودند و آنان نيز، متناسب با فعاليتهاي حرفهاي خود، مدرنيسم را در عرصه ادب وارد ساختند. دليل ديگر ميتواند توجه به ادب ايراني در قالب گفتمان مليگرايي به عنوان مؤلفه مهم تجدد ايران باشد. متجددان ناچار بودند زبان خود را با زبان تودهها نزديک سازند. از طرفي اين مليگرايي با غربيمآبي برخي از روشنفکران وقت در تضاد بود. غربيمآبان در پي حذف سابقه ادبي و فرهنگي و تاريخي ايراني بودند. براي مقابله جدي با اين طيف توجه به ادب و تاريخ ايران ضرورت داشت.
تحول ادبي بيشتر از هر چيز در ابتدا خود را در ساحت خط و زبان و پيرايش خط و زبان فارسي از لغات عرب نشان ميدهد، ماجرايي که از اواسط قاجاريه آغاز شد و در دوره پهلوي اول به اوج خود رسيد. آخوندزاده سردمدار فکر تغيير و اصلاح خط در جوامع اسلامي و از جمله ايران بود. او در بخشي از رساله الفباي جديد و مکتوبات پس از بحث مفصلي، علت خرابي ايران را در رسمالخط آن ميداند و راهحل آن را چنين برميشمارد:
بايد الفباي قديم و الفباي جديد ايجاد نمود که در اندک مدت تحصيل سواد بر همه کس ميسر شود و مثل دولت پروس برعهده جماعات فرض حتمي بايد کرد که مکتبخانهها داشته باشند و اطفال را از نه سالگي تا پانزده سالگي به غير از خواندن و نوشتن به هيچ کار مشغول نسازند. 12
او در جواب اينکه الفباي جديد را چطور بايد ايجاد کرد؟ مينويسد:
بايد حروفات صامته را کلاً منفصله نمود وحروفات مصوته را، يعني اعراب را، کلاً داخل آنها کرد و نقاط را کلاً از حروف بايد انداخت و قرائت و کتابت را از طرف چپ به طرف راست وضع بايد ساخت، مانند الفباهاي اهل يوروپا. 13
شاهزاده جلالالدين ميرزا نيز از جمله پيشگامان امر پيرايش زبان فارسي است. او نيز از طرفداران فارسي سره و استفاده نکردن از واژگان مشترک عربي ـ فارسي است. نوشتههايش نشاندهنده آن است که اين رويکرد در او، بيشتر، از نفرت ديني سرچشمه ميگيرد.
بنياد تجدد ادبي، در چند دهه قبل، از سوي ميرزا ملکمخان، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرماني، زينالعابدين مراغهاي گذاشته شده بود. اين دسته از تجددگرايان در کشاکش تحولات فرهنگي و اجتماعي و در اثر تماس با افکار جديد، سبک جديدي را خلق کردند و سعي نمودند به گونهاي ديگر به بيان احساسات و افکار خود بپردازند. در واقع، همانگونه که آمد، ادبيات آنان را در نقشآفريني تحولات سياسي و اجتماعي مدد ميرساند، به اين صورت که آنان سنت شعر و ادب پيشين ايران را نقد ميکنند و در پي نظمي جديد نحله تجدد ادبي را ميآفرينند.
ملکم خان در متني با عنوان «سياحي گويد» شعر فارسي را لغو و بيهوده و مسخره ميداند. 14 در آن نوشتار او از قول «جوان هرزه درا» معتقد است اصلاً آنچه شاعران ميگويند قابل فهم و درک نيست و از سويي سنت شعري هزارساله ايران را زير سؤال ميبرد. آخوندزاده، آنجا که از ادبيات فارسي بحث ميکند، شعر فارسي گذشته ايران را نقد ميکند. از شعرايي چون قاآني خرده ميگيرد و اشعار آنها را «آغشته به تملقات بياندازه، اغراقات و مبالغات و الفاظ بيمعني و تشبيهات غيرطبيعي» ميداند. 15 او ايدهآل خود را رسومات و قواعد حاکم بر ادبيات اروپا ميداند. مطلوب ميرزا آقاخان کرماني نيز ادب اروپايي است. او شعر اروپايي را باعث تنوير افکار و ضديت با خرافات ميداند. نهايت آمال تجددگرايان از بين بردن رذايل اخلاقي و اجتماعي وقت و بنياد نهادن مناسبات جديد در عرصه اخلاق فردي و اجتماعي است. و چون از نظر آنان بخشي از اين رذائل در ادبيات و، به ويژه، شعر سنتي نهفته است، پس شعر و شاعري نيز بايد متحول گردد. لذا اين گروه تعريف خاصي از شعر زمان خود ميدهد و، به علاوه درصدد برميآيد هم به لحاظ ساختاري، هم در اوزان و قوافي و واژگان و هم به لحاظ مضمون و محتوي آن را تغيير دهد و سبک جديدي پديد آورد. نقطه اوج اين روند به سالهاي پاياني جنگ جهاني اول تا ابتداي حکومت سردار سپه برميگردد، دوره هفت سالهاي که به دوره بيداري شاعران نام گرفته است. شعراي وقت، با الهام از شعر مدرن فرانسه و اشعار انقلابي ترک که به شعر عاميانه معروف است، سبک جديد را پي ميريزند.
علياکبر دهخدا، سيد اشرفالدين نسيم شمال، عارف قزويني، ميرزاده عشقي، ابوالقاسم لاهوتي و، در پايان، نيما نسل دوم اين گروه و با همين رويکردند. و اما در ساير عرصهها چون نثر و تاريخنويسي نيز اين تحول را شاهديم که در بخشهاي ديگر به آنها پرداختهايم. در عرصه تحول ادبي استراتژيهاي مختلفي ارائه ميگردد. برخي به تغييرات و تحولات تدريجي اعتقاد دارند، برخي ديگر به نفي سابقه ادبي ايران اشاره دارند و البته گروهي ديگر همچنان به سنت چسبيدهاند؛ ولي طرفداران تجديدنظر در طرز و رويه ادبيات ايران تغييرات ادبي را سببساز توسعه و نوسازي ايران ميدانند.
تجدد ادبي، در اين ميان، از طرفداران بيشتري برخوردار بود. ولي کم و کيف اين تجدد مورد مناقشه بود. برخي به تغييرات سريع نظر داشتند و جمعي ديگر مشي محتاطانهاي را در اين راستا در پيش گرفته بودند. پيکار نو و کهنه در اين دوره، واژههايي رايج در اين دوره بود که اين دو گروه را در مقابل هم قرار داده بود. تقي رفعت سردبير روزنامه تجدد و ملکالشعراي بهار اين دو جريان را نمايندگي ميکردند. طرفداران روشهاي محتاطانه گرچه به تحول ادبي ميانديشيدند، با اين حال نميخواستند از سنن قديمي ادبي تخلف نمايند. آنها برخلاف طرفداران تغييرات سريع و بنيادي، که به سبک و شکل و زبان شعر توجه داشتند، در پي به کارگيري محتوا و معاني نو در سنت شعري و نثري بودند. بهار، پيشتاز جريان محافظهکار، در پي تلفيق قالب قديمي قصيده و بيان نو و تجددگرايانه و، از همه مهمتر همهفهم در خدمت به آرمانهاي اجتماعي و سياسي بود. او، در عين حال، بسان ساير متجددان دخل و تصرفاتي را در قالبهاي گذشته صورت داد.
مجله دانشکده ارگان انجمن ادبي دانشکده به سرپرستي ملکالشعراي بهار در تعقيب همين راهبرد در سال 1297ه . ش منتشر شد. مسئول تهيه مقالات، تصحيح و طبع آنها، سعيد نفيسي بود. در اولين شماره آن که سعيد نفيسي، رشيد کرمانشاهي (: رشيدياسمي بعدي)، عباس آشتياني (عباس اقبال آشتياني بعدي) مقالاتي داشتند. ملکالشعرا خطمشي مجله را در همين راستا چنين بيان ميکند: «مجله براي ترويج روح ادبي و تعيين خطمشي جديدي در ادبيات ايران ايجاد ميشود. اين مجله را دانشکده اداره ميکند؛ حالا چه ضرر دارد که شما دانشکده را هم بشناسيد؟» 16
با اين حال، مشي اين مجله مورد انتقاد جريان تندرو بود. مرام انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي بود.» 17 بهار غزلي که يکي از اعضاي انجمن دانشکده به استقبال سعدي سرود در روزنامه زبان آزاد انتشار داد، بهانهاي در دست طرف مقابل شد و تقي رفعت با درج مقالهاي به امضاي مستعار «بيزبان» و زير عنوان «مستحدثات ادبي» به شوخي مطالبي نوشت و در پايان آن اضافه کرد. «عزيز من، کلاه سرخ ويکتور هوگو را در سر قاموس دانشکده مجوي! طوفاني در ته دوات نوجوانان تهران برنخاسته است.» با آنکه دانشکده در مقابل اين عکسالعمل تسليم شد، ديري نپاييد که مقالهاي با عنوان «مکتب سعدي» در روزنامه زبان آزاد به مقام سعدي تاخت و بدين صورت آتش را برافروخت. او تعاليم شيخ سعدي را پديدآورنده بدبختي ملي دانست. ادباي وقت در مقابل اين ادعا مواضع سختي گرفتند. در مقابل، نشريه کاوه نيز به نقد جريان تجدد ادبي اقدام کرد. 18 پرونده اين ماجرا تا مدتها بعد با جبههگيري دو طرف ادامه داشت. متجددين افراطي مواضعي از سر سلب و نقد در پيش گرفته بودند و موضعي تهاجمي داشتند و، در نقطه مقابل، بهار و دوستانش با ارائه اشعاري درخور و تا حدودي در کنار شعراي سنتي به دفاع از موضع سنت اقدام نمودند.
افراط در عرصه اصلاح زبان و فرهنگ ايراني به منظور پالايش زبان فارسي از سوي متجددين افراطي به تغييراتي در زبان فارسي انجاميد که اوج آن را در زبان پاک احمد کسروي مشاهده ميکنيم. 19
کسروي در بخشهايي از پيشگفتار زبان پاک در اين باره نوشت:
راست گردانيدن زبان فارسي و پيراستن آن از آکها 20 يکي از خواستههاي ما بوده که از سال 1312ه . ش که به پراکندن مهنامه پيمان برخاستهايم به آن نيز کوشيدهايم؛ بدينسان که از يک سو گفتارها درباره آکهاي آن زبان نوشته و آنها را باز نموده و راه چارهاش نيز نشان دادهايم و از يک سو با برگزيدن واژههاي فارسي يا گزاردن واژههاي نويني و يا از راههاي ديگري به آراستن زبان و درست گردانيدن آن کوشيدهايم، چنانکه امروز زباني را که ميداريم و «پاکزبان» ميناميم با زباني که ميبود جداييها پيدا کرده. و اين است همه سخناني را که تاکنون درباره زبان گفتهايم. 21
جمالزاده نيز در همين زمينه به جهل مردم و موانع ترقي ايران اشاره ميکند و ضرورت نوسازي ادبي ايران را به عنوان عامل زمينهساز پيشرفت کشور تعميق ميبخشد.
تجددگرايان، تعليم و تربيت عمومي و البته سکولار را در ذيل تحولات فرهنگي و معرفتي جامعه وقت تعريف ميکنند که به عنوان اولين قدم در راستاي نوسازي ايران قلمداد ميگردد. تقيزاده رمز اصلاح کشور را در پذيرش ضعف عمومي و عقبماندگي ما و از سوي ديگر مقابله با نااميدي و شور و اشتياق براي جبران آن ميداند. او شناخت تاريخ ايران و معرفت پرفراز و نشيبهاي آن در طول تاريخ را رمز بيداري ايراني و پيشفرض عمل به سمت اصلاحات ميداند. او خطر را نه از ناحيه انگليس و روس بلکه از داخلميداند و آن آفت داخلي عدم تعليم و تربيت عمومي است که خود به حفظ روح ايراني منجر ميشود. 22 وي حفظ وحدت ملي ايران و حفظ زبان ملي ايران يعني فارسي از فساد را از جمله عوامل مستحدثه اصلاحات در ايران ميداند.
اين موضوع در دهه دوم حکومت رضاشاه، که از هر حيث قدرتمندتر از دهه اول بود، مورد توجه جدي قرار گرفت، سالهايي که نظام سياسي وي ثبات يافته و دستگاه سياسي را براي اقدامات فرهنگي مبسوط اليد ساخته بود. از اين رو، نظام حاکم وقت در اين راستا ميتوانست دست به نهادسازي زده مطلوب خويش را سازمان دهد. علاوه بر تأسيس دانشگاه تهران در سال 1313 و ساير نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي اين دوره که خود جاي بحث دارد، تشکيل فرهنگستان در ادامه برنامهريزيهاي تجددگرايان آن عصر و سر و سامان دادن به مسئله زبان در اولويت قرار ميگيرد.
صفحه 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. استبداد منور، استبداد مترقي، ديکتاتوري مصلح و مرد آهنين ترجمه استبداد منورالفکرانه يا استبداد آگاه ولتر در نزد متجددان اين دوره است.
2. محمود افشار بعد از فرار شاه و مرگ او و، در عين حال، در فضاي نقد حکومت او در مقالهاي با عنوان «اختناق بيست ساله و افراط در آزادي» به ديکتاتوري شاه انتقاد ميکند. وي انتقاد از سياستهاي شاه و استبداد او را وظيفه «جريدهنگاري» خود ميداند؛ و نيز، براي آنکه مواضع قبل خود را زير پا نگذاشته باشد، پارهاي از اعمال رژيم از جمله کشف حجاب، وحدت لباس مردان، اصلاح ظاهري شهرها و... را تأييد مينمايد. نک: آينده، س 3، ش 1 (25، مهرماه 1323، ص 3). ساير متجدداني که به نظريهسازي در باب استبداد منور پرداختند نيز با قدرت گرفتن شاه از نظر خود عدول کردند.
3. ايرانشهر، س 1، ش 2، 15 ژوئن 1923، صص 315 و 314.
4. ايرانشهر، س 3، ش 1 و 2، يکم دي 1293، ص 41.
5. داريوش آشوري. ما و مدرنيت. تهران، طه، 1377. ص 171.
6. موسي غنينژاد. تجددطلبي و توسعه در ايران معاصر. تهران، نشر مرکز، 1377. ص 14.
7. آرتور اپهام پوپ Arthur uphom pope در سال 1304ه . ش با سمت کارشناس و رايزن مؤسسه هنري شيکاگو وارد ايران شد. اقدامات او کمک بسياري به استقرار پايههاي فرهنگي سلطنت رضاشاه کرد. او تا اواخر دهه سي شمسي همچنان به عنوان شخصيتي فرهنگي در عرصه هنر و ميراث فرهنگي ايران مطرح بود. انتشار کتاب بررسي هنر ايران در شش جلد، که به سال 1317ه . ش چاپ شد، کمک شاياني به ماندگاري اين وجه از شخصيت او کرد. رفت و آمدهاي متناوب او به ايران و تلاش وي در معرفي هنر ايراني، پوپ را، بيش از پيش، به محمدرضا پهلوي نزديک کرد تا جايي که نشان تاج و نشان همايون و نشان علمي درجه يک به او داده شد و دانشگاه تهران نيز دکتراي افتخاري به او بخشيد.
از اقدامات مهم او ميتوان به برپايي سه کنگره جهاني هنر و باستانشناسي اشاره کرد. کوششهاي او به ظاهر صرف شناسايي و شناساندن هنر و ميراث فرهنگي ايران شد. به همين دليل بين ايرانيان به عنوان چهرهاي فرهنگي و خدوم شناخته شد و از وجهه خوبي برخوردار گرديد؛ خاصه آنکه در سالهاي پاياني عمر از محمدرضاشاه خواست جسدش در حاشيه زايندهرود اصفهان دفن گردد و شاه نيز در سال 1348ه . ش دستور داد او در آنجا به خاک سپرده شود.
اخيرا محمدقلي مجد، پژوهشگر مقيم آمريکا، کتابي با عنوان غارت بزرگ آمريکايي آثار باستاني ايران در سالهاي 1925 ـ 1941 منتشر کرده است. او در اين رساله اثبات ميکند که با ورود پوپ به ايران سرمايهگذاري آمريکا در ميراث فرهنگي ايران آغاز ميشود و پوپ با هزينه سرمايهاي اندک با همکاري محمدعلي فروغي و فرزندش مهندس محسن فروغي اشيائي به ارزش صدها ميليون دلار را سرقت و به آمريکا صادر ميکند. او، بر اساس اطلاعاتي بر پايه اسناد علني شده بايگاني وزارت امور خارجه آمريکا ثابت ميکند که پوپ چگونه در بين سالهاي 1310ه . ش تا 1314ه . ش اشيائي را از تختجمشيد به آمريکا ميفرستاد. همچنين از سرقت عتيقهجات از امامزادهها و مساجد ايران و فروش آنها به موزههاي آمريکايي از سوي وي پرده برمي دارد. برگرفته از: فصلنامه مطالعات تاريخي، س 1، ش 3، تابستان 1383.
8. هرتسفلد Ernest Hertzfeld (1879ـ1947م) خاورشناس و ايرانشناس آلماني، متخصص باستانشناسي کشورهاي خاورميانه، اطلاعات زيادي درباره خطوط و زبانهاي خاور نزديک از قبيل سومري قديم، ميخي، آکدي، فارسي باستان، پهلوي، کوفي، عربي و فارسي به دست آورد.
در بيست و چهارسالگي به خاور نزديک سفر کرد و به کار باستانشناسي پرداخت. از آشور (بينالنهرين) بازديد کرد و پاسارگاد و پرسپوليس (تختجمشيد) را از نزديک ديد. براي اولين بار با روش علمي به مطالعه تختجمشيد پرداخت و الواح عيلامي فراواني در آن پيدا کرد. در 1931م نخستين حفاري علمي خود را در پرسپوليس و محوطه اطراف آن مانند نقش رستم، تخت رستم و استخر انجام داد.
وي کتب و مقالات و رسالههاي مختلفي درباره تاريخ و زبان و اديان ايران و کلده و عيلام و اسلام به جاي گذاشت که بخشي از آنها از اين قبيلاند: متن و ترجمه کتيبه پهلوي، زرتشت و دنياي عهد او، تاريخ ايران بر بنياد شاهنشاهي، تاريخ باستانشناسي ايران. (برگرفته از هوشنگ اتحاد. پژوهشگران معاصر ايران. تهران، فرهنگ معاصر، 1378. ج 1، صص 115 و 116).
9. نک به: Sanith. K. Farsoun and Mehrdad Mashayekhi, Ibid, p. 187.
10. تقي آزاد ارمکي. انديشه نوسازي در ايران. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379. ص 82. به نقل از: نجف دريابندري. يک گفت و گو، ناصر حريري با نجف دريابندري. تهران، نشر کارنامه، 1376. ص 42.
11. نک: تقي آزاد ارمکي، همان.
12. ميرزا فتحعلي آخوندزاده. مقالات. گردآوري باقر مؤمني. تهران، آوا، 1351. ص 189.
13. همان، ص 190.
14. يحيي آرينپور. از صبا تا نيما. تهران، نشر زوار، 1372. ج 1، صص 320 و 322.
15. فتحعلي آخوندزاده. مقالات فارسي. به کوشش حميد محمدزاده. ويراسته ح. صديق. تهران، نگاه، 1355. صص 32-48.
16. دانشکده، 1297ه . ش، ص 12.
17. يحيي آرينپور. از صبا تا نيما. تهران، زوار، 1372. ج 2، ص 436 .
18. براي بررسي روند اقدامات ر.ک: يحيي آرينپور، همان، ص 437 به بعد.
19. در بخشهاي ديگر آن را بررسي خواهيم کرد.
20. کسروي «آک» را به معناي عيب آورده است.
21. احمد کسروي. زبان پاک. تهران، کوشا مرکزي با هماد آزادگان، 1332. پيشگفتار.
22. کاوه، ورقه فوقالعاده، 30 مارس 1922.
اگر گفتمان مشروطه در آزاديخواهي و ضديت با استبداد، قانونخواهي، عدالتطلبي و تجددطلبي تبلور مييابد، مؤلفه تجدد، به عنوان شاه بيت اين گفتمان، در دوره بعد با شدت و حدت بيشتر ادامه دارد و مهمتر آنکه به مرحله اجرا نيز در ميآيد. در دوره مورد نظر، مشروطهطلبان در به دست آوردن آزادي ناکام مانده، حال درصدد هستند که بقيه مطالبات خود را با ايجاد يک دولت متمرکز و در عين حال مستبد پيگيري نمايند. از سويي، دولت متمرکز جهت حاکميت وحدت ملي، که آرمان اصلي اين دوره است، درصدر قرار ميگيرد.
مسئله اساسي در اين دوره، براي روشنفکران، آسيبشناسي جامعه ايراني و ارائه راهحل جهت درمانهاي اجتماعي است، در عين اينکه ارائه درمان عمدتا ارزشهاي نوين را بر پايه مدرنيسم غرب تجويز مينمايد، به گونهاي که بر نابسامانيهاي مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي فائق آيد. روشنفکران برآنند که اصلاح ساختاري جامعه و نيل به هدف غايي (: وحدت ملي) خود بر پايه تعليم و تربيت عمومي و توجه دقيق به آن و از سويي بر بنياد نظم و امنيت عمومي تحقق مييابد. بنابراين، پايهگذاري يک دولت مرکزي مقتدر و، به تعبير بهتر، دولتي مدرن جهت اين مقصود ضرورت مييابد که آن را «استبداد منور» و يا «استبداد مترقي» ناميدند. تقيزاده در مجله کاوه بر آن بود که قبل از سامان دادن به نهادهاي سياسي و اداري لازم است تغييراتي اساسي و حياتي از قبيل اشاعه تعليمات عمومي و استقرار قانون صورت پذيرد و اين امر صرفا ميتواند از سوي همان دولت مقتدر يا به تعبير کاوه «استبداد منور» به منصه ظهور برسد. اين تعبير در نزد کاظمزاده به «مرد آهنين» و در برخي متون به «ديکتاتوري مصلح» تبديل شد. 1 محمود افشار در اولين شماره نشريه خود، آينده، در همين خصوص چنين نوشت: «... از طرف ديگر، يک حکومت مقتدر و مطلعي ميتواند و بايد به پارهاي از اصلاحات اجتماعي دست بزند. دولت خود را عامل ترقي و پيشاهنگ تمدن نمايد» و. 2
نظام سياسي و، در رأس آن، رضا پهلوي و دربار نيز در عرصه عمل به نوسازي حکومتي (: درباري يا رسمي) پرداختند. اصلاحات مدنظر رژيم از حيث جامعهشناختي، فاقد ساختي بنيادين و مردمي بود. عدم اقناعپذيري تودهاي سبب شد که نظام سياسي در توجيه مطلوب خود در بين مردم توفيق نيابد. تودهها با بسياري از مقاصد آن ناآشنا و ناهمراه بودند. از اين رو، حکومت درصدد برآمد با توسل به اليت (: نخبگان) قدرت و از رهگذر سياست و فرهنگ اين امر را از بالا تحقق بخشد، تلاشي که قبلاً در نسل اول متجددان در دوره قاجاريه به صورت ناموفق صورت پذيرفته بود. در اين دوره نيز نظام سياسي، با نگرشي از بالا به پايين به گونهاي متصلب، سعي در توسعه سياسي مورد نظر خود داشت؛ ولي به دلايلي چند، نتوانست به مطلوب خود جامه عمل بپوشاند و ساختار جديدي از قدرت را جايگزين ساخت فرو پاشيده قبل سازد. دليل مهم اين ناکامي را ميتوان در عدم ارتباط ايدئولوژيک و يا عاطفي بين ساخت قدرت و تودهها دانست.
تئوريسينهاي دستگاه حاکم، که همانا متجددان ياد شده ميباشند، نتوانستند در نقش روشنفکران ارگانيک به توليد فرهنگ مناسب، با توجه به اوضاع اجتماعي، فرهنگي و مذهبي ايران موفق گردند. طرح مطلوب اين گروه با مطالبات تودهاي در مغايرت بود. به همين دليل، هيچگاه همزباني و همدلي با تودهها صورت نپذيرفت؛ خاصه آنکه يک خواسته دستگاه حکومتي، که بر آن بسيار پافشاري نيز ميشد، يعني از بين بردن دين نه تنها مطلوب مردم نبود بلکه با آرمانهاي آنها که از قداست نيز برخوردار بود در تضاد قرار داشت. متجددان وقت، فارغ از نيازهاي عمومي و بيتوجه به اوضاع خاص جامعه، از آن روي که مطلوب خويش را در جاي ديگر جست و جو ميکردند راهکارهايي را براي دستگاه حاکم تئوريزه کردند که راه آن را از مسير تودهها جدا ساخت؛ از اين رو، برنامههاي آنها هيچگاه نتوانست به بسيج ايشان بينجامد.
در مجموع، به گفتمان فکري و سياسي اين دوره ميتوان «تجدد و ترقي» نام نهاد، که به عنوان سرلوحه طرح نوسازي ايران از اواسط حکومت قجرها از سوي نخبگان سياسي و فکري در مدنظر بود. نوسازي ايران، همگام با آشنايي ايرانيان با انديشه غرب، با گفتمان خاصي مطرح شد که در آن ايرانيان با مفاهيمي چون پارلمان، کنستيتوسيون (: قانون اساسي)، آزادي، انتخابات، حقوق اجتماعي و سياسي و نفي استبداد و... آشنا شدند. اين مرحله تا سالهاي پيروزي انقلاب مشروطه امتداد يافت. در دوره بعد، که از واپسين روزهاي انقلاب آغاز و سراسر دوره حکومت پهلوي اول را شامل شد، ريز گفتمانهاي ديگري يافت ميشود که همچنان در ذيل همان فراگفتمان قرار دارند و مؤلفههاي آن در پيوند با همان گفتمان مطرح ميگردد.
ناسيوناليسم ايراني يا ايرانگرايي و در پرتو آن شاهدوستي، تجددگرايي (: تأکيد بر مظاهر بيروني تمدن غرب)، حذف اسلام اصيل و روحانيت از مناسبات سياسي و اجتماعي از ارکان مهم اين گفتمان است.
اولين مؤلفه تجددطلبي عصر پهلوي، ناسيوناليسم است. به همين دليل است که ناسيوناليسم اين دوره را ناسيوناليسم تجددخواهانه و يا ترقيخواهانه يا تمدنساز مينامند. ناسيوناليستهاي اين دوره در راستاي گرايشهاي تجددگرايانه، مليتگرايي و يا ناسيوناليسم ايراني را موتور محرک ايراني ميدانند که اين موتور آن را در راستاي تجدد و ترقي به حرکت در ميآورد؛ به تعبيري با بهرهگيري از اين نيروي سازنده انگيزه روحي و معنوي دستيابي به ترقي در ميان جامعه فراهم ميشود. کاظمزاده ايرانشهر در همين زمينه مينويسد:
«براي دادن يک تکان به اين روح افسرده و براي بيدار کردن آن از اين خواب جمود به هر وسيله که باشد بايد به توليد حس مليت کوشيد. ايراني بايد بداند کي بوده و چه شده است. ايراني بايد مليت خود را بزرگترين نعمتها بداند وحفظ آن را مقدسترين وظيفهها شمارد. ايراني بايد براي زنده کردن مليت خود زندگي بکند و زندگي خود را فقط براي حفظ مليت خود دوست بدارد.» 3
وحدت ملي ايران دنباله چنين مؤلفهاي است. از زاويه ديد ناسيوناليستها چنين وحدتي از طريق حفظ و حراست از زبان فارسي متحقق ميگردد. اين وحدت خود در راستاي بنيادهاي هويت ملي ايراني لازم ميآيد؛ يعني در پيوند با ناسيوناليسم و از سوي ديگر مقوم گفتمان تجدد است.
بديهي است که چنين مفهومي (: وحدت ملي ايران) با تز وحدت اسلام، که از ناحيه عثمانيها تبليغ شد، در تعارض بود. بر اساس ديدگاه ناسيوناليستهاي ايراني، وحدت دنياي اسلام نه تنها به ترقي ايران کمکي نميکرد بلکه از آن روي که معتقد به انحطاط ايران در پي اختلاط با جهان عرب و اسلام بودند، آن را عامل زوال ايراني نيز ميدانستند.
کاظمزاده ايرانشهر در همين زمينه ميگويد: «از نظر من، پيش از وحدت بشر و حتي پيش از اتحاد اسلام، براي اتحاد ايران بايد کوشيد.» 4
با اين وصف، هدف از اين گفتمان، هويت بخشيدن به ايراني بود. اين گفتمان در دوره رضاشاه به عنوان ايدئولوژي غالب پذيرفته و قلمداد شد. اين ايدئولوژي:
ميکوشيد از سويي ما را به گذشته پرافتخار بپيوندد و از سوي ديگر، از گذشته نکبتبار جدا کند. گذشته پرافتخار يکدست در آن سوي تاريخ، در دوران پيش از اسلام، قرار داشت و در دوران اسلامي نيز آنچه ايراني ناب دانسته ميشد، از علم و فرهنگ و هنر و ادبيات و نمايندگانشان، مايه سرافرازي بود و از آن گذشته پرافتخار بود و هرچه ناخوشايند و بد شمرده ميشد کمابيش از آثار وجود پتياره عرب بود و تمامي فقر ونکبت و واپسماندگي و نمودهاي بد فرهنگي و اجتماعي يکسره برخاسته از چيرگي عرب واسلام شمرده ميشد. 5
اين ايدئولوژي از ناسيوناليسم دوره قبل نيرو ميگرفت؛ ولي خود به تنهايي به عنوان آرمان متجددان وقت قلمداد ميشد، آرماني که از ريزگفتمان «حکومت قانون» در دوره قبل فاصله ميگرفت. غنينژاد در همين باره ميگويد:
بخش مهمي از روشنفکران تجددخواه به تشويق حکومت اقتدارگرايانه دوران رضاشاهي به توجيه روشهاي دولتمدار وي پرداختند. آرمان تجددخواهان از آزادي و حکومت قانون به سوي نوعي ميهنپرستي (: وحدت ملي) و ناسيوناليسم مقتدرانه چرخش نمود. 6
گرچه متجددان به توجيه روشهاي شاه پرداختند، ولي اين منظور قبل از تأسيس حکومت شاه نيز در مدنظر آنها بود. آنها در اين دوره، قبل از هر چيز، عدم نظم و امنيت و تفرقه ايراني را آفت ميدانستند؛ لذا از بسياري از خواستههاي خود، از جمله آزادي، صرفنظر کردند و به وحدت ايران بر پايه ناسيوناليسم اهتمام ورزيدند.
آنها به اين نتيجه رسيده بودند که نه تنها مطالعات چندين دهه به نتيجه نرسيده و در حصول به آنها ناکام ماندهاند بلکه تفرقه و تشتت قومي بستر لازم براي رسيدن به اين مطالبات را، که همانا ايراني يکپارچه و متحد باشد، از آنها باز ستانده است.
مؤلفه مهم ناسيوناليسم، که از آن زير عنوان «ايرانگرايي» يا «ايرانستايي» نام بردهاند، در مرحله عمل در چارچوبهاي مختلفي تجلي يافت. تأسيس انجمن آثار ملي در آذرماه 1304ه . ش، بزرگداشت فردوسي و شاهنامه با برگزاري «جشن هزاره فردوسي» در سال 1313ه . ش و در پي آن تأسيس فرهنگستان در سال 1314ه . ش که خود از نتايج التفات هدفمند به فردوسي در جريان تجليل از او با پوشش احياي ارزشهاي ملي ايران بود، تغيير تقويم در سال 1304ه . ش و تغيير نام کشور از «پرسيا» به «ايران» در 1313ه . ش از مهمترين اقدامات عملي اين طرز تفکر ميباشد. در دوره مورد نظر، وجه فرهنگي سياست آرياييگرايي به توسط برنامهريزان فرهنگي بيشتر از وجوه ديگر در مدنظر بود. کاوشهاي علمي تاريخي، حفاريها و کشف آثار تاريخي از شئون سياست ناسيوناليستي بود که به نام کاوشهاي باستاني يا باستانشناسي طرح و به مورد اجرا در آمد. در اين زمينه بيش از همه آمريکاييها فعال بودند.
سخنراني آرتور پوپ 7 آمريکايي در سالهاي ابتدايي اين دهه با عنوان «هنر ايران در گذشته و آينده» به مثابه مانيفست رژيم سياسي قلمداد شد. آنگاه طرح تشکيل انجمن آثار ملي را هرتسفلد 8 پيشنهاد کرد. اين انجمن توسط محمدعلي فروغي در آذرماه سال 1304ه . ش در تهران بنياد نهاده شد.
انجمن با رياست فروغي و مرکب از جمعي از دانشمندان و رجال معروف به عنوان حفظ آثار باستاني تشکيل شد؛ از جمله ارباب کيخسرو شاهرخ به سمت خزانهدار منصوب شد و هرتسفلد آلماني و آندره گودار فرانسوي نيز به عنوان اعضاي افتخاري انجمن منصوب شدند. فروغي در ساخت آرامگاه و تشکيل کنگره بينالمللي فردوسي با عنوان «جشن هزاره فردوسي» در مهرماه سال 1313 در تهران و طوس نقش فعالانهاي داشت. او همچنين در ترتيب مسافرت خاورشناسان به طوس دخالت داشت.
تأسيس و گسترش مراکز تعليم و تربيت جديد و گنجاندن دروسي با درونمايه ايدئولوژي رسمي باستانگرايي در عداد همين تلاش قرار دارد. سميح فارسون و مهرداد مشايخي در يک تحقيق مقايسهاي درباره پيامهاي عقيدتي، سياسي کتابهاي مدارس دوره پهلوي دوم و جمهوري اسلامي به نتايج قابل توجهي رسيدهاند. موضوع پيامها در دوره پهلوي، که در زير ميآيد، موضوعات پيامهاي کتب درسي دوره پهلوي اول نيز هست: سنت و اسطورههاي ايران باستان، ايران قبل از اسلام، تمجيد از شاه، تبليغات مربوط به برنامه نوسازي در دوران شاه، وطنپرستي، ارزيابي نکات مثبت حکومت، پيامهاي مليگرايانه از اين دست پيامهاست. 9
با توجه به اينکه نخستين آگاهي تئوريک ايراني از آموزههاي غرب در دهههاي پاياني قرن 19م ـ 13ه صورت ميپذيرد و اين معرفت از وسعت برخوردار نيست. از طرفي چون اين نحوه از شناخت عميق و جامع نميباشد، ميتوان نتيجه گرفت که عکسالعمل ايرانيان بيشتر جنبه احساسي و صوري داشته و از سر انفعال و رعب در مقابل هيمنه تکنيکي دنياي غرب صورت پذيرفته است. اين دسته از تلاشها عمدتا واکنشي در مقابل قدرت «ديگري» است.
نجف دريابندري در مورد شناخت ايرانيان اين دوره از فرهنگ غرب به نکته قابل تأملي اشاره ميکند. او در مورد تقي اراني ميگويد بيشتر دربند آراء کلاسيک غرب قرون 18م و 19م است. حال آنکه اين وصف حال همه متجددان قرن بيستم است. به همين نسبت، متجددان قرن 19م نيز حداقل به مدت يک سده دچار عقبماندگي فرهنگياند.
... اين عقبماندگي فرهنگي منحصر به ادبيات هم نيست. آدم برجستهاي مثل دکتر تقي اراني، که مدير همان مجله دنيا بود، کتاب پسيکولوژياش را از روي متون و منابع قرن نوزدهمي نوشته. در حالي که در اوائل قرن بيستم روانشناسي در اروپا و آمريکا به کلي متحول شده بود. از يک طرف بعد از انتشار کارهاي ويليام جيمز ديگر بحث روان از روانشناسي حذف شده بود، از طرف ديگر فرويد و يونگ موضوع ضمير ناخودآگاه فردي و قومي را مطرح کرده بودند. از اين تحولها هيچ اثري در کتاب اراني نميبينيم. همه اينها نشان ميدهد که وقتي فضاي فرهنگي يک جامعه بسته باشد، حتي آدمهاي برگزيده و برجسته هم کم يا بيش در همان فضا زندگي ميکنند و حتي اين فضا را با خودشان به سرزمينهاي ديگر هم ميبرند. 10
اين مسئله در مورد کتاب کاظمزاده ايرانشهر در باب همين موضوع يعني کتابش با عنوان اصول اساسي روانشناسي نيز صادق است. موضوع فوق در حيطههاي مختلف فعاليتهاي فرهنگي متجددان وقت قابل پيگيري است. و اما تأثيرپذيرفتگان از غرب در حيطه عمل خود به چند گروه تقسيم ميگردند. در پاسخ به عقبماندگي ايران، برخي به فرهنگ اشاره دارند و توجه به آن را بر عرصه سياست مقدم ميدارند. در واقع، معتقدند هرگونه تحول سياسي، بر بستر تغييرات فرهنگي تحقق مييابد؛ و برخي ديگر به بسترسازي سياسي و تقدم آن بر حيطه فرهنگ پاي ميفشارند. البته نسل متجددان دهه ابتداي حکومت رضاشاه بسيار محافظهکار و غيرانقلابي بودند و بيشتر به نوسازي فرهنگي به جهت رفع عقبماندگي ايران توجه داشتند. به همين دليل، فعاليت آنها عمدتا به تلاش در حيطه ادبيات و تاريخ خلاصه ميشود. دهخدا، جمالزاده، محمدعلي فروغي، محمود افشار و ملکالشعراي بهار از سرآمدان اين گروه، با عنايت به تز مصلح ديکتاتور شرقي، در پي ساماندهي فرهنگ و، بيشتر، از رهگذر تعليمات عمومي هستند. گرچه قبلتر از آنها از قبيل سپهسالار بيشتر به نوسازي سازماني، اداري و نظامي، که ميتوان از آن به نوسازي سياسي ياد کرد، توجه داشتند. تجددگرايان ياد شده اصلاح در ساختار ادبي جامعه ايراني را شرط توسعه ايران ميدانستند، موضوعي که بعدها به نوسازي فرهنگي و ادبي تعبير شد. نوگرايان ادبي اين دوره، که مدرنسازي عرصه ادبيات وجهه همت آنها بود، دنباله روان نسل اول خود از قبيل زينالعابدين مراغهاي و طالبوف بودند. 11
با مروري برنقش متجددان معاصر ايران در عرصه مناسبات سياسي ـ اجتماعي و همچنين آراء آنان متوجه ميشويم که ايشان در وهله اول بيشتر متوجه ادبيات ميشوند. در واقع، مدرنيسم در وهله اول خود را در ادبيات نشان ميدهد. دليل اين امر بسيار مهم است. اولين دليلي که در اين زمينه به نظر ميرسد نقش شرقشناسان در پيگيري ادب و تمدن ايراني است که بعدها اين تلاش از سوي شاگردان وطني آنها دنبال ميشود. شايد دليل ديگر آن باشد که مدرنيستها عمدتا از طبقه ادبا برخاسته بودند و آنان نيز، متناسب با فعاليتهاي حرفهاي خود، مدرنيسم را در عرصه ادب وارد ساختند. دليل ديگر ميتواند توجه به ادب ايراني در قالب گفتمان مليگرايي به عنوان مؤلفه مهم تجدد ايران باشد. متجددان ناچار بودند زبان خود را با زبان تودهها نزديک سازند. از طرفي اين مليگرايي با غربيمآبي برخي از روشنفکران وقت در تضاد بود. غربيمآبان در پي حذف سابقه ادبي و فرهنگي و تاريخي ايراني بودند. براي مقابله جدي با اين طيف توجه به ادب و تاريخ ايران ضرورت داشت.
تحول ادبي بيشتر از هر چيز در ابتدا خود را در ساحت خط و زبان و پيرايش خط و زبان فارسي از لغات عرب نشان ميدهد، ماجرايي که از اواسط قاجاريه آغاز شد و در دوره پهلوي اول به اوج خود رسيد. آخوندزاده سردمدار فکر تغيير و اصلاح خط در جوامع اسلامي و از جمله ايران بود. او در بخشي از رساله الفباي جديد و مکتوبات پس از بحث مفصلي، علت خرابي ايران را در رسمالخط آن ميداند و راهحل آن را چنين برميشمارد:
بايد الفباي قديم و الفباي جديد ايجاد نمود که در اندک مدت تحصيل سواد بر همه کس ميسر شود و مثل دولت پروس برعهده جماعات فرض حتمي بايد کرد که مکتبخانهها داشته باشند و اطفال را از نه سالگي تا پانزده سالگي به غير از خواندن و نوشتن به هيچ کار مشغول نسازند. 12
او در جواب اينکه الفباي جديد را چطور بايد ايجاد کرد؟ مينويسد:
بايد حروفات صامته را کلاً منفصله نمود وحروفات مصوته را، يعني اعراب را، کلاً داخل آنها کرد و نقاط را کلاً از حروف بايد انداخت و قرائت و کتابت را از طرف چپ به طرف راست وضع بايد ساخت، مانند الفباهاي اهل يوروپا. 13
شاهزاده جلالالدين ميرزا نيز از جمله پيشگامان امر پيرايش زبان فارسي است. او نيز از طرفداران فارسي سره و استفاده نکردن از واژگان مشترک عربي ـ فارسي است. نوشتههايش نشاندهنده آن است که اين رويکرد در او، بيشتر، از نفرت ديني سرچشمه ميگيرد.
بنياد تجدد ادبي، در چند دهه قبل، از سوي ميرزا ملکمخان، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرماني، زينالعابدين مراغهاي گذاشته شده بود. اين دسته از تجددگرايان در کشاکش تحولات فرهنگي و اجتماعي و در اثر تماس با افکار جديد، سبک جديدي را خلق کردند و سعي نمودند به گونهاي ديگر به بيان احساسات و افکار خود بپردازند. در واقع، همانگونه که آمد، ادبيات آنان را در نقشآفريني تحولات سياسي و اجتماعي مدد ميرساند، به اين صورت که آنان سنت شعر و ادب پيشين ايران را نقد ميکنند و در پي نظمي جديد نحله تجدد ادبي را ميآفرينند.
ملکم خان در متني با عنوان «سياحي گويد» شعر فارسي را لغو و بيهوده و مسخره ميداند. 14 در آن نوشتار او از قول «جوان هرزه درا» معتقد است اصلاً آنچه شاعران ميگويند قابل فهم و درک نيست و از سويي سنت شعري هزارساله ايران را زير سؤال ميبرد. آخوندزاده، آنجا که از ادبيات فارسي بحث ميکند، شعر فارسي گذشته ايران را نقد ميکند. از شعرايي چون قاآني خرده ميگيرد و اشعار آنها را «آغشته به تملقات بياندازه، اغراقات و مبالغات و الفاظ بيمعني و تشبيهات غيرطبيعي» ميداند. 15 او ايدهآل خود را رسومات و قواعد حاکم بر ادبيات اروپا ميداند. مطلوب ميرزا آقاخان کرماني نيز ادب اروپايي است. او شعر اروپايي را باعث تنوير افکار و ضديت با خرافات ميداند. نهايت آمال تجددگرايان از بين بردن رذايل اخلاقي و اجتماعي وقت و بنياد نهادن مناسبات جديد در عرصه اخلاق فردي و اجتماعي است. و چون از نظر آنان بخشي از اين رذائل در ادبيات و، به ويژه، شعر سنتي نهفته است، پس شعر و شاعري نيز بايد متحول گردد. لذا اين گروه تعريف خاصي از شعر زمان خود ميدهد و، به علاوه درصدد برميآيد هم به لحاظ ساختاري، هم در اوزان و قوافي و واژگان و هم به لحاظ مضمون و محتوي آن را تغيير دهد و سبک جديدي پديد آورد. نقطه اوج اين روند به سالهاي پاياني جنگ جهاني اول تا ابتداي حکومت سردار سپه برميگردد، دوره هفت سالهاي که به دوره بيداري شاعران نام گرفته است. شعراي وقت، با الهام از شعر مدرن فرانسه و اشعار انقلابي ترک که به شعر عاميانه معروف است، سبک جديد را پي ميريزند.
علياکبر دهخدا، سيد اشرفالدين نسيم شمال، عارف قزويني، ميرزاده عشقي، ابوالقاسم لاهوتي و، در پايان، نيما نسل دوم اين گروه و با همين رويکردند. و اما در ساير عرصهها چون نثر و تاريخنويسي نيز اين تحول را شاهديم که در بخشهاي ديگر به آنها پرداختهايم. در عرصه تحول ادبي استراتژيهاي مختلفي ارائه ميگردد. برخي به تغييرات و تحولات تدريجي اعتقاد دارند، برخي ديگر به نفي سابقه ادبي ايران اشاره دارند و البته گروهي ديگر همچنان به سنت چسبيدهاند؛ ولي طرفداران تجديدنظر در طرز و رويه ادبيات ايران تغييرات ادبي را سببساز توسعه و نوسازي ايران ميدانند.
تجدد ادبي، در اين ميان، از طرفداران بيشتري برخوردار بود. ولي کم و کيف اين تجدد مورد مناقشه بود. برخي به تغييرات سريع نظر داشتند و جمعي ديگر مشي محتاطانهاي را در اين راستا در پيش گرفته بودند. پيکار نو و کهنه در اين دوره، واژههايي رايج در اين دوره بود که اين دو گروه را در مقابل هم قرار داده بود. تقي رفعت سردبير روزنامه تجدد و ملکالشعراي بهار اين دو جريان را نمايندگي ميکردند. طرفداران روشهاي محتاطانه گرچه به تحول ادبي ميانديشيدند، با اين حال نميخواستند از سنن قديمي ادبي تخلف نمايند. آنها برخلاف طرفداران تغييرات سريع و بنيادي، که به سبک و شکل و زبان شعر توجه داشتند، در پي به کارگيري محتوا و معاني نو در سنت شعري و نثري بودند. بهار، پيشتاز جريان محافظهکار، در پي تلفيق قالب قديمي قصيده و بيان نو و تجددگرايانه و، از همه مهمتر همهفهم در خدمت به آرمانهاي اجتماعي و سياسي بود. او، در عين حال، بسان ساير متجددان دخل و تصرفاتي را در قالبهاي گذشته صورت داد.
مجله دانشکده ارگان انجمن ادبي دانشکده به سرپرستي ملکالشعراي بهار در تعقيب همين راهبرد در سال 1297ه . ش منتشر شد. مسئول تهيه مقالات، تصحيح و طبع آنها، سعيد نفيسي بود. در اولين شماره آن که سعيد نفيسي، رشيد کرمانشاهي (: رشيدياسمي بعدي)، عباس آشتياني (عباس اقبال آشتياني بعدي) مقالاتي داشتند. ملکالشعرا خطمشي مجله را در همين راستا چنين بيان ميکند: «مجله براي ترويج روح ادبي و تعيين خطمشي جديدي در ادبيات ايران ايجاد ميشود. اين مجله را دانشکده اداره ميکند؛ حالا چه ضرر دارد که شما دانشکده را هم بشناسيد؟» 16
با اين حال، مشي اين مجله مورد انتقاد جريان تندرو بود. مرام انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي بود.» 17 بهار غزلي که يکي از اعضاي انجمن دانشکده به استقبال سعدي سرود در روزنامه زبان آزاد انتشار داد، بهانهاي در دست طرف مقابل شد و تقي رفعت با درج مقالهاي به امضاي مستعار «بيزبان» و زير عنوان «مستحدثات ادبي» به شوخي مطالبي نوشت و در پايان آن اضافه کرد. «عزيز من، کلاه سرخ ويکتور هوگو را در سر قاموس دانشکده مجوي! طوفاني در ته دوات نوجوانان تهران برنخاسته است.» با آنکه دانشکده در مقابل اين عکسالعمل تسليم شد، ديري نپاييد که مقالهاي با عنوان «مکتب سعدي» در روزنامه زبان آزاد به مقام سعدي تاخت و بدين صورت آتش را برافروخت. او تعاليم شيخ سعدي را پديدآورنده بدبختي ملي دانست. ادباي وقت در مقابل اين ادعا مواضع سختي گرفتند. در مقابل، نشريه کاوه نيز به نقد جريان تجدد ادبي اقدام کرد. 18 پرونده اين ماجرا تا مدتها بعد با جبههگيري دو طرف ادامه داشت. متجددين افراطي مواضعي از سر سلب و نقد در پيش گرفته بودند و موضعي تهاجمي داشتند و، در نقطه مقابل، بهار و دوستانش با ارائه اشعاري درخور و تا حدودي در کنار شعراي سنتي به دفاع از موضع سنت اقدام نمودند.
افراط در عرصه اصلاح زبان و فرهنگ ايراني به منظور پالايش زبان فارسي از سوي متجددين افراطي به تغييراتي در زبان فارسي انجاميد که اوج آن را در زبان پاک احمد کسروي مشاهده ميکنيم. 19
کسروي در بخشهايي از پيشگفتار زبان پاک در اين باره نوشت:
راست گردانيدن زبان فارسي و پيراستن آن از آکها 20 يکي از خواستههاي ما بوده که از سال 1312ه . ش که به پراکندن مهنامه پيمان برخاستهايم به آن نيز کوشيدهايم؛ بدينسان که از يک سو گفتارها درباره آکهاي آن زبان نوشته و آنها را باز نموده و راه چارهاش نيز نشان دادهايم و از يک سو با برگزيدن واژههاي فارسي يا گزاردن واژههاي نويني و يا از راههاي ديگري به آراستن زبان و درست گردانيدن آن کوشيدهايم، چنانکه امروز زباني را که ميداريم و «پاکزبان» ميناميم با زباني که ميبود جداييها پيدا کرده. و اين است همه سخناني را که تاکنون درباره زبان گفتهايم. 21
جمالزاده نيز در همين زمينه به جهل مردم و موانع ترقي ايران اشاره ميکند و ضرورت نوسازي ادبي ايران را به عنوان عامل زمينهساز پيشرفت کشور تعميق ميبخشد.
تجددگرايان، تعليم و تربيت عمومي و البته سکولار را در ذيل تحولات فرهنگي و معرفتي جامعه وقت تعريف ميکنند که به عنوان اولين قدم در راستاي نوسازي ايران قلمداد ميگردد. تقيزاده رمز اصلاح کشور را در پذيرش ضعف عمومي و عقبماندگي ما و از سوي ديگر مقابله با نااميدي و شور و اشتياق براي جبران آن ميداند. او شناخت تاريخ ايران و معرفت پرفراز و نشيبهاي آن در طول تاريخ را رمز بيداري ايراني و پيشفرض عمل به سمت اصلاحات ميداند. او خطر را نه از ناحيه انگليس و روس بلکه از داخلميداند و آن آفت داخلي عدم تعليم و تربيت عمومي است که خود به حفظ روح ايراني منجر ميشود. 22 وي حفظ وحدت ملي ايران و حفظ زبان ملي ايران يعني فارسي از فساد را از جمله عوامل مستحدثه اصلاحات در ايران ميداند.
اين موضوع در دهه دوم حکومت رضاشاه، که از هر حيث قدرتمندتر از دهه اول بود، مورد توجه جدي قرار گرفت، سالهايي که نظام سياسي وي ثبات يافته و دستگاه سياسي را براي اقدامات فرهنگي مبسوط اليد ساخته بود. از اين رو، نظام حاکم وقت در اين راستا ميتوانست دست به نهادسازي زده مطلوب خويش را سازمان دهد. علاوه بر تأسيس دانشگاه تهران در سال 1313 و ساير نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي اين دوره که خود جاي بحث دارد، تشکيل فرهنگستان در ادامه برنامهريزيهاي تجددگرايان آن عصر و سر و سامان دادن به مسئله زبان در اولويت قرار ميگيرد.
صفحه 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. استبداد منور، استبداد مترقي، ديکتاتوري مصلح و مرد آهنين ترجمه استبداد منورالفکرانه يا استبداد آگاه ولتر در نزد متجددان اين دوره است.
2. محمود افشار بعد از فرار شاه و مرگ او و، در عين حال، در فضاي نقد حکومت او در مقالهاي با عنوان «اختناق بيست ساله و افراط در آزادي» به ديکتاتوري شاه انتقاد ميکند. وي انتقاد از سياستهاي شاه و استبداد او را وظيفه «جريدهنگاري» خود ميداند؛ و نيز، براي آنکه مواضع قبل خود را زير پا نگذاشته باشد، پارهاي از اعمال رژيم از جمله کشف حجاب، وحدت لباس مردان، اصلاح ظاهري شهرها و... را تأييد مينمايد. نک: آينده، س 3، ش 1 (25، مهرماه 1323، ص 3). ساير متجدداني که به نظريهسازي در باب استبداد منور پرداختند نيز با قدرت گرفتن شاه از نظر خود عدول کردند.
3. ايرانشهر، س 1، ش 2، 15 ژوئن 1923، صص 315 و 314.
4. ايرانشهر، س 3، ش 1 و 2، يکم دي 1293، ص 41.
5. داريوش آشوري. ما و مدرنيت. تهران، طه، 1377. ص 171.
6. موسي غنينژاد. تجددطلبي و توسعه در ايران معاصر. تهران، نشر مرکز، 1377. ص 14.
7. آرتور اپهام پوپ Arthur uphom pope در سال 1304ه . ش با سمت کارشناس و رايزن مؤسسه هنري شيکاگو وارد ايران شد. اقدامات او کمک بسياري به استقرار پايههاي فرهنگي سلطنت رضاشاه کرد. او تا اواخر دهه سي شمسي همچنان به عنوان شخصيتي فرهنگي در عرصه هنر و ميراث فرهنگي ايران مطرح بود. انتشار کتاب بررسي هنر ايران در شش جلد، که به سال 1317ه . ش چاپ شد، کمک شاياني به ماندگاري اين وجه از شخصيت او کرد. رفت و آمدهاي متناوب او به ايران و تلاش وي در معرفي هنر ايراني، پوپ را، بيش از پيش، به محمدرضا پهلوي نزديک کرد تا جايي که نشان تاج و نشان همايون و نشان علمي درجه يک به او داده شد و دانشگاه تهران نيز دکتراي افتخاري به او بخشيد.
از اقدامات مهم او ميتوان به برپايي سه کنگره جهاني هنر و باستانشناسي اشاره کرد. کوششهاي او به ظاهر صرف شناسايي و شناساندن هنر و ميراث فرهنگي ايران شد. به همين دليل بين ايرانيان به عنوان چهرهاي فرهنگي و خدوم شناخته شد و از وجهه خوبي برخوردار گرديد؛ خاصه آنکه در سالهاي پاياني عمر از محمدرضاشاه خواست جسدش در حاشيه زايندهرود اصفهان دفن گردد و شاه نيز در سال 1348ه . ش دستور داد او در آنجا به خاک سپرده شود.
اخيرا محمدقلي مجد، پژوهشگر مقيم آمريکا، کتابي با عنوان غارت بزرگ آمريکايي آثار باستاني ايران در سالهاي 1925 ـ 1941 منتشر کرده است. او در اين رساله اثبات ميکند که با ورود پوپ به ايران سرمايهگذاري آمريکا در ميراث فرهنگي ايران آغاز ميشود و پوپ با هزينه سرمايهاي اندک با همکاري محمدعلي فروغي و فرزندش مهندس محسن فروغي اشيائي به ارزش صدها ميليون دلار را سرقت و به آمريکا صادر ميکند. او، بر اساس اطلاعاتي بر پايه اسناد علني شده بايگاني وزارت امور خارجه آمريکا ثابت ميکند که پوپ چگونه در بين سالهاي 1310ه . ش تا 1314ه . ش اشيائي را از تختجمشيد به آمريکا ميفرستاد. همچنين از سرقت عتيقهجات از امامزادهها و مساجد ايران و فروش آنها به موزههاي آمريکايي از سوي وي پرده برمي دارد. برگرفته از: فصلنامه مطالعات تاريخي، س 1، ش 3، تابستان 1383.
8. هرتسفلد Ernest Hertzfeld (1879ـ1947م) خاورشناس و ايرانشناس آلماني، متخصص باستانشناسي کشورهاي خاورميانه، اطلاعات زيادي درباره خطوط و زبانهاي خاور نزديک از قبيل سومري قديم، ميخي، آکدي، فارسي باستان، پهلوي، کوفي، عربي و فارسي به دست آورد.
در بيست و چهارسالگي به خاور نزديک سفر کرد و به کار باستانشناسي پرداخت. از آشور (بينالنهرين) بازديد کرد و پاسارگاد و پرسپوليس (تختجمشيد) را از نزديک ديد. براي اولين بار با روش علمي به مطالعه تختجمشيد پرداخت و الواح عيلامي فراواني در آن پيدا کرد. در 1931م نخستين حفاري علمي خود را در پرسپوليس و محوطه اطراف آن مانند نقش رستم، تخت رستم و استخر انجام داد.
وي کتب و مقالات و رسالههاي مختلفي درباره تاريخ و زبان و اديان ايران و کلده و عيلام و اسلام به جاي گذاشت که بخشي از آنها از اين قبيلاند: متن و ترجمه کتيبه پهلوي، زرتشت و دنياي عهد او، تاريخ ايران بر بنياد شاهنشاهي، تاريخ باستانشناسي ايران. (برگرفته از هوشنگ اتحاد. پژوهشگران معاصر ايران. تهران، فرهنگ معاصر، 1378. ج 1، صص 115 و 116).
9. نک به: Sanith. K. Farsoun and Mehrdad Mashayekhi, Ibid, p. 187.
10. تقي آزاد ارمکي. انديشه نوسازي در ايران. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379. ص 82. به نقل از: نجف دريابندري. يک گفت و گو، ناصر حريري با نجف دريابندري. تهران، نشر کارنامه، 1376. ص 42.
11. نک: تقي آزاد ارمکي، همان.
12. ميرزا فتحعلي آخوندزاده. مقالات. گردآوري باقر مؤمني. تهران، آوا، 1351. ص 189.
13. همان، ص 190.
14. يحيي آرينپور. از صبا تا نيما. تهران، نشر زوار، 1372. ج 1، صص 320 و 322.
15. فتحعلي آخوندزاده. مقالات فارسي. به کوشش حميد محمدزاده. ويراسته ح. صديق. تهران، نگاه، 1355. صص 32-48.
16. دانشکده، 1297ه . ش، ص 12.
17. يحيي آرينپور. از صبا تا نيما. تهران، زوار، 1372. ج 2، ص 436 .
18. براي بررسي روند اقدامات ر.ک: يحيي آرينپور، همان، ص 437 به بعد.
19. در بخشهاي ديگر آن را بررسي خواهيم کرد.
20. کسروي «آک» را به معناي عيب آورده است.
21. احمد کسروي. زبان پاک. تهران، کوشا مرکزي با هماد آزادگان، 1332. پيشگفتار.
22. کاوه، ورقه فوقالعاده، 30 مارس 1922.