دردل خدا

[ғдф!ทд ^ــ^]

بنده ي من ! چرا پیش من نمی آیی ??

از من مهربان تر و زیباتر و غنی تر چه معشوقی داری ??

چرا عاشق من نمی شوی ??

تو چگونه عاشقی هستی که من باید ناز تو را بکشم ??

چرا این قدر کودکی که باید تو را با عسل و آتش گول بزنم و پیش خودم بیاورم ??

چرا روز ها با مردمان معامله و معاشرت می کنی و شبها به من ناسزا می دهی ??

چرا صدایم را نمیشنوی ؟؟

درحالیکه من مشتاقانه منتظر شنیدن صدای تو هستم...

من لیلی هستم تو چرا مجنون نمی شوی ??

من هر روز کاسه هایت را می شکنم چرا نمی فهمی که تو را دوستدارم ??

چرا نمی فهمی ??

چرا برای کاسه شکسته هایت گریه میکنی ??

کاش می دانستی چقدر مشتاق تو هستم...

و همان بهتر که نمی دانی...

که اگر می دانستی از شوق می مردی...

و من نمی خواهم بمیری...

می خواهم زنده باشی و عاشقم شوی...

عاشقم شوی تا عاشقت شوم و عاشقت شوم تا تو را نزد خودم بیاورم...

زیبای من !!

صد و بیست و چهار هزار و چهارده فرشته را به شکل انسان فرستادم...

تا عاشقی را به تو بیاموزند اما تو.....

 فقط نماز خواندی که به جهنم نروی...

روزه گرفتی که به حوری برسی و...

فردا که بزرگ شوی و به بلوغ برسی...

خواهی فهمید که من زیبا هستم...

آنگاه می خواهی عاشق من شوی...

ولی دیر شده است...خیلی دیر...

و تو در آتش فراق من خواهی سوخت...

و جهنمی که می گفتم همان خواهد بود...

من هیشه منتظر تو هستم نازنینم...

ای کاش بدانی که چقدر سخت است معشوق بودنو منتظر ماندن...

محبوب من...من بازهم آغوشم برای تو باز است...

منتظر نگاه قشنگت میمانم...

به سمت من بیـــــا...

دوستت دارم......

[لبیک یا خامنه ای]

با ................