امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

این داستان واقعی است و ناراحت کننده

#1
Heart 
روزهای آخر خرداد ماه بود که پسرک به مادرش قول داده بود امتحانات خرداد ماه را به خوبی پشت سر بگذراد تا مادرش هدیه ای به او بدهد .
خانواده ی انها فقیر بودند و او ۴ - ۵ خواهر و برادر قد و نیم قد داشت پدر خانواده کارگر بود و او با حقوق کارگری کمی که داشت به سختی خرج خانه را در می اورد


درس خواندن برای پسرک در محیط شلوغ خانه واقعا سخت بود ولی او خسته نمی شد و هروز تلاش خود را بیشتر می کرد .


بالاخره روز موعود فرا رسید . پسرک همراه مادرش برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفت . وقتی کارنامه را دید از شدت خوشحالی دست مادر را گرفت و با او شروع به دویدن کرد و با هم می خندیدند حال وقت ان شده بود که مادر هدیه ای به فرزندش بدهد
- خیلی خوشحالم عزیزم واقعا دستت درد نکند خیلی زحمت کشیدی
- خواهش می کنم مادر وظیفه ام بود
- حالا دیگه باید به قولم وفا کنم و هدیه ای بهت بدهم چی می خواهی
- نه مادر هیچی نمی خواهم الان وضع مالی پدر خوب نیست ولش کن
- نه پسرم من به تو قول دادم هر چی می خواهی بگو اگر در توانم بود حتما تهیه اش می کنم
فرزند داشت با خودش فکر می کرد که چه بگوید خلاصه گفت
- اگر امکان دارد امروز ناهار قرمه سبزی درست کنید اخه یکسال هست که نخوردیم
- باشه عزیزکم
مادر در دلش خیلی ناراحت بود چون نه گوشت داشت نه به اندازه کافی برنج نمی دانست چه کند
خلاصه به خانه رسیدند مادر زود رفت به اشپزخانه دید مقداری سبزی و مقدار ناچیزی برنج که یک نفر هم سیر نمی کند دارد
با خودش گفت من به پسرم قول دادم و این ناچیزترین هدیه ای است که او در خواست کرده پس حتما باید درست کنم .
چادرش را به سر کرد و رفت با کلی عذر و خجالت از همسایه ها مقداری برنج و گوشت گرفت .
به خانه برگشت و دست به کار شد با همان مقدار موادی که داشت خوروشت قرمه سبزی ساخت که بویش تا هفتا کوچه ان طرف تر می رفت .
پدر به خانه امد گفت
- زن مگر ما گوشت داشتیم که قرمه سبزی درست کرده ای ما حتی برنج هم به اندازه کافی نداشته ایم چه برسد به گوشت
زن نمی دانست چه بگوید چون می دانست شوهرش به شدت بدش می اید که از همسایه ها چیزی قرض کنند او می خواست موضوع را عوض کند گفت
- پسرم برو کارنامه ات را بیاور تا پدر ببیند . امسال خیلی درسش را خوب خوانده است باید چیزی به او هدیه بدهیم
- زن من از صبح تا شب دارم عرق می ریزم پول اضافی ندارم که خرج او کنم بالاخره بگو ببینم از کجا گوشت اوردی
در همین حال پسرک کارنامه اش را اورد و نزدیک پدر ایستاده بود تا پدر فقط دست نوازشش را بر سر او بکشد
مادر گفت
- ببین چقدر نمره هاش خوب شده
- می گی یا نه از کجا گوشت اوردی
- من تصمیم گرفتم برایش قرمه سبزی درست کنم تا هدیه ای به او داده باشم برای همین یکم گوشت و برنج از همسایه ها ........
- تو چی کار کردی ؟ همین یکارت مونده بود که بخاطره یک الف بچه سکه ی یک پولمون کنی جلوی در و همسایه الان می آیم حالیت می کنم زن
پسر گفت
- تقصیر من بود مرا کتک بزنید با مادر کاری نداشته باشید نه نه اون بخاطره من این کار را کرده او تقصیری ........
-برو کنار بچه حالا دیگه زبون در اوردی تو به من می گی چیکار کنم
در همین لحظه پدر پسرک را هل داد و سر پسرک به دیوار خورد ولی هیچ خونی نیامد و پسرک نقش بر زمین شد.
پدر به سراغ مادر رفت و یک سیلی به او زد که مادر همش فریاد می زد پسرم پسرم
- بگذار بروم بچه را ببینم او هیچ تکانی نمی خورد تو بعدا هم می توانی مرا کتک زنی پس فعلا بذار برم ...
پدر سیلی دوم را زد دیگر خون داشت از دهان مادر جاری می شد پدر او را رها کرد
مادر شتابان به سمت پسر رفت
هر چه تکانش داد پسرک هیچ عکس العملی نشان نمی داد او دیگر نفس هم نمی کشید و جان به جان افرین تسلیم کرده بود
مادر همچنان پسرک را در اغوش گرفته بود و اشک می ریخت.........
-----------------------------------------------------------------------------------
این داستان واقعی در سال ۱۳۸۳ رخ داد من واقعا وقتی این داستان را شنیدم تا

یادمان باشد
گر گلی پــــــر پــــــر شود بــــــرود از پیش مـــــــا
از غم دوری آن نداریم خواب و خوراک سالها
پس در مواقع عصبانیت کاری نکنیم که باعث پشیمانیمان شود مخصوصا به اقا پسرهای گلی بود که یک روز پدر می شوند آنها یادشان باشد دست بلند کردن رو زن و بچه اشن هنر نیست و با اینکار شاءن کلمه مقدس پدر را می اورند
این داستان واقعی است و ناراحت کننده 1
پاسخ
 سپاس شده توسط BlAcK dAy ، l¯̄ ͡ ̶๖̶ۣۜ๖ۣۜA҉L҉I҉ ، Interstellar ، . . . P oo R ! A . . . ، z.l♥ve ، rana m ، شکوفه2 ، نایریکا-13 ، صالح02 ، فاطمه خانم ، marjan74 ، bahare_021 ، キム尺刀ム乙 ، آماتیس ، دخترشیطون ، ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، سعاد جون ، Ayda khoshgele ، 5555Melika ، TARA* ، ZooshiZ ، sinereh ، ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰ ، فاطمه:ef ، محمد24********** ، Dilan ، نگین15 ، mehdi76 ، parmisa ، پری خانم ، هاکان ، یزدان شیر ، negin2000 ، ❤R@TA❤ ، سانا50 ، _єяяσя_ ، حقوقدان انجمن ، 0027 ، نفس. ، ش ش ش شیطونک 16 ، *MAHYA ، ☣kHuN aShAm GiRlS☠ ، maryamB ، NavidZ ، mohammad31 ، **li@** ، Avril. ، narges 021 ، کاوه ک ، ຖēŞค๑໓ ، ɱɪɾʌʛє ، ♥ Im a wushu girl ♥
آگهی
#2
واقعا عالی و آموزنده بود مخصوصا اون نتیجه گیری آخرت خیلی عالی بود ممنون!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این داستان واقعی است و ناراحت کننده 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، فاطمه:ef
#3
بیش تر موضوعات غمگینه جرا؟
ادم گریش میگیره
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#4
(24-04-2014، 17:16)*Mahan* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
بیش تر موضوعات غمگینه جرا؟
ادم گریش میگیره

همه جوره میزارم باید بـ همشو سر بزنی تا بفهمی
این داستان واقعی است و ناراحت کننده 1
پاسخ
 سپاس شده توسط parmisa
#5
مث همیشه عالی بود
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#6
مرسی عالی بود cryingSadShyRolleyesConfused
  Heun   Ae 
                  Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
آگهی
#7
man ke koli gery kardam. hamed to mataleb khob mizari hamin tor pish bro . omid varam iek pedar mehrabon shvicrying
crying
crying
hh to be ma namikhory
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، aliاستقلالی
#8
درد از دست دادن فرزند خیلی برای پدرو مادرا سخته من یک ساله که دارم این دردو توی صورت پدر و مادرم میبینم
[color=#C71585]خیلی قشنگه بود دستت درد نکنه
هیس⇦⇦چوب خدا صدا ندارد
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#9
هوم اخی
میسی
این داستان واقعی است و ناراحت کننده 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#10
بخدا اشکم دراومد
سپاس
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، aliاستقلالی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان