امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رنگ خاص

#1

از دور ازدحامی به چشمم می خورد. انگار تصادف شده. به محل تصادف نزدیک می شوم و چشم می چرخانم که نگاهم روی ماشینی با رنگ خاص که له شده ثابت می ماند. همین چند دقیقه پیش بود که دیدم با آن رنگ خاص ماشینش از من سبقت گرفت. همین چند دقیقه پیش بود که بعد از پنج سال دیدمش. آن هم از دور. دنیا در نظرم تیره و تار می شود. میان ترافیک ماشین را رها می کنم. ماشین و تلفن و کیف و همه زندگی ام چه اهمیتی دارد در مقابل کابوس پیش رو؟ دنیا با عظمتش برایم برهوتی خشک و سوزان می شود که هوایش از اکسیژن خالی است. دنیا می شود یک کابوس. کابوس ماشینی له شده با رنگی خاص و پیکری که آن طرف تر روی زمین افتاده و رویش با کهنه پارچه ای پوشانده شده. جمعیت را کناری می زنم. به سمت پیکری می روم که برایم از همه دنیا بیشتر ارزش دارد. فاصله ام با جسم بی جان خونین میلیمتر به میلیمتر کم می شود. کنار پیکرش زانوانم خم می شود. کمرم تا می خورد. دست دراز می کنم تا یکبار برای همیشه به چهره اش بی اضطراب رسوایی نگاه کنم. دستم نمی رسد. آخ که بعد از پنج سال، وسوسه نفس کشیدن در شهری که آغشته به گرمی نفس های اوست باعث شد تا 200 کیلومتر رانندگی کنم. چه دنیای کوچک و مزخرفی. پنج سال با همه دلتنگی هایم جنگیدم تا وسوسه دیدنش همه شرافتم را بر باد ندهد. پنج سال خودم را در تبعیدی خود خواسته اسیر کردم و حالا او روی زبری آسفالت داغ به خواب رفته؟ به خواب رفته تا همه حجم خاطراتم با او به همان یک لبخند پرمهر که ناغافل شکارش کردم خلاصه شود؟ بوی خون و همهمه فریاد آدم ها حالم را بد می کند.

ناگهان دستم محکم کشیده می شود. همه جسمم با نیروی زیادی به عقب گردانده می شود. محکم به جسمی می خورم. صورتم به دکمه های پیراهنی می خورد. عصبانی می شوم که اجازه نمی دهند برای یکبار هم که شده به او خوب نگاه کنم. که نمی فهمند این آخرین دیدارمان است. نگاهم را از پیراهن نا آشنا می گیرم و سرم را می چرخانم تا دوباره به سوی او پرواز کنم. دستم دوباره محکم کشیده می شود. بازدم گرمی در گوشم طنین می اندازد.
- عزیزم من اینجام.
سرم را به سرعت بلند می کنم و صورتش را مقابل صورتم می بینم. محو در نگاهش می شوم. تکانم می دهد. او که حتی یکبار هم فاصله اش با من کمتر ازده متر نشده بود بازویم را فشار می دهد. به سمت پیکر پوشیده با پارچه می گردم. دستم را می گیرد و دنبال خودش می کشاند. بی اراده به دنبالش می روم. با دست کمی دورتر را نشان می دهد.
-ماشین من اونجاست. نگاه کن.
نگاه می کنم و نمی فهمم کی این همه اشک صورتم را پوشانده. صورتم دوباره همان دکمه ها را لمس می کند و گرمایی روی تیره پشتم حس می کنم. صدایی زیرگوشم با هق هق بلندم در می آمیزد.
-هشش... آروم. من اینجام. سالمم. حالم خوبه. بعد این همه سال اومدی و اینجوری داری برمی گردی؟
آخ که با این صدا همه دنیا را به دست آوردم و همه غرورم را با هم و یکجا باختم. این مردِ مهربان و دوست داشتنیِ لعنتی ماشین ساده و معمولی مرا موقع همان سبقت دیده بود و از آن بدتر همه چیز را انگار می دانست. اما دیگر غرور چه اهمیتی داشت وقتی ضربان قلبش را زیر گوشم می شنیدم.
-آروم باش. تازه پیدات کردم. فکر کردی میذارم دوباره از جلوی چشمم دور بشی؟ حتماً باید فکر می کردی مُرده ام که یه نگاه ناقابل بهم بندازی؟
و کسی چه می داند این طعنه ها چقدر زیر زبانم مزه می کند.


سخته بگی سخته و کسی نباشه بگه چرا؟چته؟چی سخته؟نترس من هستم
سخته سختیاتو تنهایی به دوش بکشی .


رنگ خاص 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان